چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385

پاسخي به نامهً احمدي نژاد به رئيس جمهور آمريکا، علي سالاري

در اخبار امروز آمده بود که احمدي نژاد به رياست جمهوري آمريکا نامه نوشته است. گفتم خدا را شکرگويا مدعيان جنگ تمدنها و امپراطوري مذهبي، سوداي حل و فصل مسائل في مابين از روشهاي متمدنانه را دارند. ولي اينگونه نبود، احمدي نژاد، رئيس جمهور سپاه پاسداران و بسيج ايران، در نامهً بلند بالاي خود، بقول وزير خارجهً آمريکا فقط به کلي بافيهايي در زمينهً" تاريخ، فلسفه و مذهب" پرداخته،افکار عمومي بين المللي - مي بخشيد! آنارشيستها، اسلاميستها، و چپهاي جهان وطني را - مخاطب قرار داده و به انتقاد از سياست هاي آمريکا در ايران و خاورميانه پرداخته است. افزون براين، حضرت ايشان اظهار فضل فرموده خبر از شکست يکجاي دموکراسي و ليبراليزم، و حقوق بشر داده است (لابد ايشان حق دارد چرا که رژيم ايشان را به شوراي جديد حقوق بشر راه نداده اند!) جل الخالق از اين صداهاي نا مأنوس در قرن بيست و يکم که از قبرهاي تاريخي سر برآورده، افکار قرون وسطا را چنان حلوا حلوا مي کنند که گويي کشف الاسرار کرده اند!!! براي لحظه اي با خودم فکر کردم که اين شاگرد آخوند مصباح و نظرکردهً امام زمان قلابي (که مورد تمسخر ايرانيان است و دانش جويان و جوانان ايراني در داخل کشور به احمقي نژادش مي شناسند) چه تلقي و ترجماني از تاريخ ايران و حقوق بشر و دموکراسي و اصلا فلسفه و مذهب مي تواند داشته باشد. اصلا مشکل اساسي اين جماعت مگر با آمريکاست يا با مردم ايران؟

با اين پيش زمينه، اصل نامه را در خبر گذاري ايسنا ملاحظه کردم. در اين نامه احمدي نژاد رسالت الهي و جهاني خود را آشکار ساخته، روي دست ولي فقيه بلند شده، کم مانده اعلام ظهورکند که "امام زمان خودم هستم"!!! بعبارت ديگر به طرز مسخره اي، دست خود را رو کرده و مدعي خدا و پيامبران در امر سياست شده است. او با فرافکني آشکار و مخاطب قرار دادن افکار عمومي آمريکا و جهان! چشم خود را بر وضعيت سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي داخلي ايران بعمد و بکلي بسته است. درکشوري که او به رياست جمهوري آن گمارده شده، نه فقط پيروان ساير اديان، که مخاطب او در اين نامه اند، بلکه حتا مسلمانان مخالف و منتقد نيز، قرباني سرکوب سيستماتيک حاکمانند و از حقوق شهروندي بي بهره مانده اند. بدرستي براي اين جماعت مستبد، غير منتخب و افراطي، منفور ملت در داخل و منزوي در خارج، توسل به فرافکني هايي مانند دفاع از حقوق زندانيان گوانتانامو، و يا حقوق مردم فلسطين و عراق، جز وسيله اي در خدمت سرپوش گذاشتن بر تضييق حقوق شهروندي مردم ايران، نبوده است. عجبا بر اين بلاهت آشکار! چرا که از صبوري و بزرگواري مردم ايران شرم نمي کنند؟

نوشتهً احمدي نژاد بازتاب روان پريشي جماعتي کوچک از نظاميان در قدرت است که براي دست يابي به روياهاي ماليخوليايي امپراطوري اسلامي در قرن بيست و يکم، بلوغ فکري مسلمانان، مردم ايران، دانشجويان ايراني و افکار عمومي بين لمللي را به تمسخر گرفته اند. در اين نوشته سعي مي کنم که رد پاي اين جماعت افراطي، تماميت خواه، اوهامگرا و صد البته خطر ناک را، در گستره تاريخ تحولات ايران پي گرفته، جايگاه فکري و تاريخي آنها را تا حدي نشان دهم؛ بعنوان يک ايراني از فرافکني هاي بي پايهً او تبري جسته، و بر نياز مبرم مردم ايران به تحقق آزادي، دموکراسي، حقوق بشر، آزادي مذهب و جدايي دين از دولت تأکيد ورزم. اميد است که روشنفکران و فعالان سياسي ايراني، هرکس، در هرموقعيتي و در حد وسع خود در اين رابطه فعال شده و روشنگري نمايد.

