شاید خواننده محترم به خاطرعنوان این مطلب انتظار داشته باشد نگارنده، مجموعه "طرح" های در دست اجرای ایالات متحده آمریکا برای ایران و منطقه خاورمیانه را فهرست وار بر شمارد، اما نوشته حاضرمقصد و مقصود دیگری را مد نظر دارد.
بي شك آمريكا و هر كشور "سيستماتيك" ديگري براي حفظ، افزايش و گسترش منافع خود در جهان به دنبال "طرح" و "برنامه" براي دستیابی به اهداف تعيين شده است. در گذشته به دليل كندي تحولات و لكنت ارتباطات و كمبود امكانات "طرح" ها و "برنامه" ها به گونه اي طراحي مي شد كه هدف و نتيجه از پس فرايند زماني مشخصي به نتيجه مي نشست. وجود متغير تعيين كننده اي چون "زمان" در اين "طرح" ها، آنها را به نتايجي نا مطمئن و مبهمي رهنمون مي ساخت.
گسترش ارتباطات، شتاب تحولات و فراواني امكانات، دردنياي پيشرفته امروز، متغير "زمان" را در محاسبات برنامه ريزان كشورهاي پيشرفته براي پيگيري منافع خود در جهان، به شدت محدود نموده است. به گونه اي كه امروزهدف و نتيجه در جاي جاي مسير فرايند يك "طرح" مشخص شده و اگر طرحي ازمرحله اي فايده به مقصود نباشد، مراحل احتمالي پيش بيني شده ديگري جايگزين مي گردد. البته این مفهوم از طرح و برنامه با طرح ها و برنامه های داخلی کشورها که به تناسب امکانات واطلاعات مشخصی طراحی می شوند کاملا متفاوت است. بر عکس در چنین طرح هایی مقوله"زمان" نقش تعیین کننده ای دارد.
اكنون طرح ها و برنامه هايي كه در دستگاه سياست خارجي كشورهاي پيشرفته جهان پيگيري مي شود به گونه اي است كه نتيجه و هدف طرح ها و برنامه ها تنها در پايان فرآيند مشخصی در نظر گرفته نمي شوند، هر چند ممکن است براي هر طرح و برنامه کلان، فرآيند زماني مشخصي تعيين شود، اما در چنین فرآیندی، اهداف و نتايج خُرد و روزمره، به طور نسبي در جاي جاي مسير فرآيند يك طرح و برنامه تعيين می شود.
بطوركلي برنامه ريزي براي پيشبرد اهداف کشورها سالیانی است، که از شكل سنتي خود جدا شده و به دليل سرعت تحولات و نقش تعيين كننده اين تحولات بر متغيرهاي مختلف زندگي بشر به صرفه به نظر نمي رسد كه در روابط خارجي كشورها، هزينه اي براي برنامه ريزي هاي بلند مدت اختصاص داده شود. چرا كه تاثير و تاثرات زندگي اجتمايي امروز بشر به شكلي برق آسا ادامه دارد و برنامه ريزي هاي زمانبر را برای برنامه ریزان، پرهزينه، مبهم و با مشكلات غيرقابل پيش بيني مواجه مي كند. البته اين بدان معنا نيست كه هيچگونه هدف زمانمند شده ای درپايان فرآيند طرح ها و برنامه ها ترسيم نشده باشد. بلكه طرح ها ممكن است ضمن نتيجه بخش بودن مرحله به مرحله آنها، در هنگام اجرا درحالت تكاملي خود هدفي كلي تر را نيز در بر داشته باشند، آنچه كه طرح هاي امروزي را با گذشته متفاوت مي كند نتيجه بخشي مرحله به مرحله آنهاست كه عدم موفقيت درهرمرحله مي تواند احتمالات جايگزين را در ادامه فرآیند به همراه داشته باشد، اما بهتر است كليه طرح ها و برنامه ها به دليل فوري و فوتي بودن نتايج كه به فوري و فوتي بودن تحولات وابسته هستند، هدفي مستتر در طول فرآيند و در مسير شیوه انجام به همراه داشته با شند در غير اين صورت مانند نوش دارويي خواهند بود كه پس از مرگ سهراب مي رسند.
