تمامی مرتجعین دنیا و بویژه مرتجعین ضد یهودیت و اسرائیل در منطقه خاور میانه برای اثبات مشروعیت و بقای خود، موجودیت اسرائیل را خاری در چشم می بینند و آن را برنمی تابند.
ایرانیان با فرهنگ و متمدن هیچگاه مخالف یهودیت و امروز کشور اسرائیل نبوده اند، نیستند و مطمئناً در آینده هم نخواهند بود. زیرا به گواهی تاریخ – ایرانیان َ با فرهنگ- برای پاسداری از منافع عالیه مملکت در مقایسه با شیوخ مرتجع اعراب به اسرائیل دلبستگی بیشتری داشتند و دارند. و مطمئناً یک اسرائیل قوی و پایدار در منطقه پر آشوب خاور میانه در کنار ایران بدون جمهوری اسلامی می تواند به صلح منطقه و به تبع آن به صلح جهانی استحکام ببخشد.
آنچه که امروز ضدیت بیمارگونه با اسرائیل و قوم یهود را آوازه گری می کند، اسلام غالب در ایران از نوع شیعی آخوندی و رهروان بیمار و مسخ شده آنان هستند که خود را عرب تر از اعراب مخالف یهودیت می دانند. در حالی که به گواهی تاریخ ایرانیان در ادوار گذشته و حتی نزدیک مدد کار و پشتیبان قوم یهود بوده اند و در بعضی از سر فصل های تاریخی، خاک و دین و هویت آنها را که بوسیله گرازان درنده خوی بابلیون و آشوریان به تاراج رفته بود به آنها در کمال آزاد منشی و انسانی عودت داده شد و آنان را با احترام و تکریم به زادگاه خودشان راهنمایی و معبدها و عبادت گاههای آنها را تعمیر و ترمیم کردند.
در تاریخ نزدیک، یعنی پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل کشور اسرائیل و جمع شدن یهودیهای آواره در سرزمین تاریخی کنعان، این کشور همواره مورد توجه و پشتیبانی پادشاه فقید ایران قرار گرفت و در کنار هم یک دژ محکم در مقابل مرتجعین اعراب از نوع ناصری، اسدی، صدامی، معمری و عرفاتی بوجود آورده بودند.
به عنوان مثال به رسمیت شناختن علنی کشور اسرائیل و از این طریق شرکت دادن آنها به عنوان یک کشور در بازیهای آسیایی در تهران در سال 1347 خورشیدی بود. و یا دفاع از حریم و خاک اسرائیل در جنگ اعراب و فرستادن نیروهای کمکی به بلندیهای جولان از خدمات فراموشی ناپذیر ملت با فرهنگ ایران است.
از این نظر قوم یهود و اسرائیل به لحاظ تاریخی تمامی موجودیت خود را مدیون ایران پادشاهی میدانند. همچنین باید توجه داشته باشیم که جمعیت کثیری از یهودیان در طول تاریخ ایران زمین در کشورمان مأوا داشته اند که پس از تشکیل کشور اسرائیل به تدریج به سرزمین موعود خودشان مهاجرت کردند و در آنجا سکنا گزیدند. امروز دولت مردان بزرگی در کارهای دیوانی و نظامی از یهودیان ایرانی تبار هستند و این خود باعث مباهات و فخر است که چنین افراد ایرانی الاصلی در رأس قدرت قرار گرفتند.
فراموش نکنیم که قوم یهود و امروز اسرائیل بیش از هر کشوری، ایران را در یاد و خاطر و تاریخ خود دارد و از آن به نیکی یاد می کنند. بطوری که خودشان را جزئی از ایران می دانند و این قلم مطمئن است در فردای آزادی ایران از ایلغار آخوندها، کشور اسرائیل و ملت یهود از دوستان استراتژیک ایران در منطقه خواهند بود.