نخست بجاست تا به جايگاه تاريخي اين گرايش افراطي و قرون وسطايي در ايران اشاره رود. از نقطه نظر تاريخي، اين جماعت مدعي ولايت مطلقهً فقيه، يک جريان ضدتاريخي به تمام معناست، که محصول بلافصل تجاوز، اشغال و دخالت خارجي در هزار و پانصد سال گذشته، بوده و مي باشند. در ربع قرن گذشته نيز، اين رژيم مستبد و متحجر، تنها با اتکا به سرکوب مطلق مردم ايران، تغذيه از پول نفت، و پشتوانهً حمايت خارجي توانسته است به حيات نامشروعش ادامه دهد. براي ادامهً چنين حيات خائنانه ايست که حالا زير فشار دموکراسي خواهي مردم ايران و جامعهً بين المللي، قافيه را باخته و به فکر بمب اتم افتاده اند. چگونه و چطور ايرانيان و جهانيان مي توانند به اين رژيم مفرط در افراط گرايي، غير پاسخگو و غير شفاف اجازهً مسلح شدن به بمب اتم را بدهند؟

بگذاريد از گذشته هاي دورتر ماجرا را دنبال کنيم. حدود ده تا دوازده هزار سال پيش از ميلاد، منطقهً خاورميانه و بويژه فلات ايران بلحاظ آب و هوايي براي کشاورزي مساعد گرديد و بعنوان بخشي از "هلال حاصلخيز زمين" مهد انقلاب کشاورزي و کانون ظهور و رشد تمدن هاي قبايلي و قومي اوليه شد.
هگل تاريخدان آلماني معتقد است که سرآغاز تمدن بشر از فلات ايران آغاز شده و بقول شرق شناس ديگر پروفسور آردور پوپ، تمدن ايلامي ها در ايران، پانصد سال از مصري ها، هزار سال از هندي ها، دوهزارسال از چيني ها، سه هزار سال از يوناني ها و چهار هزار سال از رومي ها، جلوتر بوده است.

از سه هزار سال قبل از ميلاد، وقتي شرايط آب و هوايي اروپا براي کشاورزي مناسب شد، منطقهً خاورميانه متقابلاً رو به خشکي نهاد. اين امر موجب جابجايي هاي جمعيتي تازه اي شد که اينبار نه قبيله اي بلکه مهاجران قومي بودند. بسياري از تمدن هاي منطقه، مانند تمدن باستاني شمال غرب هندوستان بدليل کم آبي، رو به زوال نهادند. ولي ايرانيان با کشف صنعت قنات سازي توانستند با استفادهً مناسب از آبهاي زيرزميني، در کوهپايه هاي حاشيهً کويرکنوني و درياچه هاي پيشين، شهرهاي باشکوهي بنا نهاده و به حيات پر رونق خود ادامه دهند. قوم آريا، متشکل از پارسها و مادها، در شرايطي به فلات ايران وارد شدند که اقوام ساکن اين منطقه، پيش از آن، صاحب تمدن و مذهب و تاريخ بودند. بسياري از کاريزهاي قديمي شهرهاي حاشيه کوير ايران، کما اينکه بسياري از آداب و سنن ايراني، تاريخشان به دوران قبل از ورود آريايي ها به ايران برمي گردد.

بعلاوه، همزمان با ورود قوم آريا به فلات ايران، بسياري از ساکنان پيشين، به جاهاي ديگر مهاجرت کردند و منشاً ظهور تمدنهاي ديگر شدند. رفته رفته، تمدن هاي قومي منطقه، از جمله ايلامي ها، آشوريها، بابلي ها، مادها، و پارس ها به نهايت اوج خود رسيده، هر کدام استمرار شکوفايي خود را در نابودي قومي ديگر مي ديدند. هنرکورش کبير در اين مقطع از تاريخ بشر اينبود که به اين سيکل ويرانگر و خانمانسوز درگيري بين اقوام پايان داده، بناي حاکميتي برمبناي احترام به آزادي مذهب، خودمختاري اقوام، و جدايي دين از دولت را بنانهاد. دريک کلام، آزادي مذهب، جدايي دين از دولت، و فدراليسم (سيستم خود محوري استاني) ميراث کورش کبيرند و آمريکايي ها وغرب اگر اين فنون حکمروايي را ازکورش (که لوح فرمان او معروف به اولين اعلاميه حقوق بشر در موزه لندن است) ياد نگرفته باشند، حد اقل دو هزار سال بعد از او به آن نتايج رسيده اند.

