jafarifarhad@yahoo.com
http://farhadjafari.blogfa.com
الف) پرسش نخست
اگر بخواهيد با كسي بجنگيد كه همزمان با دست هاي خودش و دست هاي ديگري _ كه در حكم دست هاي خود اوست _ مي جنگد، چه مي كنيد؟
روشن است كه پيش از «آورد نهايي» با او،تلاش خواهيد كرد تا دست هاي متعدد او را ناكار كنيد. تا سرانجام _ آنگاه كه با او روبرو مي شويد _ تنها خود او و «فقط خود او» را در برابر خود « تنها» ببينيد.
1- «يازده سپتامبر»، به مثابه ي سرفصل تازه اي از مناسبات جهاني و طراحي هاي تازه ي قدرت بلامنازع اين سده از تاريخ ، هيچ ربط مستقيمي به ايران نداشته و ندارد و حتي دولت ايالات متحده نيز كمتر نقشي عملياتي در اين ماجرا براي ساخت سياسي حاكم بر ايران متصور است.
چنانكه بيشتر نقش آفرينان آن حادثه ي خونبار و بي مانند، «عرب زبان و عرب تبار» بوده اند. اما كمتر كسي مي تواند انكار كند كه ايده ي درافتادن آشكار با ايالات متحده و به مبارزه طلبيدن منافع او ، به ويژه در اين پهنه از جغرافيا، ايده اي«نخست ايراني» و «آنگاه اسلامي» ست.
2- به حكم همان قاعده اي كه شما نيز در هنگام رويارويي با ديگري بكار مي گيريد تا بردتان را تضمين كنيد «ضعيف ترين» حلقه هاي زنجير ، پيش از «مستحكم ترين» شان هدف قرار مي گيرند.
و در ميان «ضعيف ترين ها» كه به تعبير و باور نومحافظه كاران امريكايي ، تركيبي از «دولت هاي سركش» و «سازمان ها و جنبش هاي تروريستي » هستند ، آنكه مي تواند ديگري را تغذيه كند ، پيش از آن ديگري بايد كه مورد اصابت قرار گيرد و از هم گسسته شود.
از اين روست كه نخست و پيش از هر كجا ، حلقه ي «افغانستان» از اين زنجيره گسسته مي شود .كوتاه مدتي بعد نوبت به «عراق» مي رسد . و آنگاه كه ثباتي نسبي مي يابد و نگراني ها درباره ي آينده ي آن به كمترين حد مي رسد _ آنقدر كه بتوان ناديده اش گرفت _ آخرين حلقه از حلقه ي دولت ها (سوريه) كه در اتصال به مستحكم ترين حلقه (ايران) موضوعيت و منزلت مي يابد ، نشانه گرفته مي شود.
با روشن شدن تكليف او ، تكليف دولت تحت امر او (لبنان) خود به خود روشن و قطعي ست و به اهتمام ويژه اي _ مگر كنترل و اداره ي تحولات، منطبق بر منافع دولت ايالات متحده _ نيازمند نيست!
3- همينكه «حلقه ي دولت ها » گسسته شد، نوبت به حلقه ي «جنبش ها وسازمان ها » خواهد رسيد .
به اين رغم ، بسياري از جنبش ها و حركت هايي كه در زير مجموعه ي هريك از دولت هاي مضمحل شده يا در آستانه ي اضمحلال مي گنجند ، خود به خود زايل مي شوند و يا در مسيل دموكراسي منطقه اي، مستحيل مي شوند.
همچنانكه جنبش اخوان المسلمين در مصر!
كه گرچه پيروزي هايي انتخاباتي به دست آورده و به نظر مي رسد كه در حال سربلند كردن مجدد باشد، اما اين بار همه ي مشروعيت خود را مديون «صندوق راي» است نه هيچ چيز ديگر.
و همچنانكه حماس!
