من فکر می کنم مقاله مورد بحث بقدر کافی شفاف و صریح نوشته شده است و هر گونه ابهامی را در مورد دیدگاه نویسنده و منطق بیان او، بر طرف کرده است. همچنین در حد قامت این مقاله، ادله و سند تاریخی کافی ارائه شده است. از طرف دیگر در این مقاله سعی شده است که از برخوردهای کلیشه ای و احساسی که بار سنگینی از تعصب را حمل می کند، دوری گزیند و دریچه اندیشه را بگشاید تا هر فرد با تعمق و تأمل، سیما و عملکرد و تفکر خود را در آئینهء این مقاله ببیند. از این منظر بود که این قلم به تاریخ رجوع کرد تا نشان دهد که مردم با فرهنگ ایران از بدو پیدایش تا کنون مخالف قوم و دین یهودیت و امروز ملت اسرائیل نبوده، نیستند و مطمئناً در آینده هم نخواهند بود. برای اثبات این نظر به دوره رژیم پادشاهی گذشته اشاره کردم که به عنوان تنها کشور منطقه، اسرائیل را به رسمیت شناخت. در حالی که کشورهای اعراب و غیره در منطقه هیچکدام غیرت و شهامت آن را نداشتند که اسرائیل را به عنوان یک ملت و کشور به رسمیت بشناسند بلکه همگی تشنه به خون آنها بودند و هستند و می خواستند یا آنها را در دریا بریزند و یا از آنها پوست کنده و زنده زنده ببلعند. عملی که در فرهنگ اعراب جاهلیت و صدر اسلام رایج بود. نمونه تاریخی چنین کینه حیوانی را می توان در " هند " زن ابوسفیان سراغ گرفت که پس از کشته شدن پسر عموی تاریخی خود " حمزه "، سینه اش را شکافت و جگرش را خام خام جوید و خورد. اما در کنار این سبُعیت، تاریخ گواهی می دهد که در مجاور سرزمین این آدم خواران، کشوری بنام ایران بوده که مردم با فرهنگش همواره نسبت به همه اقوام و ادیان به مهربانی و صمیمیت برخورد می کرده است. بنابراین عملکرد پادشاه فقید در به رسمیت شناختن اسرائیل شهامت ویژه ای را طلب می کرد که ریشه در فرهنگ بردباری، احترام، تسامع، نوع دوستی و ظرفیت همه جانبه انسانی داشته باشد و این همان مقولاتی است که کشورهای اعراب و گروههای ضد اسرائیلی و آمریکایی از آن بی بهره هستند.
به همین سبب است که حاملان چنین تفکری بدون خواندن دقیق مقاله و اندیشه کردن روی فرازهای آن - قبل از هر چیز احساس و تعصب - پرده ای ضخیم جلوی دیدگانشان می کشد و دیواری گچین، روزنه های اندیشه شان را می بندد. در این حالت به قدری ملتهب می شوند که نمی فهمند چه می گویند بلکه فقط می خواهند آتش و عصیان کور درونی را با برجسته کردن رگ گردن به بیرون فوران دهند.
اینگونه افراد از شدت خشم و تعصب کور حتی به خود اجازه می دهند که در کنار در افشانی غرض آلود بی منطق و بی محتوا، از سردبیر و مسئول " سایت " بخواهند که مقالهء این قلم را چاپ نکنند.
به عبارت دیگر مسئول سایت را مجاب می کنند که شیوه سانسور اندیشه ها را مثل خودشان در پیش گیرد.
چنین افرادی مطمئناً در ارگانها و سایت های اینترنتی خودشان از انتشار اندیشه های دیگران گریزان هستند و فقط دوست دارند هیکل و قامت خودشان را در آئینه ببینند و در تنهایی خودشان از آواز تفرقه و تخریب لذت ببرند. حال سئوال اینجاست که چگونه یک فرد و یا اندیشه ای حاضر می شود برای نفی اندیشه دیگری در این محیط آزاد که همه می توانند حرف خودشان را در مطبوعات و سایت های مختلف بیان کنند، دست به اینگونه اعمال می زند؟ آیا غیر از این است که این افراد، تحمل صدای مخالف ِ اندیشه خود را ندارند و فقط از خود و اندیشه خود ممنون هستند؟ آیا غیر از این است که چنین افرادی از دموکراسی و آزادی بیان چیزی نفهمیدند و نمی فهمند و بدون مالیات این مقولات انسانی را در گفته ها و نوشته های خود بکار می گیرند؟ آیا غیر از این است که در آرمانشهرشان در آرزوی شرایطی نشسته اند که قلمها را بشکنند، زبانها را ببرند، دهانها را ببندند و اندیشه ها را کور و خفه کنند؟
نگوئید نه! زیرا هنوز قدرتی را کسب نکرده، میخواهید سانسور حاکم شود تا دهانها دوخته و زبانها بریده گردد و امثال این قلم از هر گونه حق طبیعی محروم گردند. بگذریم
در نوشته ای از حاملان چنین تفکری آنجا که این قلم سیر تاریخی رابطه ایران پادشاهی را با کشور اسرائیل مطابق پاراگراف فوق توضیح داده بود " در تاریخ نزدیک، یعنی پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل کشور اسرائیل و جمع شدن یهودیهای آواره در سرزمین تاریخی کنعان، این کشور همواره مورد توجه و پشتیبانی پادشاه فقید ایران قرار گرفت و در کنار هم یک دژ محکم در مقابل مرتجعین اعراب از نوع ناصری، اسدی، صدامی، معمری و عرفاتی بوجود آورده بودند.
به عنوان مثال به رسمیت شناختن علنی کشور اسرائیل و از این طریق شرکت دادن آنها به عنوان یک کشور در بازیهای آسیایی در تهران در سال 1347 خورشیدی بود. و یا دفاع از حریم و خاک اسرائیل در جنگ اعراب و فرستادن نیروهای کمکی به بلندیهای جولان از خدمات فراموشی ناپذیر ملت با فرهنگ ایران است.