و اما چگونه شد که امروز از گور گریختگان حاکم اینچنین افسار پاره کردند و وحشیانه به ملت یهود یورش می برند. در حالیکه وجود اسرائیل در منطقه هیچگونه تباینی با منافع ملی ما ندارد. آیا این گرگان جمهوری اسلامی که امروز در رأس حاکمیت نشسته اند و این گونه کف بر دهان می آورند و بر ملت اسرائیل می توپند و می کوبند، ایرانی هستند؟
به گواهی تاریخ 27 ساله حاکمیت این جانوران بر خاک و مُلک ایران زمین، آنها بارها اعلام موضع کرده اند ک در تضاد بین ایران و اسلام، ایران را فدای اسلام می کنند. و امامشان در جنگ بین عراق و ایران اظهار لحیه کردند که تا آخرین خشت ایران از اسلام و نه از ایران دفاع خواهند کرد. بنا براین با این عقیده و اندیشه ضد ایرانی می توان گفت که آنها ایرانی هستند؟ اگر ایرانی هستند، پس چرا بر هرچه مظهر و هویت و فرهنگ ایرانی گرازوار حمله می کنند و می خواهند چنین مظاهر تمدن ساز، فرهنگ ساز و تاریخ ساز را از صفحه ایرانزمین پاک کنند؟ اگر ایرانی هستند پس چرا بر آرامگاه بنیان گذار پادشاهی ایران، کورش کبیر و نشیمنگاه پادشاهان هخامنشی، فخر تمدن بشری با بیل جهالت یورش می برند تا سدی بنا کنند که تمامی مظاهر فخر ایرانی و جهانی را زیر آب ببرند؟ اگر ایرانی هستند، پس چرا با اعیاد اصیل و باستانی زندگی بخش و شادمان کننده چون سوری و نوروز و سده و مهرگان و تیرگان و یلدا و سیزده بدر دشمنی می ورزند و شادی و شادمانی مردم را به عزا و ماتم تبدیل می کنند؟
آری به جهانیان باید گفت این جماعت به ظاهر ایرانی از هرگونه احساس و عاطفه و اندیشه ایرانی بدور هستند و اعمالشان هیچ گونه سنخیتی با فرهنگ ایرانی ندارد و مردم ایران از چنین افرادی تبرّی می جویند و آنها را از خود نمی دانند. مردم ایران بر این باور هستند که این جانوران حاکم منافع عالیه ملت را فدای تروریستهای فلسطینی، عراقی و لبنانی کرده است تا در صلح خاورمیانه خللی ایجاد نمایند و عراق را در باتلاق آشوب و کشتار غرق کنند و لبنان را جبهه ای برای حمله به اسرائیل بکار گیرند. ملت ایران نه با آمریکا دشمن است و نه با ملت اسرائیل. و مطمئناً شعار " مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل " در دل و جان ایرانی با فرهنگ جایی ندارد بلکه این شعار بوسیله روضه خوانان دینی و جریانهای چپ کمونیستی در ایران داده می شود که اساساً با فرهنگ ایرانی بیگانه هستند. به عنوان مثال وقتی که تروریستهای القاعده برج دوقلو در نیویورک را منفجر کردند مردم با فرهنگ ایران با شمع به میدان محسنی تهران آمدند و با ملت آمریکا و خانواده های کشته شدگان ابراز همدردی کردند و انزجار خود را نسبت به تروریستها و حامیان آنها نشان دادند. اما در مقابل این حرکت انسانی و بشر دوستانه ایرانیان با فرهنگ، آخوندهای حاکم و برادران ایدئولوژیکشان از نوع کمونیستی، در دلشان قند آب کردند و آرزو می کردند ایکاش ساختمان پنتاگون را هم منفجر می کردند. تروریستهای فلسطینی که" چفیه شان " به سمبل مقاومت " رهبر معظم " جمهوری اسلامی تبدیل شده است به خیابانها ریختند و به رقص و پایکوبی پرداختند. امروز هم که صدای مرگ و نیستی ملتی تاریخی از حلقوم یک تیر خلاص زن در هیئت و هیبت و هیکل رئیس جمهور حکومت اسلامی بیرن می آید، اکثر نیروهای چپ که ویروس ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی در تن و جانشان لانه و خانه کرده است، سکوت پیشه کردند و فقط بعضاً خبری کوتاه از منابع دیگر را در سایت و یا ارگان خودشان منعکس می کنند. آیا تصادفی است که پس از کشته شدن فرد مفلوک وبیماری بنام شیخ یاسین همین نیروهای ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی حنجره پاره می کردند و صفحات سفید را سیاه می کردند و اندر مذمت اسرائیل و دلجویی از تروریست های حماس داد سخن می دادند، اما امروز سکوت پیشه کردند؟