ميراث کورش، جانمايهً اصلي هويت ايراني براي مقاومت در برابر اشغال خارجيان، بويژه يک قرن تسلط يوناني ها بر ايران، بعد از حملهً اسکندر، بود. بعد از يوناني ها، هر دو امپراطوري ايراني پارتها و ساسانيان که هرکدام حدود پانصد سال حکم راندند، خود را وارث ميراث کورش هخامنشي مي دانستند. ولي در عمل بويژه پادشاهان ساساني، بر ميراث کورش، مبني بر جدايي دين از دولت استوار نماندند و با اعلان آيين زرتشت بعنوان دين رسمي ايرانيان (مقارن با اعلان مسيحيت بعنوان دين رسمي امپراطوري رم در اروپاي قرن چهارم ميلادي) دوران افول تمدن باشکوه ايراني، کما اينکه قرون وسطاي اروپا، کليد خورد؛ چرا که تبعيض مذهبي، به تبعيض و محدوديت درساير زمينه ها، منجمله تبعيض طبقاتي و اجتماعي و فرهنگي راه برد و بستر نارضايتي، اعتراض و گسست دروني را هموارکرد که زمينه سازحملهً خارجي اعراب شد.

حملهً اعراب، بزرگترين ضربه را بر هويت تايخي ايرانيان وارد آورد. درست است که اسلام منشاً خيرات زيادي براي قبايل متفرق و دائما در حال کشاکش عرب بود. پيامبر اسلام، در زمان حيات خودش، آنهم با استفاده از سنت هاي مرسوم عشيرتي، مانند انتخاب همسر از قبايل مختلف، توانست آنها را متحد کرده و به کينه هاي ديرين قبيلگي اعراب پايان دهد. ولي بعد از پيامبر اسلام، حتا از همان زمان خلفاي راشدين، سيستم قبايلي به شکل تازه اي رخ نمود و مدعي زعامت اسلام شد. بطوري که از آن پس، دين اسلام، اساساً و عملاً توسط سه قبيلهً بني اميه، بني عباس و بني هاشم، نمايندگي مي شد. بعبارتي، اسلام بعد از پيامبرش، تحت رهبري موروثي سه قبيلهً عرب بود، و در آن دستگاه ارزشي قبيلگي و عربي، که جايي براي ساير قبايل عرب هم قائل نبود، به ايرانيان نيز، جز بعنوان موالي و غلامان حلقه بگوش، حقي تعلق نمي گرفت. بگذريم از اينکه ابواب جمعي متحجر همين احمدي نژاد، اکنون کشته شدن خليفهً سوم، که به ايران حمله کرد و ايرانيان را مسلمان و اين آخوندهاي حرام لقمه را توليد کرد، را بدست يک ايراني، جشن مي گيرند.

بايد توجه داشت که در زمان حملهً اعراب، فاصلهً تمدني ايران با جامعهً بدوي عربستان از زمين تا آسمان بود. ايرانيان، از بيش از هزار سال قبل از اسلام، به دين توحيدي و يکتا پرستانه گرويده بودند، و کورش هخامنشي با اتکا برآن آيين توحيدي توانسته بود، با احترام به حقوق برابر اقوام ايراني، بر اختلافات قومي و قبيله اي فائق آيد. درست برعکس عربستان، مشکل اصلي و عامل شکست ايرانيان اساساً خود مذهب بود. خواست و نياز مبرم ايرانيان از آنروز تا به امروز، جدايي دين از دولت ( نه جدايي دين از سياست) و آزادي مذهبي بوده است و بس.

اسلامي که اعراب مهاجم با خود به ايران آوردند نه تنها هيچ کدام از اين حقوق را براي ايرانيان به ارمغان نياورد بلکه آثار تمدن ايراني را ويران و سنت و فرهنگ و زبان ايراني را دشمن داشت، و ميراث کورش کبير را به فراموشي سپرد؛ راهي که بي وقفه توسط ملايان متحجر حاکم بر ايران، که احمدي نژاد را بر سرير قدرت نشانده اند، ادامه يافته است. اعراب اشغالگر اموي و عباسي، نه تنها مردم ايران را چپاول مي کردند، بلکه آنها را مجبور به تغيير مذهب، و دست کشيدن از فرهنگ و زبان و آداب و سنن تاريخي شان مي نمودند.

ايرانيان وطن پرست، با تمام توان و از هر طريق ممکن، به مقاومت در برابر اشغال و اجحاف خلفاي عرب برخواستند. قيامها و شورش هاي محلي و مسلحانهً زرتشتيان، مزدکيان، و مانويان از سيستان و خراسان تا آذرباييجان، خاموشي نا پذير بود. قيام هاي مختار و ابومسلم خراساني، بابک خرم دين و مازيار نمونه هاي بارز اين مقاومت هاي جانانهً ايرانيان در مقابله با اشغال خلفاي عرب بودند. روشنفکران و شاعران ايراني مانند نظامي گنجوي، رودکي و فردوسي و عمر خيام، سعدي و حافظ و مولوي نيزبا بکارگيري شعر و زبان فارسي، به احياي هويت، سنن و ارزشهاي کهن ايراني، همت گماشته، و مانع عربيزه شدن ايران و ايرانيان شدند.