كه به تدريج و رفته رفته و با اما و اگر هايي قابل درك ، در حال پوست اندازي متناسب و مناسب با «شرايط جديد منطقه» است و كجدار و مريض در حال آزمودن و شكستن تابوي مذاكره ، بر زمين گذاشتن اسلحه و باز هم پذيرش آن چيزي ست كه «صندوق راي» به آن حكم مي كند.
با اين حال آنچه و آنكه باقي مي ماند و تن به مصالحه، پذيرش «حكميت صندوق راي» و هضم شدن در دل تحولات دموكراتيك منطقه نمي دهد ، بايد خود را آماده نمايد تا «هدف واپسين» در پيش از «آورد نهايي» باشد.
«حزب الله لبنان» از آن جمله است!
كه بعيد مي نمايد به تعريف تازه اي كه از او و نقش او در آينده ي لبنان و منطقه داده شده و توقع مي رود كه آنرا به درستي و منطبق بر « نقشه ي راه» ايفا كند؛ تن بدهد و «دولت شيعي» پشتيبان خود را در معركه ي محتوم تنها بگذارد.
در غياب «مسعود و حزب اش» در افغانستان ، آنچه حزب الله را در اين باره از ديگر سازمان ها و جنبش هاي منطقه اي متمايز مي كند (به نحوي كه نه مانند اخوان المسلمين ، نه مانند حماس و نه مانند سني هاي عراق _ در آخرين دقايق _ به قطار دموكراسي در «خاورميانه ي جديد» نياويزد) آن است كه بر خلاف يكايك آنها، از يك منبع معرفتي متمايز با همه ي آن ديگران سيراب مي شود : شيعه .
چيزي كه او را به دولت پشتيبان خود از همه شبيه تر مي سازد و سرنوشت مشتركي را براي هردوي آنها رقم ميزند.
( در اين باره بايد از خود پرسيد كه چگونه است كه ايالات متحده وزراي شيعه ي عراق را مي پذيرد و از ديدار با آنان اجتناب نمي كند اما از پذيرش و صدور رواديد براي وزير حزب اللهي دولت لبنان خودداري مي كند؟ حال آنكه هر دو شيعه اند، هر دو با ايران مناسباتي دوستانه دارند، به نظر هر دو از صندوق هاي راي بيرون خزيده اند و مشروعيت خود را از مكانيزمي دموكراتيك اخذ كرده اند ؟)
ب) پرسش دوم
و اگر در باره ي نتيجه ي رويارويي تان با رقيب ،به پيروزي تان مطمئن باشيد چه مي كنيد؟
باز هم روشن است كه پيش از«آورد نهايي» هر «عامل مخل» ي را كه بتواند كام پيروزي تان را تلخ كند، بازي را بر هم زند و فرصت طلبانه خوشه چين پيروزي شما باشد ، مهار مي كنيد تا آنكه طعم يك «كاميابي واقعي» را به تنهايي بچشيد.
پس اگر به جاي نخبگان حاكم در ايران بودم ، دستگيري رهبر مخالفين مسلح در عراق _ به همراه تني چند از همفكرانش را _ نشانه ي دلگرم كننده اي نمي يافتم . بلكه كاملا برعكس: آنرا در اين برحه از زمان بي وجه، نگران كننده و نشانه ي قطعي و قريب الوقوع بودن «آورد نهايي » مي يافتم .
و دعوت «بي سابقه» ي آقاي بوش از «ريش سفيدان سياسي دموكرات و جمهوري خواه» ايالات متحده را نيز _ همچون تحليل گر ظاهربين سايت بازتاب _ نشانه ي «درماندگي و سردرگمي آمريكا» در روش برخورد با جمهوري اسلامي ايران به شمار نمي آوردم.
بلكه آنرا « ارسال علامتي متفق از سوي نيروهاي سياسي نامتفق» براي مردم ايالات متحده و « هم پيماني خارجي نا هم پيمانان داخلي» در تصميمي بزرگ و تاريخي مي يافتم كه عميقا مرا به فكر فرو مي برد ، نه اينكه به جست و خيز هاي شادمانانه و كودكانه وادارد!