آیا تصادفی است که در برابر تخریب مهد تمدن بشری و بیداد و ظلم بر فرهنگ ایران که جهان را تکان داد، سکوت پیشه کردند ولی در مقابل تخریب قطعه 33 در بهشت زهرا ناله و شیون سر دادند که وا مصیبتا، هویت ایدئولوژیک ما بر باد رفت. هویتی که جزء کینه و خشم و خون و وطن فروشی و تخریب وطن نبود و امروز حاملان چنین هویتی در گوشه و کنار جهان آزاد از سفره همان امپریالیست ها که زمانی مثل احمدی نژاد خواهان نابودی آنها بودند، تغذیه می کنند و روزگار غریبی را در غربت غریب می گذرانند.
داستان غریبی است اما با کمال تأسف باید گفت واقعی است. این نیروها که زمانی برای محو آمریکا و اسرائیل سلاح بدست گرفته بودند و بر دوست استراتژی آنها در ایران یورش می بردند، نمی دانستند که از " گندم ری " نخواهند خورد و نمی توانستند درک کنند که مخالفت با پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و مدرنیته نظام گذشته از موضع تخریب و تباهی و ضد مدرنیته و عقب مانده، نفعش در جیب از گورگریختگانی خواهد رفت که عنکبوت وار درکمین نشسته اند. و امروز عجیب نیست که محمود احمدی نژاد کف بر دهان می آورد و همان شعار دیروزین این نیروها را که به سمت کرملین نماز می خواندند، بر زبان جاری می کند.
مطمئن باشیم وقتیکه ما غائله ضد انسانی، ضد اخلاقی و ضد دیپلماسی اشغال سفارت آمریکا را در سال 1359 خورشیدی بوسیله عمله ارتجاع، محکوم نکردیم و در عوض در کنار ارتجاع حاکم قرار گرفتیم و با شعارهای کر و کور کننده " مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل " موجب تشویق آخوندهای هار را فراهم کردیم، طبیعی است که امروز احمدی نژادها همان شعارها را تکرار کنند. زیرا می دانند تا وقتی که ویروس ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی در تن و جان و ذهن و قلب این نیروهای به اصطلاح چپ نهادینه شده است، اعتراضی از آنها برنمی خیزد که هیچ حتی در دلشان قند آب می شود. بگذریم...
******
حال باید دید که چرا در این شرایط که یک اجماع جهانی علیه مقاصد ویران کننده نظامی از تکنولوژی هسته ای تشکیل شده است و پرونده اتمی جمهوری اسلامی در یک قدمی شورای امنیت سازمان ملل قرار گرفته است و اینجا و آنجا رعایت حقوق بشر و دست برداشتن از حمایت تروریستها را به جمهوری اسلامی گوشزد می کنند. چرا دست به تشکیل کنفرانس " جهان بدون صیهونیسم " زدند و خواهان نابودی اسرائیل شدند و یک جهان بدون آمریکا و اسرائیل را عربده می کشند؟
در یک کلام جمهوری اسلامی برای رهایی از معضلات بوجود آمده در ایران و خارخ احتیاج به بحران آفرینی دارد تا از این طریق بتواند خواسته های به حق مردم که همانا سرنگونی این رژیم فاسد و واپسگرا است، سرکوب کنند. زیرا مردم در انتخابات اخیر این پیام روشن را به کل حاکمان رژیم رسانده اند که از این پس شمارش معکوس عمر شما به صدا در آمده است. از طرف دیگر مردم به دنیا این پیام را فرستاده اند که فن آوری اتمی از طرف جمهوری اسلامی نه در خدمت ملت بلکه برای بقای منحوس خودشان و تهدید و ویران