ناگفته نماند که در ميان سه قبيلهً مدعي اسلام (بني اميه، بني عباس، و بني هاشم) ايرانيان احساس تقرب بيشتري به اولاد علي و بني هاشم داشتند و بخاطر اين حمايت ها بهاي گزافي پرداختند، ولي اولاد علي و بني هاشم هرگز حاضر نشدند از هويت قبيلگي و عربي خود دست شسته، و از پتانسيل مخالفت ايرانيان براي ساقط کردن رقباي خود، و بدست گرفتن قدرت بهره گيرند. مقايسهً نمونه قيام امام حسين (ع)، با قيام مختار و ابو مسلم خراساني گواه آنست که عليرغم اينکه همسر امام حسين ايراني بود، ولي او در صدد استفاده از پتانسيل اعتراض ايرانيان برنيامد، در حاليکه مختار با اتکا به جنگاوران ايراني، توانست قاتلين امام حسين را از ميان بردارد، و ابومسلم خراساني با همّت ايرانيان توانست بني اميه را ازميان برداشته و بني عباس را روي کار آورد. جالب اينکه ابومسلم خود قرباني بي اعتمادي ناشي از ارزشهاي قومي و قبيلگي بني عباس شد. رئيس جمهور سپاه پاسداران ايران خود را نظر کردهً امام زماني مي داند که خاندان امامتش در زمان حياتشان، حتا زمانيکه تحت تعقيب خلفاي اموي و عباسي، آنهم براي نجات جانشان به ايران پناه مي آوردند، و عليرغم آنهمه اميد و حمايتهاي مادي و معنوي، که ايرانيان نثارشان مي کردند، (نمونهً امام رضا)، در زمان حياتشان حاضر نبودند از مشترکات قومي و عشيرتي خود با خلفاي اسلامي دست شسته، به ايرانيان اعتماد کرده و به مدد آنان خلافت اسلامي را بدست گيرند. حتا سرداران ايراني که آن زمان نمي توانستند مفهوم اين اصالت ارزشهاي قبيلگي و قومي امويان و عباسيان را درک کنند، خود بارها قرباني اعتمادهاي بي جا و يکطرفه به خلفاي عرب شدند. حالا احمدي نژاد و ابواب جمعي او که درپي کامل کردن رسالت به انجام نرسيدهً خلفاي عرب، در دشمني با تاريخ، فرهنگ و سنن مردم ايران، همگام و هم نظرند، با افکار و برداشت هاي بي پايه و بي مايه، در پي سوء استفاده از امام غايبي از خاندان هاشمي هستند که در زمان حياتشان نيزاعتماد و اعتنايي چنداني به ايرانيان نداشتند.

گفته شد که مهمترين خيانت خلفاي عرب، هويت زدايي از ايرانيان با سياست عربيزه کردن ايران بود. ميراث کورش، بويژه ارزشهاي ماندگاري مانند آزادي مذهب و جدايي دين از دولت، که توسط ساسانيان زير پا نهاده شده بود، با تسلط اعراب به فراموشي سپرده شدند. ايرانيان، بعد از نااميدي و نارضايتي از مدعيان مذاهب دولتي، اعم از زرتشتي و اسلامي، شکننده تراز پيش، به دامن کشمکش هاي ايلي و قبيلگي فروغلتيدند. بطوريکه بعد از پايان تسلط اعراب، تا حملهً مغول، عموماً شورشيان ايلي و قبيلگي، حاکمان نقاط مختلف ايران بودند. در زمان حمله و اشغال مغولان، عنصر تعيين کننده در مقاومت ايرانيان، ديگر مذاهب باستاني ايراني نبود. بلکه ايرانيان با اتکا به برداشتي متفاوت از تشيع که مويد ارزشها و سنت هاي باستاني آنان نيز باشد، در واقع بدنبال هويت گم شدهً تاريخي خود بودند، تا با تمسک بدان، خود را از اعراب و مغولان متمايز سازند.

