در فاصله ای که از انتشار مطلب آقای بهکیش با عنوان "باز هم درباره فراخوان بیداران برای "بررسی نقض حقوق بشر در روابط درون سازمانی" در خبر نامه ی گویا
می گذرد، چند مطلب دیگر در باره ی اپوزیسیون در خبرنامه چاپ شده است که به تبیین موضوعات مطرح شده در این بحث کمک می کند.
1. موجه ترین بخش سخن اقای بهکیش در مقابل پرسش من که "اگر در همه این سالها این سازمانهای نبودند یا همین الان تعطیل کنند و بروند چه اتفاقی می افتاد یا می افتد؟" این نکته است که "برای پاسخ گفتن به این سئوال قبل از هر کاری لازم است تا معیارهای خودمان را روشن کنیم. پس از آن هم لازم است که روش اندازه گیری و اعتبار آنرا نشان دهیم." بهتر است ابتدا به مثال هایی که خود ایشان برای این معیار می اورند توجه کنیم. از نظر ایشان نمونه های این معیار ها عبارت است از "تعداد اعضا و هواداران، با جانفشانی اعضای خود و یا با تاثیر گذاری برنامه سیاسی این سازمانها بر دیگر جریانات سیاسی، ... سهم آنها در ارائه اندیشه های نوین". از این میان جانفشانی به گمان من اولاً کمیّت بردار و اندازه پذیر نیست. ثانیاً آمار
کشته شدگان نیز اگر قرار بود حقانیت بیاورد ادامه دهندگان جنگ ایران و عراق از همه محق تر بودند. اما خوشبختانه تعداد اعضا و هواداران و سهم در ارائه اندیشه های نوین قابل اندازه گیری است. توصیه می کنم آقای بهکیش سراغ روش های شمارش اعضا نروند چون نتیجه اسباب شرمندگی است. خوشبختانه پایگاه های اینترنتی بیشتر گروه های سیاسی نیز در دست است و می توان اندیشه های نوین ارائه شده از جانب آنان را دید. کدام گفتمان جدید، نگرش نو، نظریه ی بدیع، روش تحلیل تازه، تحقیق ارزشمند در فضای سیاسی دو دهه ی اخیر را می توان به گروه های سیاسی اپوزیسیون نسبت داد؟ به عبارت دیگر سهم این گروه ها در تولید اندیشه چیست و در مقایسه با سهم آنان در بازتولیدِ گفتمان های غیر دموکراتیک و
سطحی نگری چگونه ارزیابی می شود؟
آقای سیامند در مطلب خود با عنوان "بحران اعتماد"[1] که در خبرنامه ی گویا منتشر شد، معیارهای خود را برای ارزیابی موردنظر آقای بهکیش چنین بیان می کند:
"با توجه به شکست انقلاب, سرکوب گسترده ی رژيم, فروپاشی و هزيمت سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون و اقامت گزيدن آنان در خارج از ايران, وظايفی به عهده ی اين مجموعه ها قرار می گيرد که برای پيشبرد مبارزه و دسترسی به اهداف مبارزاتی می بايست به اجرا درآيند. اين وظايف از جمله تلاش جهت گسترش مبارزات اجتماعی در داخل کشور, سمت و سو دهی به حرکات اعتراضی, تلاش در جهت سازماندهی طبقات و اقشار اجتماعی مختلف, تقويت بنيان های نظری انديشه های اجتماعی، پاسخگويی به چالش های فکری و گفتمان های برآمده از مبارزات اجتماعی، گسترش نهادهای موجود و به همين ترتيب جلب حمايتِ افکار عمومی بين المللی به مبارزات جاری در داخل کشور, طرح و انعکاس اين مبارزات در وسيع ترين شکل ممکن برای زير فشار گذاردن حاکمان رژيم و ... است. مجموعه سازمان ها, احزاب و گروه های اپوزيسيون تا چه ميزان و در کدام بخش اين امور و البته بسياری زمينه های ديگر موفق بوده اند؟ بيلان عملی آنها چيست ؟ از جمعيت چند ميليونی ايرانيان مقيم خارج از کشور چه تعداد را در جمع مخاطبان خود وارد نموده اند؟ با توجه به اينکه مهاجرت ايرانيان در تمام سال های حکومت جمهوری اسلامی پيش از هرچيزی مهاجرتی سياسی – اعتراضی بوده است, تا چه ميزان موفق به بالفعل نمودن توانايی های جامعه ی ايرانی مقيم خارج از کشور در زمينه ی مادی کردن اين اعتراض برای استقرار حقوق شهروندی و دمکراسی در ايران بوده اند ؟"