خصايص شمرده شده در بالاهرگونه پیش بینی و نتيجه گيري قطعي و يقيني در برنامه ريزي هاي سياست خارجي کشورهای پیشرفته از جمله آمريكا را با مشكل مواجه می کند. چرا كه تحولات جديد در هر مرحله مي تواند تامين كننده منافعي براي برنامه ريزان و مديريت كنندگان تحولات باشد و نوعي ديگر از پیش بینی و تحلیل تحولات را رقم زند.
ماهیت تحولات و شکل مدیریت آنها تحلیلگر امروزی خصوصا تحلیلگر جهان سومی را به این نتیجه می رساند که نمی توان به درستی یا نادرستی گزاره ها یقین و اعتماد کامل نشان داد، بطور مثال نمي توان به يقين گفت "آمريكا دشمن ايران است يا برعكس" و به همين ترتيب نمي توان نتيجه گرفت كه "ايران منافع آمريكا را تحديد مي كند و آمريكا نيز درصدد سرنگوني رژيم تهران است". چرا که دوستی و دشمنی ها درجهان امروز به میزان تامین و تحدید منافع طرفین بستگی دارد. به هیچ عنوان نمی توان لفاظی های دشمن کیشانه یا تعریف و تمجید های دوستی مابانه را محور تشخیص دوستی و دشمنی بین کشورها قرار داد، ضمن آنکه منافع كنشگران* اصلي جهان، همواره مستمر، نسبي، گسترده و متغير است.
"مسئله ايران" مانند هر مسئله دیگری در جهان مي تواند برای کنشگران اصلی جهان دريك زمینه به عنوان هدف مطرح شود و در زمینه ای دیگر به عنوان وسيله! زیرا رقابت در میان کنشگران بر سر منافعشان نیز درموضوعاتی مانند "مسئله ایران" یا مسائل دیگرجهان طرح و پیگیری می شود. "مسئله ایران" هر زمان كه مورد هدف واقع مي شود، کنشگر آن را نسبت به اهداف ديگر خود، همچنین گستردگي واستمرار هدف مورد نظر را با سایر منافع متغير خویش مورد سنجش قرار می دهد. سپس ماهیت ارزشی آن را تعیین می نماید. آنگاه كه چنین مسئله ای در حكم وسيله قرار مي گيرد نیز به همین ترتیب کنشگر آن را نسبت به ابزارهاي متغيرديگر، همچنين استمرار و گستردگي لازم آنها را براي تامين اهداف "طرح"، مورد سنجش قرار می دهد. با اين حرف و حدیث ها مي خواهم بگويم هر نوع اراده و اقدام و ابزارهاي مورد نیازآنها براي پيشبرد امري در دنياي معاصر، بسيار گسترده، نسبي، متنوع ، متغير و مستمراست. ارزیابی هدف و جهت یابی مسیر حرکت کنشگران اصلي جهان امروز(مانند آمریکا) بسیار مشکل می نماید. این مهم تنها از طریق سیستم های برخوردار از عقل جمعی قابل تحلیل و شناسایی خواهد بود، با این حساب بهتر است خود را براي زيست درجهاني چنين متغيرآماده كنيم، و برای ایجاد سیستمی برخوردار از امکانات عقل جمعی در کشور خود(ايران) همت بگماریم. امری که درشرایط کنونی به هیچ وجه درکشور ما یافت نمی شود.