از این نظر قوم یهود و اسرائیل به لحاظ تاریخی تمامی موجودیت خود را مدیون ایران پادشاهی میدانند. "
بدون درک موضوع و تعمق و مطالعه روی آن به یکباره رگ کردن برجسته کرد و منکر همه این رابطه ها شد. بطوریکه نوشته بود " دفاع دو آتشه ایشان از دولت اسرائیل هم همراه با تحریف حقایق است، هم چنانکه در مورد رابطه رژیم شاه با اسرائیل و اعراب هم اشتباه کرده است. برگزاری مسابقه فوتبال در بازیهای آسیائی، نشانه شناسایی و رابطه علنی شاه با اسرائیل نبود و این مسئله ربطی به شناسایی نداشت. "
ایشان فراموش می کنند و یا در این زمینه مطالعه و اطلاعی ندارند که شرکت دادن تیمی ورزشی در بازیهای ملت های آسیایی، معانیش این است که آن تیم به نمایندگی از ملت و کشور خود در بازیها شرکت می کند و پرچم کشور خود را در در میدانهای ورزشی حمل می کند و در سکوی قهرمانی سرود ملی کشور خود را می خواند. بنا براین دعوت عملی از چنین کشوری در چنین بازیهای رسمی آسیایی به منزله به رسمیت شناختن علنی آن کشور نیست؟ اگر نیست پس نامش را چه باید گذاشت؟
فراموش نکنیم که کشور ایران در منطقه خاورمیانه واقع است و خوشبختانه فرهنگ خاور میانه ای ندارد. دور تا دور نیاخاکمان آدم خواران اعراب به انتظار دریا ریختن و پوست کندن اسرائیل و قوم یهود در کمین نشسته اند و تا امروز غیر از مصر و اردن هیچ کشوری اسرائیل را به رسمیت نشناخته است. آیا چنین جسارت و شهامتی در آن زمان از هر ایده و مرامی ساخته بود؟ ولی این رابطه فقط در زمینه ورزشی نبود و همانطور که در بالا اشاره شد فراتر از این هم رفت و آن دفاع از حریم و خاک اسرائیل در جنگ اعراب و فرستادن نیروهای کمکی به بلندیهای جولان بود. آیا می شود بدون رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل به عنوان یک کشور، نیروهای نظامی برای حفاظت از مرز و بوم و خاک و کاشانه آن فرستاد؟
مطمئن باشیم ارسال نیرو برای کمک به سلطان قابوس در عمان، جهت پایداری صلح در منطقه و جلوگیری از نفوذ کشور شوروی بوده است که می خواسته کسانی مثل ناصر، اسد، صدام و عرفات را در آنجا حاکم کند که موجودیت اسرائیل را با به هم زدن شیرازه و شالوده صلح در منطقه از بین ببرد. این حرکت پادشاه فقید هم از خدمات فراموشی ناپذیر ملت ایران است و گرنه امروز یک اسد و صدام دیگری در عمان حاکم بود که در کنار جمهوری اسلامی عملیات تخریب، انتحاری و کشتار کور را در سطح جهان ادامه می داد. کاری که عرفات کرد و کشورهای لبنان و سوریه و اردن را به پایگاه تروریستهای جهان تبدیل کرد و در آنجا با سلاحهای روسی به بی خردان گسیخته از مردم، آموزش نظامی و چریکی می داد تا به کشورشان برگردند و بکشند تا کشته شوند.
دهه چهل و پنجاه خورشیدی در ایران مشحون است از این عمل تخریب گرایانه و کشتار کور که هیچ ثمری جزء به تخت نشاندن از گورگریختگان تاریخ نداشت. اگر تا امروز تاریخ نخوانده اید توصیه می کنم بروید تاریخ کشور خودتان را بخوانید تا در یابید که تفکر و گفته های شما هیچ ریشه ای در فرهنگ ایرانی ندارد بلکه بطور کاذب در ذهن و جانتان نهادینه شده است. بگذریم
همین فرد مورد نظر پس از این چهره در هم کشیدنهای بی مالیات وقتی که شب با خود خلوت می کند و به نوشته و استدلال خود اندکی اندیشه می کند، سری به سایت های اینترنتی می زند تا ببیند در دنیا چه اتفاقی افتاده است و خوشبختانه به نوشتهء اندیشمند گرامی آقای دکتر عباس میلانی برخورد می کند که در تاریخ 11 نوامبر یعنی همان روزی که مقاله این قلم نوشته شد، نوشته شده بود. اگر خوانندگان، مقاله آقای دکتر عباس میلانی را خوانده باشند متوجه خواهند شد که با مقاله این قلم در رابطه با اسرائیل هیچ تفاوتی ندارد. اما این فرد مورد نظر برای رهایی از اشتباه فاحش خود که ریشه در ناآگاهی و احساس و تعصب کور او دارد از مقوله " دوفاکتو " در نوشته آقای میلانی کمک می گیرد تا بگوید که حق با او بوده است. در حالی که آقای میلانی در به رسمیت شناختن کشور اسرائیل بوسییله محمد رضاشاه جای هیچ گونه شک و شبهه ای باقی نمی گذارد. به عنوان مثال به نقل از هرالد تریبون " میلانی در یک میز گرد رادیو تلویزیونی در آمریکا تاریخ مناسبات عاری از هر کینه ای را میان ایرانیان و یهودیان تشریح کرد. در نوشته خود به دوران سلطنت 37 ساله محمد رضاشاه پهلوی می پردازد که ایران به عنوان نخستین کشور مسلمان، اسرائیل را عملاً ( به صورت دوفاکتو ) به رسمیت شناخت و روابط بسیار نزدیکی با آن کشور برقرار کرد که تا پایان سال 1979 ( 1978 درست است ) میلادی ادامه داشت."
انصاف در این می بود که پس از آگاه شدن از این اشتباه فاحش از این قلم عذر خواهی می کرد که بدون دلیل در نقش قاضی این قلم را به محاکمه کشیده بود.