کردن کشورهای دیگر است. به همین منظور مردم در دعوای اتمی بین جمهوری اسلامی و جهان آزاد، از جهان آزاد حمایت می کنند. هرچند رژیم سعی می کند به این موضوع بار و غنای ملی ببخشد، اما مردم به خوبی درک کرده اند که جمهوری اسلامی هیچ اعتقادی به مقوله ملی ندارد که هیچ، حتی بر هر مظهر ملی هجوم می برد به عنوان مثال مجلس شورای ملی را که جایگاه واقعی نمایندگان ملی ملت ایران است به مجلس شورای روضه خوانان اسلامی تبدیل کردند که مشتی چاقوکش و لات و لمپن و ملاهای واپس گرا در آن جمع شدند. بنا براین برای رهایی از این تنگنای داخلی امروز همان شعار کهنه و ضد بشری انقلابیون رژیم گذشته و سوپر چپ های امروزی جدای از مردم و امام راحلشان را سر می دهند. تا افکار عمومی جهانی و مردم ایران را منحرف کنند و با تراشیدن دشمن فرضی، مردم به پا خواسته و به ستوه آمده ایران را سر کوب کنند. زیرا بر این باورند چون آمریکا و جهان آزاد در عراق و افغانستان گرفتار هستند و چین و روسیه به دلیل منافع هنگفت اقتصادی از رفتن پرونده اتمی جمهوری اسلامی به شورای امنیت جلوگیری می کنند، برای باج خواهی از جهان آزاد سیاست فرار به جلو را پیشه کردند و از موضع تهاجی خواهان نابودی اسرائیل شدند.
اما این بیماران مالیخولیا نمی دانند و نمی توانند درک کنند که منافع جهان آزاد در صلح خاورمیانه و وجود یک اسرائیل قوی نهفته است تا بتوانند از این طریق وحوش منطقه را به مرور اهلی کنند. و ترجیح می دهند برای تقویت صلح جهانی، اسرائیل و کشورهای دموکراتیک را تقویت کنند و جمهوری اسلامی را که بر تنور جنگ و تخریب و تروریسم و تفرقه می دمد از صفحه مختصات جهانی پاک کنند.
حال ببینیم که این کینه ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی نه ایرانیان از کجا سرچشمه می گیرد؟
در بالا اشاره شد که ایرانیان در درازای تاریخ هیچ وقت ضد یهود نبوده اند و امروز هم ضد اسرائیل نیستند. ضد اسرائیل بودن ریشه در صدر اسلام و بلوک کمونیسم جهانی دارد که حاملان اندیشه آنها امروز آن را در هر کوی و برزن فریاد می کنند و این ضدیت نهادینه شده در جسم وجان و قلب و عروق شان جزئی از مسلک و مرام و آرمان آنها را تشکیل می دهد. زیرا به همان اندازه که یک فرد از گور گریخته 1400 سال پیش با اسرائیل و آمریکا دشمنی می ورزد و خواهان نابودی آنها است، یک فرد سوپر چپ کمونیست امروزی هم بر چنین باوری معتقد است و به همین منظور از گرازان بین المللی برای تخریب و نابود کردن مزرعه سرسبز جهانی حمایت می کنند و حاضر می شوند برای نابود کردن شیرازه و شالوده جهان مدرن در کنار پس مانده ترین گروهها و اندیشه ها قرار بگیرند. و تا جایی که از دستشان بر آمده است، کرده اند و مردم آن سامانه ها را به خاک سیاه نشانده اند. نمونه اخیر کشور ایران است که بدست این سیاه دلان و کهنه پرستان با همین شعارهای ضد بشری به قهقرا کشیده شد و اشک خون را در چشمان مردم ایران سرازیر کردند. آیا تصادفی است که امروز حاملان این افکار علناً به حمایت از تخریب کنندگان مدنیت در فرانسه برخواستند و در خواب و خیال خود پیروزی جهل و تخریب را برعقل و سازندگی به انتظار نشسته اند؟
******
اکنون نگاهی به تاریخ بیاندازیم و ببینیم که نیاکان ما چگونه این قوم را در سر فصل های بحرانی در کنف حمایت خود گرفتند و دست نوازشگر خود را برجان زخمی و خسته آنها به نشانه محبت و همدردی دراز کردند و دردشان را مرهمی گذاشتند.