آمريكا و غرب در تعقير مسير دادن آني تحولات، امكانات وسيعي دراختيار دارند، آنها مي توانند با وارد كردن موضوعات جديد و غيرمنتظره مسير تحولات را به تناسب اهداف پيش بيني شده خويش تعقيير دهند و افكار عمومي جهان مخصوصا تحليل گران جهان سوم را به سمت شرايط خود ساخته بكشند، اينجاست كه ناظران تحولات كنوني جهان اگر بخواهند نسبت به تحولات جهان امروز كنشگر باقي بمانند بهتراست، تحليل هاي خود را به احتمالات بيشتري آغشته كنند تا يك تعادل حداقلي بين رفتارهاي قدرت هاي برخوردار ازامكانات با تحليلگران مستقل و فاقد امكانات فراهم شود درغير اينصورت تحليلگران جهان سوم همواره تحليل هاي "واكنشي"* را بازتاب خواهند داد.
تحولات سالهاي اخير خصوصا تحولاتي كه در اقدامات آمريكا بعد از واقعه يازدهم سپتامبر2001 به وقوع پيوسته نشان مي دهد كه نگاه برنامه ريزان سياست هاي خارجي كشورهاي غربي خصوصا آمريكا به جهان، نگاهي متفاوت به نظرمي رسد. به گونه اي كه يازدهم سپتامبر2001 را مي توان به عنوان مبدأ تاريخي جديدي در رفتارهاي آمريكا با ساير نقاط جهان به حساب آورد. حداقل در ظاهر مي توان ديد كه اين واقعه "طرح" ها و"برنامه" هاي جديدي را از آستین سیاستمداران و برنامه ریزان کاخ سفید به ميدان كشيده است.
سیاستمداران آمريكا نيز مانند برنامه ريزان جنگي كشور ما كه( درجنگ باعراق) هر يك ازعمليات هاي جنگي را به يك نام خاصي مي خواندند،هريك از عمليات منفعت طلبانه خود را در جهان، به نام مشخصي مي خواند، اكنون عمليات دفاع ازدموكراسي "رمز" رفتار آمريكا در جهان است. ما نيز در شرايط ناگزيري كه هستيم تنها در نهايت نا اميدي مجبوريم اميدوار باشيم كه اين عمليات بر خلاف عملياتهاي ديگرآمريكا در جهان، علاوه بر منافع ملت آمريكا منافع ملت هاي تحت ستم را نيز در بر داشته باشد. البته که بعید به نظر می رسد.
رفتارآمريكا قبل از يازدهم سپتامبر2001 براي بسياري از ناظران منصف عالم واضح و مبرهن است كه براي اين كشور قدرتمند، علي رغم شعارهاي حقوق بشري كه سرمي دهد، در كليه برنامه هايش هدف وسيله را توجيح مي كند. البته اشكالي ندارد كه هدف وسيله را توجيه كند، اما درهر شرايط بد نيست كه ارزش جان انسان نيز بخشي از اين اهداف باشد. اما آنچه كه ديده ايم، تنها ابزارشدگي جان انسان بوده است.
براي درك رفتار آمريكا بعد از واقعه يازدهم سپتامبر2001 كه به صورتي عملگرايانه و تهاجمي در جهان رفتار مي كند، مي توان با مرور اجمالي تحولات سالهاي اخير در منطقه خاورميانه، شناخت دقيق تري از رفتار تنها ابرقدرت جهان بدست آورد.
به خاطر مي آورم، حكومت طالبان، هنگامي كه تنها بخشي از خاك افغانستان را به تصرف خود درآورده بود، توسط چند كشور، يعني آمريكا، عربستان، پاكستان و امارات متحده عربي به رسميت شناخته شد، همزمان سخنگوياني درآمريكا، از جمله يك خانم! خوش زبان با امكاناتي وسيع، نقش رابط و رايزن براي به رسميت شناختن حكومت طالبان توسط ساير كشورهاي جهان را به عهده گرفته بودند.