2. آقای بهکیش در قیاسی مع الفارق می فرمایند " حتی نمونه کم نظیر دو کمیسیون تحقیق در مورد وجود شکنجه در اردوگاههای کنگره ملی آفریقا، پس از مقاومت بسیار در مقابل خواست فعالین حقوق بشر و قربانیان این شکنجه ها، تشکیل شد." ایشان به این نکته توجه نمی کنند که آنچه سرانِ کنگره ی ملی آفریقا را وادار به تسلیم در برابر آن فشار کرد پایگاه اجتماعی و قدر و اندازه وتأثیرگذاری کنگره در صحنه ی معادلات سیاسی بود. کنگره چون می خواست پروژه ای به آن عظمت را پیش ببرد نمی توانست به فشارهای وارده بی اعتنا بماند. سازمانی که تعداد اعضای آن از چند ده تجاوز نمی کند و دور از دینامیسم اجتماعی و سیاسی در چنبره ی فصاهای فکری چند ده پیش گرفتار است چه نیازی دارد که در برابر فشار (از هرجا که باشد) تسلیم شود؟ از این چند ده نقر پنج نفر هم که بمانند خود را وارث "راستین" آن سازمان اولیه می دانند و بقیه را رفقای نیمه ره می خوانند. شما خودتان چند نمونه از این ماجرا سراغ دارید؟
advertisement@gooya.com |
|
3. خیال می کنید چرا آنان که به قول شما "در یک پروسه دردناک به این نتیجه رسیدند که ادامه فعالیت در این احزاب منفعتی را عاید کسی نخواهد کرد" لب به سخن نمی گشایند؟ این گونه نیست که همه ی آن ها واداده باشند، گوشه ی عزلت گزیده باشند و به چرب و شیرین دنیا دلبسته باشند. برعکس . برخی از آنان به صورت انفرادی بسیار پرثمر و پرتلاش نیز بوده اند. گمان من آن است که سکوت این خیل عظیم پاسخی است عملی به آن پرسش مناقشه برانگیز.
4. من البته دلنگرانی های آقای بهکیش و نیز دلبستگی ایشان را به در رؤیاهای گمشده در "مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی" درک
می کنم. از همین روست که نقل کردم "دیر آمدی ریرا، باد شکوفه ها را با خود برد."[2]
5. پرسش من از اقای بهکیش که "با استناد به چه قرائن و شواهدی تصور می کرده اند که باید پاسخی گرم از این سازمان ها دریافت کنند؟ ایشان چه تغییر ماهوی در بنیان های نظری یا در عملکرد اجتماعی و سیاسی این سازمان ها مشاهده کرده اند که ایشان را به این نتیجه رسانده است؟ " همچنان بی جواب ماند.
-----------------------
[1] من البته بحران اعتماد را زاییده ی بحران هویت می دانم. به این معنا که معتقدم هویت بیشتر این سازمان ها در ابعاد مختلف دگرگون و چند پاره شده، این پاره های متناقض پاسخگوی شرایط پیچیده ی اجتماعی و سیاسی کنونی نیست و بدتر از همه خود این سازمان ها درکی از این بحران ندارند. علاوه بر مطلب ارزشمند اقای سیامند، آقای فرج سرکوهی در مطلب خود با عنوان "طرحی مقدماتی بر نمودارهای آسیب شناختی بحران اپوزیسیون داخل و خارج از کشور" و آقای خسرو شمیرانی در مطلبی با عنوان "آسیب شناسی اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور" (که همگی در خبرنامه گویا منتشر شد) بخش هایی از این بحران هویت را از دیدگاه خود تشریح کرده اند.
[2] آقای بهکیش گفته بودند طنز آن مطلب تأپیر منفی بر خواننده می گذارد. مرادشان را از این تأثیر منفی درنیافتم اما می پذیرم که نمونه ی گفتمان ذکر شده در آن یادداشت بسیار تلخ و دردآوربود.