بعد از حملات خونين و بي رحمانهً تيمورلنگ، و ترکان قويونلو و آق يونلو، صفويان بارديگر بطور رسمي به شيعه گري دولتي پرداختند. پادشاهان صفوي، در مقابل هجوم و تجاوز امپراطوري عثماني، که مثل ولي فقيه کنوني، و نوچه اش احمدي نژاد، مدعي رهبري تمام مسلمانان جهان بودند، از طرفي مي خواستند هويت و مذهب ايرانيان را متمايز ساخته و بهانه نفوذ و اشغال مجدد ايران را از عثماني ها بگيرند. ديگر اينکه آنها فکر مي کردند که با گسترش شيعه گري مي توانند بر اختلافات ايلي و قبيلگي ايرانيان، بدون احترام به حقوق آنان، فائق آيند، حال آنکه خلفاي عرب در بيش از دوقرن اشغال ايران، در اين کار ناموفق ماندند. از طرف ديگر، شيعه گري دولتي صفويان، درست در زماني رخ مي داد که اروپا، در مسيري کاملا متفاوت، در آستانهً رنسانس مذهبي و جدايي دين از دولت قرار داشت. آري! دو دورهً طولاني اشغال ايران، توسط اعراب و مغول ها، و جنگ هاي ايلي و قبيلگي متعاقب آن، هويت ايراني را بکلي دگرگون ساخته و رشد تاريخي جامعهً ايران را، در مقايسه با رقيب پيشين، يعني اروپا، نه تنها متوقف، بلکه کاملاً به عقبگرد، و تکرار همان اشتباه ساسانيان در قرن قرن چهارم ميلادي، وا داشته بود.

نهايتاً پادشاهان شيعه گستر صفوي نيز، راه بجايي نبردند، وبار ديگر، جنگهاي قبيلگي بر سرقدرت آغاز شد. جنگاوران ايلي مانند محمود خان افغان و نادرشاه افشار، فتحعلي خان زند و آقا محمد خان قاجار هر کدام از سويي، و با بي رحمي هاي غير قابل وصف، براي بدست گرفتن قدرت، خونها ريختند، و ويراني ها کردند، چشمها از حدقه در آورده و جان مردم را بلب رساندند. اينگونه بود که مردم ايران، بازهم عاصي از بيداد وخونريزي هاي تکراري و خانمان بر باد ده ايلي و قبيلگي، راهي جز پناه جستن بدامن مذهب نمي يافتند. آخرمگر نه اينکه پيام مشترک رسالت تمام انبياي توحيد از آغاز تا پايان، خاتمه دادن به همين اختلافات و دعواهاي قومي و قبيلگي و ايجاد وحدت اجتماعي عاليتر بوده است.

در دوران قاجار تمايلات ايلي و قبيلگي و اتجاع مذهبي، يعني شاه و شيخ، دست بدست هم دادند. بويژه که دراين دوران، خلفاي عثماني از علماي شيعهً ساکن نجف، براي تإثيرگذاشتن برپادشاهان قاجار، و تضعيف ايران بهره مي جستند. جنگهاي ايران و روس، در واقع، به تحريک آخوندهاي مرتجع شيعه در دوران قاجار، مثل جنگ ايران و عراق به تحريک خميني، برمردم ايران تحميل و با شکست ايرانيان، باعث منضم شدن بخشهايي از خاک ايران به روسيه شد. خيانت آخوند ها به ايران در برافروختن جنگهاي ايران و روس، دوباره ايرانيان را از آخوندها بيزار و متنفّر نمود. با اين تجارب بود که ايرانيان بيش از صد سال پيش، بمنظور خلاصي از استبداد شاه و ارتجاع شيخ، بمنظور برقراري حاکميت مردم، قانون، آزادي و عدالت، انقلاب مشروطه را خلق کردند.

پيشگامان ورهبران آن انقلاب، آخوند مرتجع و پدر فکري خميني و احمدي نژاد، يعني شيخ فضل الله نوري، که بدنبال حکومت مشروعه، از نوع ولايت فقيه کنوني بود، را مجازات کردند. روشنفکران انقلاب مشروطهً ايران، مانند پدران انقلاب آمريکا، تحت تأثيرفلاسفه و پيشگامان فکري انقلاب فرانسه بودند. از طرف ديگر، انقلاب مشروطهً ايران همزمان بود با گسترش نفوذ انگليس و روس در ايران. اين امربويژه بعد از کشف نفت جنوب، که حق بهره برداري از آن، طبق قرارداد دارسي، به انگليسي ها واگذار شده بود، از اهميت ويژه اي برخوردار بود. اينگونه بود که بعد از جنگ جهاني اول و از هم پاشيدن امپراطوري عثماني، وقتي روسها و انگليسي ها، بدليل رقابت بين خودشان، فشار آمريکا و نيز مقاومت مردم ايران، قادر به ادامهً اشغال و مستعمره کردن ايران نبودند، سياست راه بردي ديگري، براي ناکام گذاشتن انقلاب مشروطه، و به تعويق انداختن جنبش آزادي خواهانه و استقلال طلبانهً مردم ايران، در پيش گرفتند. روسها دربخشهاي شمالي، مدعي حمايت از جنبشهاي جدايي طلب قومي از کردستان و آذرباييجان و مازندران گرفته تا خراسان بودند، و انگليسي ها بار ديگر، در پي اتحاد شاه و شيخ برآمده و حمايت از روحانيون مرتجع و متحجر را براي دامن زدن به تفرقهً مذهبي، و کنترل شاه خود گمارده، در دستور کار قرار دادند. نتيجهً ناميمون حمايت ازگسترش جنبشهاي تجزيه طلبانه و جمهوري خواهانهً منطقه اي توسط روسها، و نيز حمايت از شاه و شيخ توسط انگليس، باعث برباد رفتن دستاوردهاي انقلاب مشروطه شد. استعمارگران، مردم ايران را به مرگ گرفتند تا به تب راضي شوند. اينگونه بود که اکثريت ايرانيان و بسياري از روشنفکران آن زمان، براي حفظ تماميت ارضي کشورو باز گرداندان امنيت، و کوتاه کردن دست تجزيه طلب روس و ارتجاعي انگليس، رضا خان مير پنج را، حمايت کردند.