حكومتي كه ابتدايي ترين حقوق انساني(ازجمله حقوق زنان) را رعايت نمي كرد، مورد توجه و پذيرش محافل قدرتمند آمريكا قرارگرفته بود، حمايت پيدا و پنهان آمريكا(آنهم درآستانه قرن بيست ويكم) از حكومت غير منتظره و شگفت انگیز طالبان ، آنهم درمقابل متحدان سابق خود يعني گروههاي رنگارنگ مجاهد افغان كه در قبال دولت كمونيستي نجيب الله و شوروي، یار و قارآمریکا بودند و تلاش مجدانه اي را براي شکست شوروی و رژیم دست نشانده او در افغانستان بعمل آورده بودند، شگفتي بسياري را از چرخش نا گهانی مواضع آمريكا برانگيخته بود. به دليل سهم خواهي گروهای مجاهد افغان از حكومت تازه تاسيس طالبان، درگیریها و موشک پرانی ها چند ماهی میان گروههاي ازهم گسسته مجاهد با حکومت طالبان ادامه يافت ، مجاهدین رنگارنگ و بعضا مشکوک ( چون حکمتیار)كه به دليل سقوط حكومت كمونيستي براي آمريكاييان بلا موضوع شده و از حمايتهاي آمريكا بي نصيب گشته بودند صحنه را به طالبان باختند، تنها مقاومت سرسختانه اتلاف شمال به رهبري احمد شاه مسعود، مانع از گسترش سيطره طالبان بركل خاك افغانستان گردید، به دلیل مقاومت سرسختانه مسعود درمقابل طالبان، علي رغم حمايت پاكستان، عربستان وآمريكا از حکومت مذكور، طالبها نتوانستند نظم و امنيت مرگبار خود را در سراسر افغانستان گسترش دهند، و بدين ترتيب تشكيل امارات اسلامي افغانستان به تاخير افتاده و با مشكل مواجه شد، به نظر مي رسید آمريكا نیز به دلیل تاخیر در تثبیت چنین امارات فوق مدرنی! كم كم از دست گلي كه به آب داده بود نا اميد شد. به همین دلیل قرار مالوف خود با طالبان را همچون قرارش با گروهای رنگارنگ جهادي افغان (مبني بر حمايت آنها) برهم زد. در این میان احمد شاه مسعود از دژ مستحكم خود(دره پنجشير) به تشكيل دولت ملي افغانستان مي انديشید، براي فراهم آوردن زمينه جهاني اين اقدام به رايزني با كشورهاي ديگر پرداخت به اروپا سفر كرد به عنوان رهبر يك ملت درفرانسه مورد استقبال قرار گرفت. روز نهم سپتامبر 2001 درست دو روز قبل از واقعه يازدهم سپتامبر مسعود به شكل ناجوانمردانه اي ترور شد، از ترور سرنخي به دست نيامد. قطعا افغانستان حاوي احمد شاه مسعود مشكلات خاص خودش را دارد. مسعودي كه يك تنه در مقابل شورويها، كمونيست ها و طالبها ايستاده بود، توان استقرار حاكميت ملي افغانستان را دارا بود، اما فقدان او راه را براي اجراي طرح هاي open به راحتي هموار مي ساخت درهمين ميان واقعه يازدهم سپتامبر2001 اتفاق افتاد، آمريكا، ظاهرا به دليل دست داشتن متحدان سابق طالباني اش دراين واقعه خشمگين شده ، جامعه اطلاعاتي خود را براي در انداختن طرحي ديگر بسيج نمود، تا دمار از "سايه" دهشتناك خود كه با انفجار برج هاي دوقولو بر فضاي آمريكا سايه افكنده بود، درآورد. ، بدين سان بود كه آمريكا به افغانستان (... به خاورميانه ... به جهان) يورش آورد، براي چه؟ براي استقرار دموكراسي!