******
همچنین در مقاله این قلم برای ریشه یابی این ضدیت هیستریک یهودی َ احمدی نژادها و همفکران آنها در" سرزمین موهوم چپ" به زمان اعراب جاهیلیت و صدر اسلام اشاره شده بود. با هم می خوانیم " حال سری به صدر اسلام می زنیم تا ریشه این کینه احمدی نژادها ردیابی شود و ببینیم که چرا احمدی نژادها با قوم یهود مخالف هستند.
در صدر اسلام، زمانی که اعراب سرزمین حجاز در کنار بیابان گردی و راهزنی در بت پرستی بسر می بردند و سنگها را نیایش میکردند. قوم یهود در یثرب ( مدینه ) به کشاورزی و تجارت مشغول بودند و مردمانی حسابگر و پیشرفته و آگاه و اهل کتاب بودند. بطوریکه عربها برای آنها کارگری و فعلگی می کردند. زیرا در یثرب سه قبیله یهود بنام های بنی قینقاع، بنی النضیر و بنی قریظه زندگی می کردند که هم از نظر مالی و هم از نظر دانش و معرفت نسبت به عربها در مرتبه عالی تری قرار داشتند.
در کناراین سه قبیله یهود، دو قبیله بزرگ عرب بنام های اوس و خزرج زندگی می کردند که همواره بین آنها برای ریاست و سروری اختلاف بود و یکدیگر را نمی توانستند تحمل کنند. از طرف دیگر افراد این دو قبیله برای امرار معاش خود برای سه قبیله یهود به عنوان فعله و مزدور در مزارع و یا در کارهای تجارتی آنها کار می کردند. این برتری و سروری اقوام یهود سبب شد که آنها نسبت به یهودیان رشک ببرند و در رنج عقب افتادگی بسر ببرند. به همین منظور به انتظار شرایطی نشسته بودند تا برتری خود را به اقوام یهود تحمیل کنند. از این رو وقتیکه خبر ظهور محمد بن عبدالله و دعوت به اسلام او در مکه به آنها رسید برای رهایی از این شرایط عقب ماندگی و چیره شدن بر اقوام یهود به تدریج با محمد هم پیمان شدند و پیمانی بنام پیمان "عقبه" با محمد بستند. با این پیمان دو قبیله اوس و خزرج از محمد تعهد گرفته بودند که در صورت گسیختن رابطه شان با قبایل یهود از آنها پشتیبانی کند. در مقابل محمد از آنها خواسته بود که او و یارانش را در مقابل دشمنی قبیله قریش حمایت کنند. زیرا محمد نتوانسته بود در 13 سال َ اول دعوت خود قبیله قریش و مکیان را با خود همراه کند. بطوریکه قریشیان کمر به قتل او بسته بودند. پیمان "عقبه" فرصتی برای محمد ایجاد کرد که تحت حمایت دو قبیله اوس و خزرج به مدینه مهاجرت کند و از آنجا پس از یارگیری و سازماندهی تعادل قوا را به نفع خود تغییر دهد.
در همین رابطه برای اطمینان از حمایت محمد " ابوالهیثم تیهان " یکی از سران این دو قبیله به محمد می گوید " اکنون میان ما و یهودیان کمابیش ارتباطی هست، پس از بسته شدن پیمان با تو و یارانت این رابطه می گسلد. ممکن است کار تو بالا گیرد و با طایفه خود ( قریش ) سازش کنی. آیا در این صورت ما را رها خواهی کرد؟ " محمد جواب می دهد " بل الدم الدم، الهدم، الهدم. انا منکم و انتم منی. احارب من حاربتم و اسلم من سالتم " یعنی " خون، خون، ویرانی، ویرانی. من از شمایم، شما از منید، با هر کس جنگ کنید می جنگم و با هر کس سازش کنید سازش می کنم ".
طبیعی است که منظور از سئوال " ابوالهیثم تیهان " برداشتن و نابود کردن اقوام یهود از سروری و برتری و ترقی بر شهر یثرب و قبایل اوس و خزرج بود که می خواستند از همکاری محمد و یارانش آنها را از سر راه بردارند. و خواهیم دید که برای رسیدن به این منظور و بدست آوردن ثروت و مکنت و سر انجام غلبه بر قبیله قریش چنین کردند. بنابراین پیمان "عقبه" برای دو قبیله اوس و خزرج رهایی از حقارت و تسلط بر اقوام یهود و برای محمد فتح مکه را در چشم انداز داشت.
به همین منظور ابتدا محمد پس از پیمان "عقبه" همراه قبایل اوس و خزرج یک پیمان عدم تعرض با اقوام یهود بست که به موجب آن مقرر شد که هر کس به دین خود باشد و در مقابل ستیزه جویی قریش، مسلمین و یهود بطور مشترک از یثرب دفاع کنند. این معاهده زمانی بسته شد که محمد در موضع ضعف بود و قبایل یهود از نظر مالی و نظامی قوی تر بودند. اما همینکه تعادل قوا تغییر کرد و آنها قدر قوی تر شدند، ابتدا جهت قبله را تغییر دادند و آنرا از مسجد الاقصی به طرف کعبه برگردانند. با این عمل به اقوام و قبایل یهود پیام داده شد که سروری شما به پایان رسیده است و چنین عملی زنگ خطری بود که برای نابود کردن قوم یهود به صدا در آمده بود.
پس از این ماجرا به دلایل و بهانه های مختلف در صدد برآمدند که قبایل یهود را از بین ببرند. به عنوان مثال برای از بین بردن قبیله بنی قینقاع بهانه را بر این رویداد گذاشتند که زنی از انصار نزد زرگری یهودی از بنی قینقاع می رود. زرگر یهودی با وی مغازله آغاز می کند و زن مسلمان در مقام استنکاف برمی آید. مرد یهودی جهت مزاح پشت لباسش را با سوزنی به بالای جامه اش بست بطوری که هنگام برخاستن پائین تنه زن نمایان شد و مردم را به خنده انداخت. زن مسلمان از این کار ناشایسته به خشم آمد و فریادش مسلمانی را به حمایت از او بر انگیخت. مرد مسلمان زرگر یهودی را کشت. یهودیان به حمایت همکیش خود برخاسته مرد مسلمان را می کشند. مسلمانان شکایت به نزد پیغمیر می برند ومحمد دستور می دهد به محله بنی قینقاع هجوم ببرند و آنان را محاصره کنند. بنی قینقاع پس از 15 روز محاصره تسلیم می شوند و به شرط بیرون رفتن از یثرب برای جانشان امان می گیرند.