بي سبب نيست که بسياري از ايرانيان، هنوز انگليسي ها را در سربرآوردن آخوندها و وضعيت کنوني حاکم بر ايران مسئول مي دانند و آيت الله ها را ساخت انگليس، و راديوي دولتي بي بي سي را آيت الله بي بي سي ناميده اند. درست مانند سياست آمريکا درحمايت از اسلاميون بنيادگرا عليه اشغال افغانستان توسط شوروي سابق، که با عث سر برآوردن طالبان و القاعده شد. با اين تفاوت که آمريکايي ها احتمالا آنروز به پيامدهاي حمايت از اسلام گرايان واقف نبودند و يا حد اقل آنرا دست کم گرفته بودند، حال آنکه انگليسي ها، در مقابله با عثماني ها، کارايي استفاده از تحجر مذهبي، براي سقوط و تجزيهً ملت ها را، بخوبي مي دانستند.

خوشبختانه هم شيعهً نوع ايراني و هم قبايل ايراني دست آخر حاضر نشدند اين درخت تناور و کهنسال تمدن بشري را قرباني مطامع توسعه طلبانهً استعمار کهنهً روس و انگليس نمايند. حد اقل براين بينهً تاريخي بايد گواهي داد، همانطور که جنگاوران ايلي و قبيلگي بعد ازآسودن از کشتارها و غارتگري هاي اوليه، به هويت ايراني خود باز مي گشتند، روحانيون متحجر شيعهً حاکم برايران نيز که احمدي نژاد را بر مردم ايران گمارده اند نيز، بعد از بجا گذاشتن پرونده اي سياه از جنگ و سرکوب و کشتار، دست آخرو البته خيلي دير، چاره اي و پناهي جز مدد گرفتن از هويت ايران و ايراني نخواهند يافت. بعنوان مثال، نخستين برندگان و برآيندگان کودتاي بيست و هشت مرداد سال هزار ونهصد و پنجاه و سه ميلادي عليه دکتر محمد مصدق، بنيادگرايي اسلامي، يعني خميني و خامنه اي و نوچهً مصباح يعني همين احمدي نژاد بوده اند، اينرا همهً آشنايان به مسائل منطقه، از جمله نلسون مندلا، رئيس جمهور فقيد آفريقاي جنوبي، تصديق کرده و گواهي داده اند. حالا احمدي نژاد گويي مخاطبينش را کر و کور و بي اطلاع پنداشته، بمنظور عوام فريبي، مدعي مصدقي مي شود که امامش يعني خميني در حق او گفته بود"از اسلام سيلي خورد". اگر آن سيلي خوردن مايهً افتخار است، زيبنده تر بود تا احمدي نژاد در نامه اش، به نيابت از طرف خميني و خامنه اي، که ماحصل تاريخي آن کودتا بوده اند، از رييس جمهور امريکا، تشکر مي کرد!

به بياني ديگر، جريان ارتجاع مذهبي حاکم برايران، که به احمدي نژاد انجاميده است، محصول سياست هاي دو ابراقدرت در دوران جنگ سرد نيز بوده است. طي دوران جنگ سرد، از طرفي روسها در پي منضم کردن ايران به بلوک شرق بودند و متقابلاً شاه، به پشتوانهً حمايت آمريکا، به بهانهً مقابله با نفوذ کمونيسم، با منحل کردن احزاب سياسي، فضاي سياسي کشور را بطور کلي بسته، مترصّد توسعهً اقتصادي و مدرنيتهً اجتماعي بود. در فقدان احزاب سياسي آزاد، آلترناتيو دموکرات و جامعهً مدني، تنها آلترناتيو ممکن، که فرصت رشد يافتند، همان تشکل هاي سنتي روحانيت بودند. اينبود که بعد از بسته شدن فضاي سياسي کشور، شبکهً سنتي روحانيت برهبري خميني، بمثابه تنها آلترناتيو ممکن سياسي براي رژيم شاه، امکان ظهور و غلبه يافت.