بدين ترتيب آمريكا براي سقوط مزدوران و آموزش ديدگان سابقش كه شبكه هاي مخوف و متنوعي را در مقطعي خاص و براساس باورهاي افراطي اسلام، براي رويارويي شوروي ترتيب داده بود، جنگ خونيني را در افغانستان به راه مي اندازد، دامنه اين شبكه هاي مخوف پس ازسرنگونی و تارومار شدن در افغانستان به عراق کشیده می شود، عراقی که از اقدامات آمريكا درجنگ كويت به شدت عصبانی به نظر مي رسد، آمريكا مجبوراست، دست پروردگان خود را كه اكنون ميهمان شخصي ماجراجوتر از خود، يعني صدام شده بودند تا كوچه پس كوچه هاي عراق رديابي كند، تا كه اين درس آموختگان "سيا" را متلاشي نمايد، و خداي ناكرده فرصت نيابند جان بگيرند و به منافع آمريكايي دست اندازي كنند، القائده مي توانست در کنار صدام حسين، کنشگران افسارگسیخته ای را رقم زند، که به هر روی موقعیت منافع آمریکا را درمنطقه مسلمان نشین جهان مورد تحدید قرار دهند، بدین ترتیب آمريكا با بهانه قرار دادن سلاح هسته اي در عراق سايه به سايه، اين گروهها را كوچه به كوچه تعقيب نموده و می نماید، و بدنبال "سايه" خود اكنون نيز در خيابانهاي بغداد، رمادي و فلوجه مشغول رديابي آنان است.
درتمامي تحولات 25 ساله اخير نقش ايران به عنوان كاتاليزوري مثبت و تسریع کننده براي منافع آمريكا در تك تك تحولات فوق مشاهده مي شود. نقش ايران در ساماندهي گروههاي مجاهد و بعضا مشكوك افغانستان براي رويارويي با شوروي و حکومت اسبق افغانستان، همراهی درسقوط شوروي سابق ازراه تاثیرگذاری برجمهوری های مسلمان نشین آن کشور با تشویق آنان به گریز از مرکز، سکوت همراه با رضایت ازلشکرکشی آمریکا و انگلیس به خلیج فارس در جنگ کویت، همراهی در سقوط رژيم اسبق افغانستان در قالب همراهی و کمک به گروهای رنگارنگ مجاهد افغان، همراهی برای استقرار رژیم کنونی افغانستان، کمک و ساماندهي برخي گروههاي لبناني و فلسطيني و يا جنبش هاي ساير كشورهاي متاثر ازايران براي تثبیت تفرقه در صفوف دیگر ملت ها، همچنین همراهی با سقوط حکومت سابق عراق و کمک به استقرارحکومت جدید در آن كشور! ازمیان همه آنچه که به عنوان همراهی ایران با آمریکا در تحولات یاد شده، شمرده شد موردی نمی توان یافت که ایران در روند اهداف و برنامه های آمریکا نقش بازدارنده داشته باشد، از دشمنی ایران با آمریکا جز لفاظی های دشمن کیشانه بین دو کشور چیز دیگری نمی توان یافت!
"ايران" احمدي نژاد خوب يا بد درحال كنشگري است، يعني مشغول اقداماتي است كه اينگونه اقدامات به دنياي داراي امكانات تعلق دارد، كشورهاي مصرف كننده اي چون ايران تنها از دستهْ واكنش گرانند، كنشگري درعرصه بين المللي درميان كشورهاي جهان سوم كمتر يافت مي شود. بعد از سقوط شوروي تنها چند كشورهستند كه درمقابل قدرت مطلقه آمريكا و غرب كنشگري مي كنند، علاوه بر چين و برخي كشورها كه در عرصه هاي اقتصادي به كنشگري با غرب مشغول هستند، سه كشوري كه آمريكا آنها را محورشرارت مي خواند، عراق با حمله به كويت و پناه دادن القائده ، كره شمالي با توليد سلاح هسته اي و ايران نيز با عنوان حمايت از تروريسم و تلاش براي دسيابي به سلاح هسته اي در امور سياسي جهان نقش كنشگري پيدا كرده اند، هر چند كه اين قلم كنشگري ايران را علي رغم شعار حاكمان، جدي و اصيل نمي دانم چرا كه آن را برآمده از تفكرصلح طلب ايرانيان نمي بينم و قاطبه ايرانيان مشغول در سياست و اقتصاد، سالهاست كه به دنبال كنشگري متعقلانه در جهان هستند.