رفتن هاي پياپي «پورتر گاس » و چند مقام نظامي ناتو به تركيه را به دهها دليل ديگر هم _ كه چندان به امنيت نخبگان حاكم مربوط نمي شود _ مي توان نسبت داد، اما دستگيري ناگهاني و بلا مقدمه ي رهبر مخالفين مسلح ساخت سياسي حاكم بر ايران در عراق را ؛ به چه چيزي مي توان نسبت داد كه _ تا اين اندازه كه هست _ پرسش برانگيز نباشد ؟!
گويي كسي كه يك طرف اين رويارويي ست ( ايالات متحده ) از زاويه ي منافع استراتژيك خود، در حال «پاكسازي زمين بازي» ست و دور انديشانه در حال مهار «بازيگران بد» ي ست كه ممكن است از برد احتمالي او نهايت استفاده را ببرند .آنچنانكه خود را به «آينده ي منطقه» ضميمه كنند و ثبات آْن را به مخاطره اندازند.(كاري كه سپاه بدر در عراق كرد !)
اگر چنين باشد ، همين روزهاست كه «بازيگران خوب» _ از ديد ايالات متحده _ رفته رفته حضور پر رنگ تري در صحنه ي سياسي ايران پيدا كنند.
پس گوش ها و چشم هاي تان را تيز كنيد و از اين پس بشماريد كه اسم چه كساني را «به ناگهان» بيشتر از پيش مي شنويد و مي خوانيد و تصويرش را بيشتر مي بينيد!
و اين نكات را هم به خاطر بسپاريد كه:
_ «بازيگر بد» هميشه به خودش مي بازد و خدا نكند كه خدا آدم را «بازنده» آفريده باشد!
و از آن مهم تر:
_ آن كسي كه « بازيگر بد» را مهار مي كند، در حال فراهم كردن زمينه براي جلوه فروشي و توسعه ي فضاي عمل « بازيگر خوب» در جلب توجه افكار عمومي ست و لابد هدفي را از آن تعقيب مي كند!
ج) پرسش سوم
و به راستي؛ اگر بخواهيد « قلعه ي كوچك» ببنديد ، داد و هوار به راه مي اندازيد ( طوري بازي مي كنيد) كه از همان ابتدا به نظر برسد كه مي خواهيد قلعه ي كوچك ببنديد ؟! يا قصد واقعي تان اين است كه تمام تمركز حريف را متوجه بخشي از صفحه ي بازي كنيد، اما از جناحي ديگر شاه تان را به «قلعه ي بزرگ » ببريد؟!
اين همه تمركز و شانتاژ تبليغاتي بر تركيه و مرزهاي شمالغرب كشور كه ظرف ديروز و امروز «بحران آنفلونزاي مرغي» هم به آن اضافه شده است ، چندان منطقي به نظر نمي رسد!
و دست بر قضا نشان مي دهد كه _ اگر شما تصميم گيرنده بوديد _ قصد حمله از آن ناحيه را نداشتيد. بلكه مي خواهيد همه ي هوش و حواس حريف تان را متوجه جايي بكنيد، اما از ناحيه اي ديگر وزيرتان را پيش برانيد و كيش بدهيد!
advertisement@gooya.com |
|
اين البته يك ترفند قديمي ست اما اولا: به همان نسبت قدمت اش كارآست و ثانيا: اگر با يك بازيگر «خوكرده به بازي هاي قديمي» مشغول بازي باشيد كه توان دفاعي محدودي هم دارد ، چه تاكتيكي از اين بهتر؟!
حتي اگر بداند كه تهاجم شما به مهره هايش از هر محل ديگري غير از آنجايي خواهد بود كه نشان مي دهيد ، باز هم ناگزير است كه ريسك نكند و بخش مهمي از قواي خود را معطوف ناحيه اي كند كه به نظر مي آيد لو رفته باشد. چون مي داند كه حتي همين لو رفتگي هم خودش مي تواند جزيي از يك بازي ظريف و هوشمندانه باشد!