درصورت شکست شبکهً روحانيت، کدام حلقه اجتماعي فرصت ظهور و رشد مي يابد؟ پيوندهاي اجتماعي بشر بترتيب حول شبکهً فاميل، ايل و قبيله، قوم و نژاد، مذهب، ايدئولوژي، و دموکراسي شکل گرفته اند. بنابراين نا اميدي مردم از شبکهً روحانيت باعث مي شود که تودهً مردم به يک حلقهً پايين تر اجتماعي يعني تقويت فاميل و ايل و قبيله روي آورند. اين گرايش فاميلي، ايلي و قبيلگي، در درون حاکميت ولايي، که پايه هاي اعتقادي آن از هم گسسته است،نيز رخ نموده و بواقعيت پيوسته است. اين پديده از طرف ديگر، به برافروخته شدن آتش کينه و درگيري هاي ايلي و قبيلگي و قومي در سراسر ايران انجاميده است؛ واقعيتي که بار ديگر تماميت ارضي ايران را در معرض خطر قرار داده و آخوندهاي حاکم فاقد درک اين فاجعهً تاريخي اند. متقابلاً اقشار روشنفکر، تحصيل کرده و نخبگان کشور، از هرفاميل و قبيله و قوم و مذهب و ايدئولوژيي، بدنبال پيوندهاي نافي تبعيض قومي و مذهبي و ايدئولوژيک، يعني تحقق دموکراسي، رسميت يافتن موازين شناخته شدهً حقوق بشر، گسترش جامعهً مدني و تضمين حقوق شهروندي برمي آيند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

احمدي نژاد در نامه اش به رئيس جمهور آمريکا، آنجا که شکست دموکراسي و حقوق بشر و ليبراليزم را يکجا اعلام مي کند، بدرستي نشان مي دهد که درس رک گويي و تحجر را از استادش، مصباح يزدي، بخوبي فراگرفته است. چرا که ادعاهاي او، نظرات و آراي ولي فقيه رژيم، يعني خامنه اي و رئيس جمهور قبلي يعني خاتمي، که حد اقل از دموکراسي اسلامي دم مي زنند، را نيز به چالش طلبيده است. احمدي نژاد با رد علني و بي پردهً دموکراسي و حقوق بشر در واقع خود عدم مشروعيت رژيم ولايي را گواهي داده و مهر کرده است، متقابلا به مشروعيت مبارزهً مردم ايران براي تغيير اين رژيم و برقراري دموکراسي و حقوق بشر مهر تأييد زده است. او بخوبي گواهي مي دهد که اين رژيم با دشمني آشکارش با دموکراسي و حقوق بشر، خطري جدي براي صلح منطقه و ثبات بين المللي مي باشد. او به همهً هشدارهاي ايرانياني که معتقدند اين رژيم در صورت دستيابي به سلاح اتمي، حد اقل ا زجامعهً بين المللي باج خواهي کرده و مردم ايران را بيش از پيش سرکوب خواهد کرد، مهر تأييد مي زند.

دفاع احمدي نژاد از زندانيان گوانتانامو، در شرايطي که وزراي کابينه اش، مانند وزيرکشور و اطلاعات، درشکنجه و قتل عام زندانيان سياسي ايران مستقيما دست داشته اند؛ در شرايطي که رژيم او بطور سيستماتيک حقوق شهروندي مردم ايران را نقض مي کند؛ در شرايطي که او علنا با اعلاميهً جهاني حقوق بشر مخالفت مي ورزد؛ محلي از اعراب نميابد و هيچ کودک دبستاني ايراني را نيز نمي فريبد. دفاع از زندانيان گوانتانامو و مردم عراق و فلسطين زيبندهً مدافعين حقوق بشر در سراسر جهان است. آنها که بطور همزمان به نقض سيستماتيک حقوق انساني مردم ايران، بويژه روشنفکران و نخبگان ايراني، ديروز اکبر گنجي و امروز رامين جهانبگلو، ديروز با اعدام حجت زماني و امروز با اعدام ولي الله فيض مهدوي، بشدت معترضند.

امام چهارم شيعيان مي گويد، خدا را شکر که دشمنان ما احمقند، حالا خدا را شکر که احمدي نژاد اهل تقيه نيست! ديگر کسي لازم نيست ثابت کند که اين جماعت نامشروعند، چرا که با دموکراسي و حقوق بشر مخالفند؛ خودشان رسما و علناً آنرا اعلام کرده و بدان افتخار هم مي کنند! لازم نيست کسي ثابت کند اين جماعت چرا براي صلح و ثبات منطقه اي و بين المللي خطرناکند. احمدي نژاد در اين نامه با ادعاي رسالت الهي بخوبي گواهي مي دهد که به هيچ مرجع داخلي و بين المللي زميني پاسخ گو نيست.

