سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com
وقتي كه بيدار شدم ساعت 8 صبح بود و چند زن كه خدمه ورزشگاه بودند مشغول نظافت اطاقها بودند. از زمان ورود به بغداد سه روز بود در آن هواي گرم حمام نكرده بودم و از خودم بدم آمده بود. امكانات ورزشگاه به گونهاي نبود كه حمام جداگانه داشته باشد. از يكي از خدمه سئوال كردم چگونه ميتوان حمام كرد. او مرا به يكي از دستشوييها راهنمايي كرد كه يك دوش آب داخل آن تعبيه شده بود و سطلي هم زير دستشويي قرار داشت. دلم داشت به هم ميخورد اما چارهاي نبود آن خدمتكار پشت در ايستاد تا مراقب باشد و من هم به سرعت حمام كردم. با اينكه اصلا به دلم نچسبيده بود اما وقتي از حمام خارج شدم احساس كردم تمام روزنههاي پوستم در حال نفس كشيدن هستند. به داخل اطاقم كه برگشتم خدمه آن را نظافت كرده بودند. به سمت آشپزخانه رفتم، چاي خوردم و به داخل مجموعه رفتم. زمزمههايي به گوش ميرسيد كه تعدادي از ماموران مخابرات عراقي (نيروهاي امنيتي صدام) قصد دارند با جمع آوري و سازماندهي نيروهاي تحت امر خود به اهدافي در بغداد حمله كنند ويكي از آن اهداف «نادي السعيد» همان ورزشگاه محله المنصور بود كه ما در آن مستقر بوديم بنابراين همه نيروها به حال آمادهباش بودند. در حال گذر از سالن بودم كه شنيدم «طارق عزيز» كه شب گذشته دستگير شده بود از طريق فرودگاه بغداد به يكي از ناوهاي آمريكايي مستقر در خليج فارس در بغداد منتقل شده و انگليس نيز درخواست پناهندگي او را نپذيرفته است...
ساعت نزديك ده صبح بود كه همه خبرنگاران وارد محوطه شدند. مشغول نوشتن بودم كه دكتر چلبي نيز پس از چند دقيقه وارد شد. به احترام از جايم برخاستم و سلام دادم. او پس از احوالپرسي گفت تا نيم ساعت ديگر مسعود (مسعود بارزاني) به اينجا خواهد آمد. پس از آن مرا به يك آمريكايي معرفي كرد و به او گفت كه من تصميم دارم با «گارنر» گفت و گو بگيرم.«فرانسيس بروك» مشاور ويژه چلبي هم به ما نزديك شد و به جمع ما پيوست و دسته جمعي به سوي سالن كنفرانس حركت كرديم. دكتر چلبي در بالكن ماند و با چند نفر به صحبت مشغول شد. يك ربع بعد شنيدم كه مسعود آمده است و به سمت سالن كنفرانس رفتم. محافظهاي مسعود اجازه ورود نميدادند كارت قرمز كنگره ملي را كه نشان دادم راه را برايم باز كردند. داخل سالن كنفرانس غير از مسعود و دكتر چلبي افراد ديگري مانند محمد احسان وزير حقوق انساني حكومت اربيل، محسن دزي از تشكيلات پارتي، سامي عبدالرحمن وزير دفتر سياسي پارتي و دكتر گوران و دكتر مظهر شوكت از مسئولان مركزي كنگره ملي عراق هم حضور داشتند. در پشت سرم صدايي توجه مرا جلب كرد. كسي به نام مرا صدا مي كرد.به سمت صدا كه برگشتم مرد مسلحي را ديدم كه به من نزديك مي شود. از من پرسيد شما خانم شهيدي هستيد؟ لحظهاي درنگ كردم و سپس پاسخ مثبت دادم. خودش را معرفي كرد. از افراد مسعود بود كه در تهران او را ديده بودم. دوباره به سمت سالن جلسه رفتم. محسن اجازه ورود نميداد اما با تكان دست دكتر چلبي راه را برايم باز كرد. وارد سالن كنفرانس شدم و به مسعود سلام كردم. با تعجب به من نگاه كرد و جواب سلامم را داد و احوالپرسي گرمي كرد. نميخواستم مزاحم جلسه باشم بنابراين به سرعت از سالن خارج شدم وپشت شيشه ايستادم. بعد از خروجم ديدم كه جماعت همگي لبخندي به لب دارند و مسعود در حال تعريف كردن مطلبي است. گونههاي دكتر چلبي هم از خنده به رنگ قرمز درآمده بود. جلسه كه تمام شد و همه رفتند از دكتر چلبي جريان خندهشان را پرسيدم و او گفت مسعود ماجراي مصاحبهاي كه در تهران با او داشتيد را تعريف ميكرد كه 24 ساعتي را كه در تهران بود شما در هتل استقلال نشستيد تا او به مصاحبه رضايت داد. دكتر ميگفت مسعود اول كه شما را ديد باور نميكرد خودتان باشيد. او تعجب كرده بود كه در اين شرايط چگونه به بغداد رسيدهايد اما بعد گفت من از اين زن هيچ چيزي را بعيد نميدانم. هرچه بگوييد از او بر ميآيد...
براي چك كردن ايميلهايم به اطاق اينترنت رفتم ميخواستم براي روزنامه همشهري مطلب بفرستم منتظر پاسخ سردبير بودم كه با استعفاي آقاي عطريانفر آيا كادر همشهري به كار خود طبق معمول ادامه خواهد داد يا خير. اما هنوز پاسخي دريافت نكرده بودم. عماد هم در اطاق اينترنت بود و با فردي به نام هيوا صحبت ميكرد. او ميگفت كه در ايران در وزارت خارجه امتحان استخدامي داده بود و به عنوان مترجم قبول شده بود اما نتوانست به استخدام دولت ايران درآيد. همسرش طراح لباس بود و خودش خوش نويسي را بسيار ماهرانه مي دانست. او به زبان آلماني، انگليسي و عربي كاملا مسلط بود و دوسال در آلمان زندگي كرده بود. به من گفت در آلمان اختراعاتي را به ثبت رسانده است. يك تلفن جديد و ساكي را طراحي كرده و به ثبت رسانده بود كه با مشخصات انگشت نگاري، فقط با دست صاحبش باز ميشد....
advertisement@gooya.com |
|