برای از بین بردن قبیله بنی النظیر ابتدا یکی از رؤسای این قبیله بنام کعب بن اشرف را می کشند و بعد محمد با عده ای از یاران خود جهت تصفیه دیه فرد کشته شده به محله بنی النظیر می روند. یهودیان که از کشته شدن رئیسشان در خشم بودند، در مقام طغیان برمی آیند. بدستور محمد کوی بنی النظیر محاصره می شود. ولی بدلیل مقاومت قبیله بنی النظیر نخلستانهای شان به آتش کشیده می شود. چنین عمل ویران کننده ای سبب می شود که مقاومت قبیله بنی النظیر شکسته شود و سرانجام آنها هم به خاطر حفظ جانشان حاضر می شوند از یثرب خارج شوند.
قبیله بنی قریظه هم به بهانه و یا به دلیل همکاری رؤسای آنها با قبیله قریش در جنگ خندق مورد هجوم مسلمانان قرار گرفتند و محله آنها محاصره شد. این قبیله هم مثل دو قبیله دیگر به شرط بیرون رفتن از یثرب امان خواستند. اما امان آنها پذیرفته نشد و بدستور سعد بن معاذ تمام مردان قبیله را گردن زدند، زن و فرزند آنان را به بردگی گرفتند و تمامی اموالشان را بین مسلمانان تقسیم کردند. به این ترتیب سه قبیله معروف مدنیه را از بین بردند.
ولی این پایان ماجرا نبود و برای از بین بردن قوم یهود و پاکسازی آنها از آن دیار برای جنگ خیبر آماده شدند. خیبر مرکب از چند قلعه بود که به عنوان آخرین سنگر قوم یهود در مقابل مسلمانان به مقاومت پرداخت. اما پس از مقاومت دلیرانه و کشته دادن بسیار سرانجام تسلیم شدند و امان خواستند. امان آنها به شرطی پذیرفته شد که اراضی و مزارع و مال و ثروت آنها از آن مسلمانان گردد.
فدک پس از خیبر بدون جنگ تسلیم شد و نصف دارایی خودشان را به مسلمانان بخشیدند. متعاقب فدک قبایل دیگر یهود بنام های " وادی القری " و " نیما " بدون مقاومت تسلیم شدند. ( از خوانندگان احتمالی این مقاله پوزش می خواهم که بدلیل طولانی بودن مطلب ناچاراً بطور اجمال به این موضوع با اهمیت تاریخی اشاره کردم. امیدوارم فرصتی فراهم گردد که در یک کار تحقیقی آن را در قامت یک کتاب به هم میهنانم معرفی کنم)
بنابراین ملاحظه می کنیم که در همان شروع نطفه بستن اسلام، یهود کشی و بعد در زمان عمر ملیت کشی، فرهنگ کشی، زبان کشی و دین و آئین کشی شروع شد و امروز که بیش از 1400 سال از آن تاریخ می گذرد، هنوز این کینه ضد یهودیت و سایر ادیان در اعراب و حاکمان عرب تر از اعراب سرزمین اهورایی ایران در دل و جانشان می جوشد. و هر آن انتظار فرصتی را می کشند که از یهودیان پوست بکنند و زنده زنده بخورند و یا به گفته خودشان یهودیان را به دریا بریزند. کاری که عبدالناصر، صدام، معمر القذافی، اسد و عرفات میخواستند انجام دهند. با این توضیحات روشن می شود که این کینه ضد یهودیت ریشه در تاریخ اعراب جاهیلیت دارد که امروز خود را در ضدیت اعراب و فلسطین با قوم یهود نشان می دهد.
ایرانیان متمدن و با فرهنگ هم، در همان آعاز نطفه بستن اسلام ازاین ضدیت کور در امان نماندند و زرتشتیان ایران با قساوت و سبُعیت هر چه تمامتر از دم تیغ جهالت تکه تکه شدند و مردم ایران را به زور شمشیر و شقاوت مجبور کردند که از دین خود تبرّی بجویند. متاسفانه امروز همان رهروان دین و آیین و ملیت ستیز بر کشور اهورایی ایران حکومت می کنند که برطبل ضدیت با ادیان دیگر می کوبند و هیچ حرمتی به دین پاک سرشت پدران ما که " گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک " راهنمای عملشان بود، قائل نیستند.
آیا چنین کسان که به حق ناکسان تاریخ ایران هستند، ایرانی هستند؟ این قلم شرم دارد که آنها را ایرانی بداند."
در برابر این استدلال تاریخی یکی از طرفداران بدون قید و شرط " اسلام " که در بعضی از نوشته هایش منشور کورش و کوزه های شکسته دوران تمدن ساز و فرهنگ آفرین هخامنشی را مزین می کند و بعد روضه " حضرت زینب " می خواند و مصیبتی هم بر کشتگان کربلا سر می دهد در رد ادله تاریخی بالا می
نویسد " برخی از پژوهشگران متمایل به سیاست دولت اسرائیل، بی توجه به این واقعیت که گرایشات ضد یهودی (آنتی سیمیتیسم) نه در کشورهای اسلامی، بلکه در اروپا و آلمان هیتلری بود که سر باز کرد، بی توجه به این که قرن ها خواهران و برادران یهودی در کشورهای اسلامی زندگی می کردند و موسی به دین خود و عیسی به دین خود بود ــ اصرار می ورزند که اعراب از قدیم و ندیم از خون یهودیان تشنه بودند. آنان برای سه قبیله یهود به عنوان فعله و مزدور در مزارع و یا در کارهای تجارتی آنها کار می کردند و اسلام آوردنشان هم برای این بود که به کمک پیامبر از شر یهودیان که همواره ارباب بودند، راحت شوند. آنان تبلیغ می کنند گرچه محمد با یهودیان در صدر اسلام پیمان بست، اما نهایتاً دبّه در آورد و به محض این که قدرت گرفت، جهت قبله را تغییر داد و آن را از مسجد الاقصی به طرف کعبه برگرداند و با این عمل به اقوام و قبایل یهود پیام داده شد که «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» ! و از این به بعد ول معطلید !