بدور ازآنكه كنشگري احمدي نژاد را درجهان تصنعي يا واقعي بدانيم، درهرصورت اگر ادعاهاي كنشگر با امكاناتش سازگار نباشد، كنشگري چه تصنعي و چه واقعي ، سرانجامي همراه با افراط يا تفريط خواهد داشت، يعني به هرشكل به وضعيت تعاملي يا متعاملي اكنون كنشگر پايان داده خواهد شد، به عبارت ديگر هركنش غيرمتعقلانه مي تواند زمينه اي براي پذيرش شرايط افراطي يا تفريطي ناباورانه و محيرالعقول را فراهم آورد. يعني با بازيهايي كه "ايران" احمدي نژاد برسر نابودي اسرائيل و ادعاهاي مشابه به راه انداخته است، و بدين ترتيب توانسته واكنش هر چند تصنعي قدرت هاي برخوردار ازامكانات يا افكار عمومي جهان را برانگيزد درواقع مقدمه اي براي اتفاق امري محيرالعقول يا امري ناباورانه را فراهم خواهدآورد، برخي ازاين امور محتمل و ناباورانه روی آوری به شرایط "جنگ جنگ تا نابودي" يا "صلح صلح تا بهبودي" خواهد بود.
براي بازيگران اصلي يا "داوران" بازيگر كه از نتايج بازيها تا حدودي مطلع هستند، مثل آمريكا، بهترين شرايط آن است، كه اتفاق هرچقدر محيرالعقول تري شكل بگيرد تا كنشگر متعقل و نگران ايراني كه جداي از حاكميت شرايط كشورش را نظاره و تحليل مي كند به گيجي و گنگي بيشتري دچارشود، نفع چنين اتفاقي براي آمريكا آن است كه بتواند همواره با بازيگراني مدهوش بازي ديگري را بياغازد.
advertisement@gooya.com |
|
با توجه به سيري ازتحولات و اقدامات كه از يازدهم سپتامبر2001 در جهان شاهد آن بوده ايم، نشان مي دهد، آمريكا به دنبال ايجاد نظم جديدي است كه اين امر را با استقرار نظام هاي " ميانه رو" متشكل از طبقات اقتصادي تعريف شده و "دست سازی" كه بتواند ضمن تعادل "ميانه روانه" در جامعه، ساختار"قدرت" را در قالب ملغمه ای از تئوکراسی، الیگارشی و اريستوكراسی با ظاهری دموكراتیک شکل دهد، تا "قدرت" برآمده از چنین ساختاری در ميان طبقات "معتبر" ياد شده (که در میان چند نسل از 500 نفر تجاوز نکند) دست بدست شود. حکومت شتر گاو پلنکی که نشانی از نقش مورچه جزء نقش سیاهی لشکر در آن نباشد، مانند بديلي از"قدرت" كه درآمريكا و بسياري ازكشورهاي غربي درميان طبقات مشخصي دست به دست مي شود. منتهي با اين تفاوت كه آن طبقات در غرب سبقه اي تاريخي دارند ولي طبقات جايگزين شده در هرم "قدرت" كشورهايي چون عراق و افغانستان "دست ساز" بوده و از هیچ پایگاه اقتصادی تاریخی در عراق وافغانستان برخوردار نیستند، اگر سابقه اي بر آنان مترتب باشد، سابقه ای است که در نظام سیاسی اقتصادی غرب دارند. چنین قدرتی همواره خود را با مرکز هماهنگ خواهد ساخت نه پیرامون!