تاریخ گواهی می دهد که اورشلیم در دوره پادشاهی " صدقیا " قبل از به پادشاهی رسیدن کورش بدست نبوکدنصر پادشاه بابل سقوط کرد و پسران " صدقیا " را در نزد پادشاه بابل سر بریدند و چشمان " صدقیا " را از حدقه در آوردند.
بدستور پادشاه بابل" نبوزرادان" میرغضب و رئیس جلادان به اورشلیم آمد تا این قوم را از دم تیغ جهالت و خباثت بگذراند و به همین منظور جوانان قوم یهود را در درون معبد و پرستشگاه آنان قطعه قطعه کردند و بر دوشیزگان و پیران و ریش سفیدان کوچکترین ترحمی روا نداشتند. خانه خدا و خانه پادشاه یهودیان را سوزاندند و پس از آن همه خانه ها و مظهر مدنیت را در آتش خشم کور به خاکستر تبدیل کردند. حصارهای اورشلیم را از هر طرف منهدم ساختند و تمامی ظروف معبد و پرستشگاه یهودیان را از بزرگ و کوچک و همچنین خزانه های خانه خدا و گنجهای پادشاه و وزرایش را مصادره کردند. پس از این کشتار فجیع و عظیم و نابودی و سوزاندن شهر و دیار یهودیان، تعداد کثیری از آنها را اسیر کردند و با خود به بابل بردند.
حال ببینیم که پدر بزرگ با فرهنگ و متمدن ما در مقابل این و حشی گری نبوکدنصر و نبونید با قوم یهود چگونه برخورد کرده است؟ پس از فتح بابل:
" کورش پادشاه فارس چنین می فرماید: یهوه خدای آسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده مرا امر فرموده است که خانه ای برای وی در اورشلیم که در یهودا است بنا نمایم. پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد؟ او به اورشلیم که در یهودا است، برود و خانه یهوه را که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است، در اورشلیم بنا نماید. و هر که باقی مانده باشد، در هر مکانی از مکان هایی که در آنها غریب می باشد، اهل آن مکان را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان علاوه بر هدایای تبرّعی به جهت خانه خدا که در اورشلیم است اعانت نمایند." پس رؤسای آبای یهودا و بنیامین و کاهنان و لاویان با همه کسانی که خدا روح ایشان را برانگیزانیده بود برخاسته، روانه شدند تا خانه خداوند را که در اورشلیم است بنا نمایند. و کورش پادشاه ایران ظروف خانه خداوند را که نبوکدنصر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه خدایان خود گذاشته بود، بیرون آورد و به دست رئیس یهودیان داد. ( برگرفته از کتاب مقدس، عهد عتیق، کتاب عَزرا صفحه 571 )
" وقتی کورش بابل را فتح کرد : طبق روایت بروس، نبونید پادشاه بابل را به کرمان فرستاد و او تا پایان عمر در آنجا با دستگاه حکومت همچنان باقی ماند. از قراین و اطلاعات به خوبی پیدا است که فاتح پارسی در شهر با شوق و علاقه عامه پذیره شد و نسبت به طبقات مردم نیزمحبت و حسن سلوک کم مانندی ارائه کرد. معابد را تا آنجا که مصلحت بود از هرگونه تجاوز حفظ کرد و شهر را هم بهیچوجه معروض تاراج، که رسم سپاهیان فاتح بود، ننمود. درباره قوم یهود نیز چنان رأفت و علاقه ایی نشان داد که بعدها آن مایه محبت را ناشی از وجود نوعی خویشاوندی سببی با قوم شمردند. به هر حال به آنها اجازه داد تا به اورشلیم برگردند و معبد خدای خویش را بسازند. درست است که روی هم رفته فقط عده معدودی از آنها حاضر شدند زندگی در سرزمین آباد بابل را با زندگی در سرزمین بی حاصل اورشلیم عوض کنند اما همین اظهار محبت شاه پارسی کافی بود که جمعی از آنها او را همچون یک مسیح خدائی تلقی کنند." ( برگرفته از کتاب تاریخ مردم ایران اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب صفحه 128 )
همانطوریکه ملاحظه می کنیم، کورش پس از فتح بابل نه اینکه شهر و معابد بابل را ویران نکرد و چشم پادشاه آن را کور و مردم را قتل عام نکرد بلکه پادشاه آن را با احترام و تکریم به کرمان فرستاد که تا آخر عمر با عزت و احترام در دستگاه اداری هخامنشیان زندگی کرد. با مردم سراسر بابل به مهربانی رفتار کرد.