د) پرسش چهارم
خوب ميدانم كه تصميم گيري تحت فشار ، آنهم تا بدين حد «همه جانبه ، خورد كننده و فرساينده» تا چه اندازه دشوار و طاقت فرساست و چگونه مي تواند غرور آدمي را جريحه دار سازد.
با اين حال چه مي توانم بكنم _ بازهم _ جز توصيه به «خردمندي» و همانكه در پايان ياداشت «پيكره اي با يك چشم ...» آوردم كه آموزه اي از امام نخست شيعيان بود:
«ليس العاقل من يعرف الخير من الشر و لكن العاقل من يعرف خير الشرين»: خردمند كسى نيست كه «نيك» را از «بد» تميز مي دهد؛ بلكه كسى است كه از ميان دو «بد»، آن را كه «بهتر» است بازمى شناسد.
از ديد من _ به عنوان ناظري بيطرف و غير منتفع از برد و باخت هركدام از جنگاوران، در آنچه كه آنرا «آورد نهايي» مي نامم _ راه حل ميانه همچنان در «برگزاري يك انتخابات آزاد پيشرس پارلماني» ست .(چيزي كه اين روزها مد و بازارش داغ است و خانم مركل از پاندوراي يكي از همان ها بيرون جهيد!)
چنين انتخاباتي به شگل گيري پارلماني منجر خواهد شد كه تصميمات اش مي تواند از مشروعيت به مراتب بالاتري برخوردار باشد.«پارلمان فرضي» ما مي تواند حكم به ادامه ي فعاليت هاي هسته اي بدهد.در اين صورت همه تا پاي جان برايش خواهند جنگيد.
همچنانكه مي تواند ضمن «تحفظ» چنين حقي براي ملت ايران ، آنرا تا مدت هاي مديد، آنقدر كه نگراني هاي بين المللي را در باره ي انحراف آن به سمت اهداف نظامي مرتفع كند، به تاخير بياندازد.
در اين فرض نخبگان حاكم كه نگران پرستيژ تاريخي خود درباره ي «حقوق مسلم مردم ايران» نشان مي دهند، از خود در اين باره رفع مسئوليت كرده اند و غرور خود را جريحه دار شده نخواهند يافت و هيچ كس مجالي و بهانه اي براي سرزنش نخواهد يافت.
ضمن آنكه در نتيجه ي چنين اقدامي ؛ فرايند «قطعي ، گريزناپذير و غير قابل برگشت» دموكراسي شدن در ايران، مسيري «كم هزينه تر، مطمئن تر و كنترل شده تر» را نويد مي دهد كه به خودي خود «بردي سه جانبه» محسوب مي شود:
براي ايرانياني كه سال هاست دل در گرو آن دارند؛ براي نخبگان حاكم كه به عنوان نمايندگان بخش كم شمارتر افكار عمومي موقعيت و منزلت خود را حفظ مي كنند؛ و براي جهان كه چشم انتظار ايراني با ثبات،دموكراتيك و كمتر بازيگوش است.
در حالي كه _ خوش بينانه _ نشانه هايي از اين «خردمندي» مورد انتظارم را تاكنون رصد كرده ام و هر از چندي خبرهايي در باره ي «اصلاح و تغيير قوانين انتخاباتي» مي خوانم كه كمتر چيزي را در باره ي مفادش بروز مي دهد(تا در صورت لزوم بتواند تغييرات دموكراتيك آن را «ناشي از اراده و انتخاب خود نخبگان حاكم و دورانديشي شان» نشان دهد) از آنان مي پرسم كه :
چرا اين دست و آن دست مي كنند وقتي به ضرورت اش پي برده اند؟! تصميم «خردمندانه» تصميمي ست كه «به موقع» اتخاذ مي شود، نه آنچنان دير هنگام كه ديگري دردي از دردها را دوا نمي كند.