آنان مطرح می کنند تغئیر قبله توسط محمد، زنگ خطری بود که برای نابود کردن قوم یهود به صدا در آمد و نهایتاً توسط مسلمانان سه قبیله بنی قینقاع، بنی النظیر، و بنی قریظه تار و مار شدند. آنان تأکید می کنند آنچه امروز مابین اعراب وحشی و یهودیان متمدن می گذرد ریشه در اسلام و تاریخ اعراب جاهیلیت دارد.
از سوی دیگر مرتجعینی که کتاب خدا را نیز به بازی می گیرند، کینه های کور را دامن می زنند، غافل از این که مردم شریف و صلح دوست یهودی با سیاست نژادپرستانه اشغالگران یکی نیستند. من شخصاً یهودیان فرهیخته و بزرگواری را می شناسم که برای تبلیغات امثال شارون، تره هم خرد نمی کنند.
مرتجعین به اصطلاح مسلمان، با تفسیر به رأی از آیات قرآن کریم همانند برخی از یهودیان مغرض عصر پیامبر، آئین خدا را نیز به بازی می گیرند و قساوت درون خویش را با کلام الهی مُهر می زنند.! يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ . چه درست به خال می زند مولوی:
آن فسون دیو در دل های کژ
می رود چون کفش کژ در پای کژ
وآن کلام پاک در دل های کور
می نپاید، می رود تا اصل نور
از آیات ۷۴ ، ۸۷ و ۹۱ سوره بقره، آیات ۴۱ ، ۵۴ ، ۶۹ ، ۷۱ سوره آل عمران، آیات ۱۳ ، ۶۲ و ۷۰ سوره مائده، و آیات ۴۶، ۱۶۰ و ۱۶۱ سوره نساء ... ــ تنها شقاوت پیشگانی چون خلخالی و نیّری و موسوی تبریزی می توانند کینه های کور را نتیجه بگیرند.
ما نمی توانیم و نباید به شبیه سازی های کور دست بزنیم و با کپیه برداری از حوادث عصر رسول الله که چند و چونش هم دقیقاً روش نیست، فتوای جنایت بدهیم. چه دلیلی دارد که بر رفتار منتسب به حضرت محمد نسبت به یهودیان بنی قریظه، در عصری که برادرکشی بیداد می کند نیز صحه بگذاریم؟ این آیه الله خمینی بود که به محض سوار شدن بر اسب قدرت خط و نشان کشید که
«... ما خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. همانطور که رسول الله صلی الله علیه دست می برید، حد میزد، رجم میکرد. و همانطور که یهود بنی قریظه را چون جماعتی ناراضی بودند قتل عام کرد. اگر رسول الله فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را از بین ببرید، حکم به عدل فرموده است...»
ملاحظه می کنید بدون منطق می خواهد این عملکرد شنیع و ضد یهودیت را در صدر اسلام ماله کشی کند و جویده جویده حرف بزند. با اینکه تمامی نقل و قولهای ایشان همگی مؤید اثبات نظرات این قلم است اما " شلی پا را به غمزه رفع می کند" و می نویسد " ما نمی توانیم و نباید به شبیه سازیهای کور دست بزنیم و یا کپیه برداری از حوادث عصر رسول الله که چند و چونش هم دقیقاً روشن نیست، فتوای جنایت بدهیم. چه دلیلی دارد که بر رفتار منتسب به حضرت محمد نسبت به یهودیان بنی قریظه، در عصری که برادر کشی بیداد می کند نیز صحه بگداریم؟"
خیر دوست عزیز! این شبیه سازی نیست بلکه این تاریخ است که گواهی می دهد و مطمئن باشید که تا کنون تاریخی که این جنایت را رد کند نوشته نشده است. بنابراین شما حق ندارید در واقعیت تاریخ دست ببرید و برداشتهای ذهنی خود را به مخاطبین خود حقنه کنید. دوست عزیز! فراموش نکنید که بیگانگان و ایرانیان َ در خدمت بیگانه کوشیدند که در ایران معاصر تمامی دست آوردهای تمدنی و فرهنگی شاهان ایرانزمین را نفی کنند و ملت ایران را از هویت ایرانی شان تهی نمایند. مگر یادمان رفته است که در مرحله" انقلاب شکوهمند" نابخردانه شعار می دادیم که " شاهان ننگ تاریختند، شاها تو ننگ شاهانی "؟
اما تاریخ به راه خود می رود و تمامی خس و خاشاک و موانع جهل و جهالت را از سر راه بر می دارد و زلالیت را بر روی دیدگان انسانها می گشاید. و من امروز خوشحالم که شما با چنین تفکری مقاله نسبتاً زیبایی در مورد منشور کورش می نویسید. این یعنی تاریخ، یعنی آنچه که در سرزمین ایران اتفاق افتاد و هیچ عقل سلیمی نمی تواند آن را انکار کند.
اما متأسفم از اینکه چشم خودتان را بر واقعیت های تاریخی می بندید و مثل یک فرد مذهبی به جای اینکه عقل و خرد را راهنمای عمل خود قرار دهید ایمان را در قضاوت تاریخی برجسته می کنید. و شما خوب می دانید که ایمان یک امر تعبدی است که سئوال و شک کردن در آن راه ندارد. به همین منظور شما بدون رجوع به تاریخ و با چشم بستن بر روی حقایق تاریخی نمی خواهید در ایمان تان به اسلام خللی ایجاد شود. و خیلی آسان عملکرد صدر اسلام را به دیده اغماض می نگرید و بر کسانی که نسبت به ایمان شما شک کرده اند و آن را با ادله تاریخی اثبات می کنند، مارک " شبیه سازی کور " و " فتوای جنایت " می زنید.