، یعنی نباید خوشبین باشیم که قدرت در میان طبقات اقتصادی سیاسی واقعا موجود عراق دست به دست شود، بلکه "قدرت" در دستان احزاب و طبقات نشانده شده (ساخته شده )، دست به دست خواهد شد. چنين طبقاتي كه امروزآمريكا درعراق و افغانستان بر سریر قدرت نشانده ، هم اکنون در ايران در راس كار قرار دارند، بعيد به نظرمي رسد كه آمريكا بديل بهتري ازنوكيسگاني كه با طرح امثال آقاي رفسنجاني درايران توليد شده و طبقات فرادست اقتصادی جامعه را تشکیل می دهند، براي جايگزيني "قدرت" در ايران داشته باشد. چون آنان كه امروز درعراق و افقانستان صاحب "حزب" و "قدرت" هستند نه درآمدهاي صنعتي داشته اند، نه تكنولوژيك و نه كشاورزي، درآمدهاي آنها همان اندازه مبهم و غیر تولیدی است كه درآمدهاي آخوندها و وابستگانشان در ايران!
چگونه می توان تصور نمود که آمریکا نظام سیاسی اجتمایی کنونی را با نمایندگان فرهنگی و اقتصادی چنین ایدآلی(البته برای او) بر هم زند، کدام طبقات مطمئنی را برای "قدرت" کشوری مثل ایران سراغ دارد که بتواند با حضورآنان در قدرت به منافع خود دست یابد. حتی سلطنت طلبان که نزدیکترین گروهها به آمریکا محسوب می شوند نیز ازگذشته "سیاست" و "قدرت" در ایران و رابطه آن با آمریکا درس ها در سینه دارند.
علي رغم آنكه دليل قانع كننده اي براي تحديد و تعقيير رژيم ايران توسط آمريكا ديده نمي شود، اما اگر افراط گرايي احمدي نژاد ادامه يابد و از مرز شوخي هاي سياسي خارج شده و تاثير آن از مرزهاي داخلي كشور( كه براي تثبيت رفسنجاني و همجنسان "ميانه رو" او كاربرد دارد) فراتر رود، آينده دستخوش تعقيراتي غير منتظره خواهد بود، نا گفته نماند که براي رويارويي یا سازش با هر قدرت مقتدرخارجی، لازم است، شرايط افراطي بر كشور حكم فرما شود چون در جو آرام و با شعار گفتگوي تمدنهاي امثال خاتمي امكان اقناع افكار عمومي داخل و خارج و فراهم آوري شرايط براي رويارويي یا سازش امكان پذير نخواهد بود ولي در شرايط مبارزه طلبي و لاف زني امثال آقاي احمدي نژاد جو مناسبي براي رويارويي یا سازش فراهم خواهد آمد. آنچه که بیش از همه محتمل است آن است که هر جو افراطی نتایج افراطی را برای کنشگر افراطی به بار خواهد آورد. برای کنشگر افراطی غیر متعقل این نتایج یا رویارویی به مثابه نابودی است یا روی هم روی به مثابه سازش خواهد بود. البته سازش در معنای کلاسیک آن نیازی به افراط گرایی ندارد اما سازش با آمریکا برای جامعه اي كه يك ربع قرن افراط گرایانه اداره شده و مبانی آموزشي غير سازشكارانه دارد با نابودی مترادف خواهد بود.
الف-ع-خ
19/9/84
*توضیح:
اصطلاح "کنشگر" برای توضیح نقش پیشرو و تاثیر گذار به کار برده می شود که در مقابل اصطلاح "واکنش گر" یا " واکنشی" که برای توضیح نقش دنباله رو و تاثیرپذیر در نظر گرفته شده است. کنشگران اصلی نیز به کشورهای صنعتی غرب اطلاق می شود.