چهارشنبه 26 فروردین 1383

بخش 63: خدا كند عراق هم مانند ايران شود

سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com


خبر آمده بود كه در حله يك گور دسته جمعي كشف شده است. صبح اول وقت با چند ماشين به سمت حله حركت كرديم. من و عامر در ماشيني كه محسن پشت فرمان آن بود نشستيم. علي يكي از محافظين دكتر چلبي هم داخل ماشين ما بود. از جمع پرسيدم اين گور جمعي چگونه كشف شده است؟ علي گفت مثل اينكه در زمان صدام وقتي كه كشته ها را به سمت اين گور مي بردند تا بي نام و نشان دفن كنند فردي مخفيانه اين مكان را نشان گذاشته بود و حالا كه صدام رفته است او نشاني اين گور جمعي را داده است...
محسن با خنده رو به ما كرد و گفت حالا خوب است آنها به دست صدام كشته شدند اين بدبخت ( منظورش به علي بود) همين چند هفته پيش نزديك بود به دست آمريكايي ها كشته شود…
با تعجب به علي گفتم چرا؟ او گفت : با دكتر چلبي از ديوانيه به سمت ناصريه مي آمديم كه ماشينمان بنزين تمام كرد واز تيم دكتر جا مانديم. بعد هم آمريكايي ها سر رسيدند و ما را دستگير و در ام القصر زنداني كردند. آنها ميگفتند شما با صدام هستيد....
- در زندان آمريكايي ها در انفرادي بوديد؟
- نه ما 8 نفر با هم بوديم. روزهاي اول روزي صد بار مي مرديم و زنده مي شديم. جايتان سبز مرتب همين ها كه از دموكراسي دم مي زنند مرتب كتكمان مي زدند. البته دموكراسي براي خودشان است نه براي ما. گوني مي كشيدند روي سرمان و كتكمان مي زدند. بعد هم ما را به كوت و ديوانيه بردند. به نظر من انگليس ها بهتر از آمريكايي ها هستند...
- دكتر چلبي كارتان را پي گيري نمي كرد؟
- چرا ايشان تماس مي گرفتند اما كار اين آمريكايي ها معلوم نيست. آنها 6 گروه هستند و من نمي دانم دست چه گروهي بوديم. شبها مي آمدند و مي گفتند شما با ما هستيد و ما كاري به كار شما نداريم اما صبح چيز ديگري مي شد. ما مي ترسيديم اين آخري ها كه با مشقت به بغداد رسيديم اعداممان كنند. خلاصه دردسرتان ندهم بعد از 17 روز با لباس اسرا و بدون پول ما را رها كردند. آنقدر سر و وضع آشفته و بدي داشتيم كه رويمان نمي شد كه بگوييم از تيم دكتر چلبي هستيم به همين خاطر مي گفتيم اسيران صدام بوديم و تازه آزاد شده ايم. يك ماشين دربست كرايه كرديم و گفتيم در بغداد پولت را
مي دهيم و به بغداد آمديم...

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در همين زمان محسن گفت: خانم شهيدي علي زندان صدام را هم تجربه كرده است. به علي گفتم: واقعاً؟
او گفت بله يكسال با خانواده ام در زندان بوديم...
- چرا؟
- مي گفتند بايد از عراق برويد. مي گفتند برادرانم از ايراني هاي رانده شده هستند...
- بعد چه شد؟
- من و پدر و دو برادرم را به ايران فرستادند و مادر و دو برادر ديگرم را نگه داشتند. مادرم عراقي بود و شناسنامه عراقي داشت و الان از آنها خبري نداريم...
- چه زماني از ايران خارج شديد؟
- سال 93 به كنگره ملي عراق پيوستم و بعد به شمال عراق رفتم.به ايران هم رفت و آمد داشتيم اما معتقدم كه در دنيا مثل صدام پيدا نخواهد شد خدا كند عراق هم مانند ايران شود...
در راه تابوتهاي شهداي انتفاضه كه روي ماشينها قرار داشت به سمت نجف در حركت بودند ...

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6418

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش 63: خدا كند عراق هم مانند ايران شود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016