سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com
قاطر به سختي خودش را به سينه كوه مي كشيد و نفس نفس مي زد ولي بالاخره با چند گام بلند خودش را روي تپه سرخ كشاند. من با ديدن ميله هاي قطور آهني كه نشان از پايان مرز ايران و ورود به عراق داشت، از شدت خوشحالي چنان فرياد بلندي كشيدم كه پيرمرد بيچاره ترسيد. با تعجب نگاهي كرد، اما بعد خنديد بالاخره پس ازمدتها سرگرداني به عراق رسيدم.
advertisement@gooya.com |
|
به حدي در اين راه آزار شده بودم كه هنوز هم باورم نمي شد. حدود 7 كيلومتر را با قاطر طي كرده بوديم. به راه خود ادامه داديم. «كندوك» اولين روستايي بود كه به آنجا رسيديم. از قاطر پياده شدم و چاقوي «كاك حسن» را به پيرمرد دادم تا به نشان سلامت من به او برساند. «عماد» راهنمايم در آنجا منتظر بود. پيرمرد مرا كه تحويل داد خداحافظي كرد ورفت. به همراه« عماد» تويوتا جيپ سفيدرنگي را سوار شديم و دو كرد عراقي ديگر هم پشت ماشين نشستند. موزيك عربي گوشخراشي داخل ماشين پخش ميشد. مسير.جاده خاكي و پر دست انداز بود و گرد و غبار زيادي به داخل ماشين مي پاشيد. آبادي بعدي «گناآو» بود كه خانههايش همه از جنس سنگ بود. مردم آباديهاي منطقه از ژنراتور برق استفاده مي كردند و پلهايي كه در بين راه قرار داشت توسط نيروهاي خدماتي سازمان ملل ساخته شده بود. دوطرف جاده خاكي مراتع و مزارع زيبايي قرار داشت كه جلوه سبزرنگي به جاده ميبخشيد. خورشيد داشت كم كم حرارتش را از دست ميداد و نور سردي به محيط مي پاشيد. به روستاي «چگوان» رسيديم كه با رودي زيبا كه پلي از روي آن مي گذشت آغاز ميشد. روستا با انبوهي از درختان سرسبز پوشيده بود و در ميان درختان خانهاي ييلاقي با ديش ماهوارهاي به وسعت دو متر به چشم مي خورد. پس از آن روستاي «اسي وه» قرار داشت و بچه ها ي آن روستا با لباسهاي محلي وسط جاده كف ميزدند و ميرقصيدند و به محض ديدن ماشين ما راه را برايمان باز كردند. جلوتر از آنجا كنار جاده تويوتاي سفيدرنگي داخل چمنها پارك شده بود و چند پسر جوان به بازي فوتبال مشغول بودند. دختركي چوپان هم گله گوسفندانش را به سمت خانه هدايت مي كرد. «پليسكه» هم روستاي ديگري بود كه از آن عبور كرديم. راهنما برايم توضيح مي داد كه توالت و دستشوييهاي همه روستاها توسط سازمان ملل ساخته شده است. كم كم وارد جاده آسفالتي شديم. احساس خوبي به من دست داد. از بعد از عبور از آبشار «شلماش» در سردشت به اين سو زمين ناهموار و پردست انداز بود ودرد كمرم شدت گرفته بود. «دشتيو» را هم گذرانديم و گله هاي بز وگوسفند در كوهپايه آن در حال چرا بودند. جاده دوباره باريك و ناهموار شد. از دور نوار باريك آبي رنگي به چشم مي خورد. آن نوار «زاب كبير» بود كه از ايران سرچشمه مي گرفت و از سد دوكان مي گذشت و به مركز بغداد ميريخت. اين رودخانه با سرشاخههاي ديگري كه از مناطق شمالي عراق سرازير ميشود «دجله» را تشكيل ميدهد. «دجله» به سمت جنوب پيش مي رود و در مناطق جنوب مركزي عراق با رود «فرات» كه از سوريه ميآيد به هم رسيده و «شط العرب» را تشكيل مي دهند و در نهايت در آبادان با رود «كارون» به يكديگر پيوند خورده و«اروند رود» را تشكيل مي دهند كه در نهايت به «خليج فارس» مي ريزد....
جاده تا مسيري طولاني در امتداد «رود زاب» بود. از روي پلي كه گذشتيم به گندم زارهاي روستاي «نورالدين» رسيديم كه در آن اكثر خانهها به ديش ماهواره مجهز بودند. در كنار جاده گالن هاي بنزين روي هم انباشته بود. راهنما برايم توضيح داد كه قيمت بنزين 20 ليتري ايراني 25 دينار است و بنزين عراقي 15 دينار. او مي گفت البته در زمان جنگ بنزين به ليتري 500 تومان هم رسيد اما اكنون ليتري 150 تومان است. راننده هم ميگفت كيفيت بنزين ايران خوب است و اگر سرعت ماشيني كم باشد به دليل كيفيت بد بنزين عراقي است...
«قلعه ديزه» اولين شهركردستان عراق پس از گذشت از آن آبادي ها بود. گله گاوها وسط جاده بودند. راهنما مي گفت كه زماني اين شهر توسط صدام ويران شده بود و دوباره آباد شده است. او مي گفت صدام اكثر شهرها را ويران كرده بود و افراد را به جنوب عراق و اردوگاههاي اجباري كوچ داده بود. به خيابان ها كه نگاه مي كردم از داخل يك مغازه كوچك صداي موزيك عربي به گوش مي رسيد كه مركزخريد و فروش كاست و سي دي بود. ماشين در ابتداي ورود به شهر پنچر شد و مجبور شديم تا زمان تعويض چرخها منتظر بمانيم .فرصت خوبي بود. ازماشين پياده شدم و به سمت مغازهاي به راه افتادم. پوستر بزرگي از «نيكي كريمي» هنرپيشه ايراني روي شيشه مغازه جلب توجه مي كرد. برايم جالب بود، داشتم مغازه هاي ديگر را نگاه مي كردم كه راهنمايم هراسان آمد و گفت چه كار مي كنيد؟
- دارم مغازه ها را مي بينم ..
- ما هنوز مجوز براي شما نگرفتهايم . اگر بگيرندمان بيچارهمان مي كنند...
به سرعت سوار ماشين شديم و به راه افتاديم و بلافاصله جلوي اداره صدور مجوز تردد توقف كرديم...