اما باید بدانیم که درکنار آن کشتار فجیع بنی قریظه، در بازار مدینه چندین گودال کنده شده بود و هفصد یهودی تسلیم شده و امان خواسته را یکی پس از دیگری گردن زدند. از میان این مقتولین علی رغم اینکه در حکمیت سعدبن معاذ که گفته بود زنان را به بردگی ببرید، یک زن را هم گردن زدند. و آن زن َ حسن القرظی بود که تا هنگام مرگ نزد عایشه نشسته و گفتگو می کرد. هنگامی که نام او را بردند با گشاده روئی و خنده بسوی قتلگاه رفت. جرمش این بود که هنگام محاصره کوی بنی قریظه سنگی پرتاب کرده بود. عایشه می گوید تا کنون زنی بدین خوش روئی و خوش خوئی و نیک نفسی ندیده بودم. وقتی که بر خاست تا به قتلگاه برود به او گفتم: می خواهند ترا بکشند. با خنده جواب داد " برای من زندگی ارزشی ندارد."
تفکری که به عمد سعی می کند این واقیعات تاریخی را انکار کند، خطرناک است زیرا چند صد سال دیگر طبق قانون احتمالات تفکراتی پیدا می شود که جنایات به طول و عرض تاریخ دوران خمینی و دنباله روان آن را به دلیل ایمان به اسلام به دیده اغماض بنگرند و همه آنها را انکار کنند.
دوست عزیز! مطمئن باشید که چنین عمل فجیع و شنیعی مختص قوم یهود نبوده است بلکه به گواهی تاریخ به همه آن ملیت ها و اقوامی که مورد تجاوز وحشیانه اعراب بیابان گرد و وحشی تحت نام اسلام قرار گرفته اند، از این شناعت و فجایع بی نصیب نبوده اند. خوب به این نوشته تاریخی بنگریم تا دریابیم که فقط جنگ و کشتار، پیام صحرا نشیان با مردم متمدن و با فرهنگ بوده است. به عنوان مثال قبل از فتح مکه و طائف " محمد در نامه ای به سال ششم یا هفتم هجری (1)، نزد خسرو پرویز فرستاد و او را به آیین خویش فرا خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او به جنگ برخواهد خاست." ( بر گرقته از کتاب دو قرن سکوت اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب، صفحه 60 ).
همین عبارت بالا بو سیله " عبدالعلی معصومی " از اعضای سازمان مجاهدین خلق در سلسله نوشتاری در نشریه " مجاهد " تحت نام " اسلام در ایران " آورده شده است. " تو گوئی ایرانیان مثل اعراب بیابانگرد سنگها را نیایش می کردند که به آنها بیم داده بودند، اگر آیین خدا را نپذیرند، مستحق مرگ هستند. اما گفته اند که خسرو پرویز نامه را پاره می کند و به " باذان " فرماندار یمن نامه می نویسد که این عرب را بند کنید و نزد او بیاورید."
از نوشته بالا چه نتیجه ای می توان گرفت؟ آیا غیر از این است که اگر ایرانیان تسلیم نشوند، همان سرنوشت قوم یهود، گریبان گیرشان خواهد شد؟ تازه به این بهانه که باید به آیین ایشان گردن نهند. آیینی که نطفه اش در جنگ بسته شد و در جنگ ادامه پیدا کرد و درجنگ ادامه دارد. در حالی که به گواهی تاریخ ایرانیان که قرنها خدای یگانه را تحت " نام اهورا مزدا " نیایش می کردند، اعراب جاهلیت سنگها را می پرستیدند. بنا براین با این توضیح می شود نتیجه گرفت که اعمال آنها نسبت به یهودیت، مسیحیت و مزدیست ها که همگی اهل کتاب بودند، جنبه ترقی خواهانه نداشت بلکه از موضع عقب مانده و تخریب و کشتار و ضد مدنیت صورت گرفته است. هر چند که زندگی با محمد یار نبوده تا خود فتح کردن ایران را ببیند اما چند سال بعد عمربن الخطاب این آرزوی رسیدن به گنج و رفاه و زندگی شهر نشینی را در چهارچوب غارت و کشتار و ویرانی و سوزاندن فرهنگ خانه ها و کشتن شادی و سرور و عشق به زیبایی و رعنایی را در عمل ماده کرد. و متأسفم از اینکه پس از هزار جهارصد و اندی سال بعد به جای اینکه به این همه فجایع تاریخی بر مُلک ایران زمین یورش ببریم، تباه کنندگان سرزمین اهورایمان را بزرگ می داریم و به آنها مهر می ورزیم. تا کی چنین غفلت؟
حال که به اینجا رسیدم ، مایل هستم که برای آگاهی آندسته از هم وطنانم که امکان آن را پیدا نکردند که یک سند تاریخی رابخوانند، در اینجا منعکس می کنم تا مشخص گردد که نیاکانمان چگونه می اندیشیدند و اعراب بیابانگرد چه سودایی در سر داشتند؟
نامه عمر به يزد گزد سوم سا ساني و پاسخ يزد گرد به آن
يك سند تاريخي- آنچه براي آگاهي هم وطننان ارجمند ايراني در ذيل مي آيد متن ترجمه نامه عمر خليفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجاميد .
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.
شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.
از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.
الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.
با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.
الله اکبر
خلیفه مسلمین
عمربن الخطاب
از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )
به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد
تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.
زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.
خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پيش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟
آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.
من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.
این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.
آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.
من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.
یزدگرد سوم ساسانی
نتیجه:
همانطوریکه ملاحظه می کنیم چنین اسلامی با زور و اعلان جنگ به ملیت ها تحمیل شد. بنا بر این از این منظر از هیچگونه مشروعیت تاریخی برخوردار نیست. از این جهت حق داریم عملکرد تاریخی این ایده و مرام را به قضاوت همگان بگذاریم تا بر مردم ایران روشن گردد که چگونه ما " مسلمان " شدیم.