درآخر، جهت اطلاع نه احمدي نژاد، بلکه آنها که هدف تبليغات ارتجاعي اويند، اين نکات را بايد خاطرنشان نمود. درست است که جامعهً آمريکا و رئيس جمهورآن، اي بسا مذهبي تر از ايران و رئيس جمهور غير منتخب آنند. ولي بقول مرحوم شهريار"فلفل هندي سياه و خال مهرويان سياه، هر دو جانسوزند، امّا اين کجا و آن کجا"! آمريکايي ها در شرايط احترام به آزادي مذهبي و جدايي رسمي دين از دولت مذهبيند، در ايران تحت حاکميت رژيم ولايي چطور؟ آيا غير از اينست که حاکمان ايران مدعي دين و متقابلاً اکثريت مردم ايران از هر چه دين و مقدسات است بيزار و متنفر شده اند ؟!

انتقاد هاي زيادي بر سياست آمريکا در زمينهً رعايت حقوق بشر وارد است، ولي اين انتقادها از طرف کساني پذيرفته است که خود به حقوق بشر باور داشته و بدان پايبند باشند. اين حرفها به قامت رياست جمهوربسيجي که خود ناقض رسمي و نافي علني حقوق بشر است نمي زيبد، بقول معروف "زغاله به ديگ ميگه تهت سياه".

سياست آمريکا در رابطه با اسرائيل و عراق قابل انتقاد است، بخاطراينکه به رشد بنيادگرايي افراطي و حاکميت آلترناتيو دست پخت آخوند هاي حاکم در تهران انجاميده است... جناب رئيس جمهور ولايي، نمک نشناسي چرا!

از سياست مهرورزي حضرت ايشان، قسمت دانش جويان آزاديخواه و دموکراسي طلب ايراني و استادانشان جز محدوديت روزافزون، محروميت از تحصيل و زندان و شکنجه، نصيبي نبوده است ... چشم در چشم دانشجويان ايراني، آ آ آ ... دروغ چرا؟

مردم ايران بيش از حق دستيابي به انرژي و بمب اتم، مستحق دستيابي به آزادي و دموکراسي و حقوق بشرند، همان پرنسيب ها و ارزشهايي که رژيم اسلامي و در اين نامه، رئيس جمهورآن، علناً و رسماً با آنها مخالفت و دشمني مي ورزند. اين رژيم و سردمداران غير انتخابي آن هرگز نمايندگان مردم ايران نيستند. جامعهً بين المللي و دموکراسي هاي شناخته شدهً غرب و آمريکا هرگز نمي توانند و نبايد به رژيمي که مدعي رسالت الهي است و به مردم خود و جامعهٌ بين المللي وقعي نمي نهد، اعتماد کنند. د موکراسي هاي غربي هنوز تجربهً قرون وسطاي حاکميت مدعيان خدا و پيامبران الهي را از ياد نبرده اند. آنها خونها و بهاي بي کراني در جنگ هاي سي سالهً مذهبي و جهاني اول و دوم براي خلاصي از حاکميت الهي کليسا و استقرار دموکراسي پرداخته اند و محتاج درس آموزي از يک حزب اللهي افراطي، متوهم و بي سواد نيستند.

جناب رئيس جمهورپاسدار بسيجي، مردم ايران، افکار عمومي و جامعهً بين المللي با شما بر سر دوکلمه اختلاف اساسي و لاينحل شده دارند: پاسخگويي و شفافيت. بخواهيد يا نخواهيد، مردم ايران و جامعهً بين المللي شما را ملزم و مجبوربه پاسخگويي و شفافيت خواهند کرد... بگذار تا صبح دولت آزادي و دموکراسي بدمد، اين هنوز از نتايج سحر است! هرچه مستحکم تر باد اتحاد مردم و روشنفکران و نخبگان ايراني با جامعهً بين المللي براي فشار آوردن بر رژيم حاکم تا تحقق آزادي، دموکراسي و حقوق بشر در ايران.

‏چهارشنبه‏، 2006‏/05‏/10

G_alisalari@hotmail.com
(قابل توجه دوستانی که اين سلسله مقالات را دنبال می کنند، می توانيد نوشته های مرا در وبلاگ "گذار به دموکراسي" به آدرس: http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com دنبال کرده و در بخش کامنت نظرات موافق و مخالف خود را بيفزاييد.)

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پاسخي به نامهً احمدي نژاد به رئيس جمهور آمريکا، علي سالاري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016