اگر چنین تحمیل ایده و مرام را با جنگ و خونریزی و ویرانی می پذیریم، بنابراین نبایستی در این باره استثناء قایل شویم. بلکه باید بپذیریم که عملکرد معاویه علیه "علی" درست بوده و یا بیعت گرفتن زورکی یزید از حسین ابن علی از مشروعیت برخوردار بوده است و جنگ کربلا هم حق طبیعی یزید بود که حسین را به دلیل تمّرد از اسلام یزدی ادب کند. همینطور خمینی هم حق داشته که با زور و کشتار مردم را که عقیده منحط او را قبول نداشتند، وادار کند در مقابلش سجده کنند.
نه خیر دوست عزیز! چنین اعمالی همواره قبیح بوده و هیچ وقت از مشروعیت برخوردار نبوده است و اموروز هم نیست. بنابراین یکی از مخاطبین شما را که معتقد بود " زنده یاد عمربن خطاب " ایران را فتح کرد، کار درستی کرده است، بایستی او را به حال خود گذاشت تا در خلوت خود پایمال شدن خون پدران و مادران ما را جشن بگیرد.
چند نکته در باره عرفات
در سال گذشته طی یک نوشته ای که بین دوستان و آشنایان پخش شد، اشاره کرده بودم که یکی دیگر از محصولات جنگ سرد خاموش شد.
زیرا بر این باور بودم و هستم که مبارزات چریکی و مسلحانه، حاصل و زائده جنگ سرد بوده است و اگر از مشروعیت نسبی برخوردار بود، به این دلیل بود که قطبی بنام شوروی از آنها حمایت می کرد. اما با فرو ریزی دیوار برلین و مردار شدن کمونیسم جهانی، چنین مشروعیت نیم بند هم از بین رفت. بنابراین نیروهایی که این شرایط را درک نکردند و پیگیرانه بر چنین مبارزه ای پای فشردند، در صف تروریست قرار گرفتند. آقای عرفات هم از این قاعده استثناء نبود. زیرا عرفات هم یکی از میوه های جنگ سرد بود که آغاز کارش را با آتش سلاح، که سرشار از خشم و کینه بود، جشن گرفت.
به گواهی تاریخ چنین نیروهایی پس از جنگ جهانی دوم و تقسیم شدن جهان به دو بلوک، اعلام موجودیت کردند که جنگ های ویران کننده داخلی دهه 60 میلادی حاصل این موجودیت است. تا قبل از جنگ جهانی و حتی دهه ای پس از آن کشورهای عراق و مصر مثل اردن با سیستم پادشاهی اداره می شده است که از حداقل رفاه و امنیت و آزادی برخوردار بودند. اما نطفه بستن حزبی بنام " بعث " در سوریه و عراق و قبل و پس از آن کودتا های نظامی در مصر و لیبی و عراق و سوریه، نظامهایی اعلام موجودیت کردند که نقطه آغاز حرکتشان با خشونت، تخریب و کشتار شروع شد که هیچگونه ریشه و پایه ای در دل و جان جامعه نداشت. به همین سبب تا پایان عمرَ بعضی از این حاکمان، خشونت و کشتار و زندان از خصوصیات برجسته شان بوده است. به عنوان مثال ناصر ملک فاروق را سرنگون کرد. معمر القذافی در لیبی و قاسم در عراق کودتا کردند و...در همین اوضاع و شرایط است که ناصر با حمایت شوروی میدان دار منطقه خاور میانه می شود و در تنور جنگ طلبی و تخریب و برهم زدن امنیت می دمد. بطوری که با تشکیل ایده شوونیستی پان عربیسم تصمیم داشت جهت توسعه طلبی ارتجاعی تمامی مناطقی که مردمانش به زبان عربی صحبت می کردند، ضمیمه کشور های عربی کند. غافل از اینکه خود و نیاکانش، فرهنگ باستانی اش و زبانش عربی نبوده بلکه به زور شمشیر زبانهای آنها را بریدند و زبان عربی در حلقشان چسباندند. حال این نا عرب عرب نما که از پاپ هم کاتولیک تر شده بود می خواست خوزستان تاریخی و همیشه ایرانی و همچنین خلیج هیشه فارس را عربی کند.
وجود ناصر و حزب بعث در منطقه خاور میانه سبب می شود که کشورهای دیگر عربی امنیت خودشان را از دست بدهند. از جمله کشور عمان که بوسیله جدایی طلبان " ظفار" که بوسیله شوروی و عواملش در منطقه حمایت می شدند، مبارزه مسلحانه را علیه سلطان قابوس به اجرا در بیاورند.
در همین اوضاع است که پس از تشکیل کشور اسرائیل، سازمان " آزادیبخش" فلسطین بوسیله و حمایت ناصر تشکیل می شود. آنانیکه امروز به غلط بنیان گذار سازمان آزادیبخش فلسطین را آقای یاسر عرفات می دانند، به نظر می رسد از تاریخ تشکیل این سازمان و اولین رئیس آن اطلاعی ندارند. اولین رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین شخصی بنام آقای احمد شقیری است که بوسیله ناصر در این پست گمارده شد و عهد کرده بودند که با هم، مثل احمدی نژادهای امروزی، اسرائیلیان را به دریا بریزند و کشور اسرائیل را از صفحه جغرافیای جهان پاک کنند. به همین منظور احمد شقیری در دوم ماه ژوئن سال 1967 یعنی سه روز قبل از شروع جنگ َ معروف شش روزه در شهرک العریش در سینا واقع در مصر، هنگام بازدید از ارتش سازمان آزادیبخش فلسطین اظهار لحیه کرده بود که می خواهد اسرائیلیها را به دریا بریزد و باد در گلو داده بود که پس از ریختن اسرائیلیها به دریا، بچه هایشان را حفظ می کند تا در فلسطین آزاد عده ای یهود هم وجود داشته باشد.
ملاحظه می کنید آغاز حرکت و نقطه عزیمت تشکیل چنین سازمانی بر مرگ و جنگ و نیستی و کشتار و ویرانی و تخریب گذاشته شده بود که تا مرگ عرفات ادامه داشت.
همین فرد ( احمد شقیری ) در خاطرات حود می نویسد. " پس از جنگ شش روزه یک روز عصر از دفتر عبدالناصر به من تلفن شد که برای امر مهمی به کاخ " قبه " بیایید. وقتی رفتم، هفت برادران ( اخوان السبع عنوانی بود که شقیری به عرفات و شش یار نزدیکش چون ابوحهاد، ابوایاذ، ابو سلامه و... داده بود) از دیدار با عبدالناصر باز می گشتند. وقتی وارد شدم کاغذی را در برابرم گذاشت که استعفا نامه من بود. بدون درنگ آن را امضاء کردم.
ملاحظه می کنید که سازمان آزادیبخش فلسطین بوسیله شخص ناصر و حمایت او تأسیس شد و حتی رهبرش بوسیله او خلع گردید بدون اینکه اعضاء و مردم فلسطین در آن نقشی داشته باشند.
فراموش نکنیم که ناصر پس از به قدرت رسیدن در مصر از جهان غرب فاصله گرفت و به قطب کمونیسم شوروی نزدیک شد و میخواست با حمایت بیدریغ شوروی در کل منطقه رژیم هایی در جهت اهداف شوروی بوجود بیاورد. به همین منظور با ایجاد سازمانهای چریکی در اینجا و آنجا موجبات به هم زدن امنیت کشورهای دیگر کرد. وگرنه سازمان آزادیبخش فلسطین بدون چنین حمایتی اساساً نمی توانست پای بگیرد و تاریخ گواهی می دهد که این سازمان به محل آموزش و پدر خوانده خرابکاران و چریکها از کشورهای مختلف از جمله کشور ایران تبدیل شده بود که پس از آموزش و گرفتن سلاح و مهمات جهت تخریب و کشتار به کشورشان باز می گشتند. نمونه اش آموزش دیدن افراد چریکهای فدایی خلق مثل صفایی فراهانی و حمید اشرف و...و مجاهدین خلق مثل رسول مشکین فام، موسی خیابانی، سادات دربند و...بوده است. در کنار این دو سازمان عمده چریکی، سازمانهای کوچکتری چون گروه فلسطین به رهبری شکرالله پاک نژاد و ستاره سرخ و آرمان خلق جهت آموزش چریکی و گرفتن سلاح به آنجا می رفتنند.
نتیجه:
advertisement@gooya.com |
|
همانطوریکه در بالا اشاره شد موجودیت چنین سازمانهایی با این شکل از مبارزه، محصول و زائده جنگ سرد بود و پس از جنگ سرد از هیچگونه مشروعیتی برخوردار نبود. هر چند در مر حله جنگ سرد هم از هیچگونه حقانیتی برخوردار نبوده است، اما وجود شوروی در صحنه جهانی سبب ساز چتر حمایتی آنها می شد. و چنین نیروهایی از حمایت بی دریغ کشورهای همسو با شوروی قرار می گرفتند. به همین منظور در دهه 60 و70 میلادی کشورهای جهان در آتش َ خشم وکین سوختند و خاکستر شدند و آنهایی که از این طریق قدرت را کسب کردند تا پایان عمر در آتش و قهر و کشتار و تخریب زندگی کردند و پس از فروریزی دیوار برلین بعضی از این کشورها کاسه گدایی را در دست گرفتند و از " امپریالیستها" گدایی کردند و آنانیکه تا امروز اسماً در جهان وجود دارند، یک زندگی عقب مانده و رقت باری را سپری می کنند. نمونه اش کوبا و کره شمالی است.
عرفات هم تا وقتی زنده بود، جنگ و خونریزی با او عجین بود و مردم فلسطین از مزایای صلح محروم بودند. صحت این گفتارم را می توان در طرز لباس پوشیدن عرفات دید که با لباس نظامی، جنگ و خونریزی را نمایندگی می کرد. مگر یادمان رفته است که همین عرفاتیون در المپیک تابستانی مونیخ که آوردگاه روح سالم و پرورش جان و جسم بود، با سلاح قهر خشونت ورزشکاران بی گناه اسرائیلی در خون غرق کردند و جهان آزاد را مورد هجوم وحشایانه خود قرار دادند و فضای فرحبخش و دل انگیز دهکده المپیک را باشمشیر جنون و کینه و خشم سربریدند؟ مگر یادمان رفته است که همین عرفات در کنار سایر مرتجعین اعراب باد در گلو می انداخت و خلیج همیشه فارس را از آن شیوخ امارات می دانست و بر طبل ضد ایرانیت می کوبید؟ فراموش نکنیم که همین عرفات بود که بزرگترین امتیاز جهت کسب سرزمینها و صلح پایدار را در زمان نخست وزیری بارک از دست داد و پس از آن مرگ تدریجی اش را به نظاره نشست. رهبری که نتواند موقعیت های تاریخی را تشخیص دهد و از آن به نفع کشور و یا سازمانش سود ببرد، بهتر است از رهبری کناره گیری کند و جایش را به فردی بسپارد که از شهامت و موقعیت سنجی بیشتری برخوردار است. اما امروز جای بسی خوشحالی است که پس از عرفات شخصی در موضع رهبری مردم فلسطین قرار گرفته است که از این شهامت و موقع سنجی َ نسبی برخور دار است. و آرزو می کنم که آقای محمودعباس بتواند بدور از هر گونه غوغاگری، صلح پایدار را با اسرائیل به انجام برساند و با جلو گیری از عملیات تروریستی و خرابکارانه سازمانهایی مثل حماس و جهاد و...کشتار را پایان دهد.
دکتر احمد پناهنده
کلن به تاریخ 30 نوامبر 2005 برابر با 9 آذر ماه 1384
a_panahan@yahoo.de