این کمک ویاری و پشتیبانی بوسیله پادشاهان دیگر هخامنشی مثل داریوش بزرگ و اردشیر دراز دست دنبال شد. بطوریکه برای بناء " هیکل " بین یهودیان آواره و یهودیان مستقر در اورشلیم اختلاف افتاد که با یاری و پایمردی داریوش بزرگ این مسئله حل شد. اردشیر پسر خشایار شاه هم نسبت به قوم یهود توجه و محبت فوق العاده ای نشان داد زیرا به گواهی تاریخ حتی با قوم یهود نسبت خویشاوندی داشت. زیرا مادر و زنش از قوم یهود بودند.
با یادآوری این واقعه تاریخی آیا هیچ جای شبهه ایی باقی می ماند که احمدی نژادها ادامه دهنده راه نبوکدنصرها و نیونیدها هستند که مثل نیاکان فکری خودشان امروز خواهان نابودی ملت یهود هستند و از ایرانیت و فرهنگ ایرانی بهره ای نبرده اند؟
حال سری به صدر اسلام می زنیم تا ریشه این کینه احمدی نژادها ردیابی شود و ببینیم که چرا احمدی نژادها با قوم یهود مخالف هستند.
در صدر اسلام، زمانی که اعراب سرزمین حجاز در کنار بیابان گردی و راهزنی در بت پرستی بسر می بردند و سنگها را نیایش میکردند. قوم یهود در یثرب ( مدینه ) به کشاورزی و تجارت مشغول بودند و مردمانی حسابگر و پیشرفته و آگاه و اهل کتاب بودند. بطوریکه عربها برای آنها کارگری و فعلگی می کردند. زیرا در یثرب سه قبیله یهود بنام های بنی قینقاع، بنی النضیر و بنی قریظه زندگی می کردند که هم از نظر مالی و هم از نظر دانش و معرفت نسبت به عربها در مرتبه عالی تری قرار داشتند.
در کناراین سه قبیله یهود، دو قبیله بزرگ عرب بنام های اوس و خزرج زندگی می کردند که همواره بین آنها برای ریاست و سروری اختلاف بود و یکدیگر را نمی توانستند تحمل کنند. از طرف دیگر افراد این دو قبیله برای امرار معاش خود برای سه قبیله یهود به عنوان فعله و مزدور در مزارع و یا در کارهای تجارتی آنها کار می کردند. این برتری و سروری اقوام یهود سبب شد که آنها نسبت به یهودیان رشک ببرند و در رنج عقب افتادگی بسر ببرند. به همین منظور به انتظار شرایطی نشسته بودند تا برتری خود را به اقوام یهود تحمیل کنند. از این رو وقتیکه خبر ظهور محمد بن عبدالله و دعوت به اسلام در مکه به آنها رسید برای رهایی از این شرایط عقب ماندگی و چیره شدن بر اقوام یهود به تدریج با محمد هم پیمان شدند و پیمانی بنام پیمان عقبه با محمد بستند. با این پیمان دو قبیله اوس و خزرج از محمد تعهد گرفته بودند که در صورت گسیختن رابطه شان با قبایل یهود از آنها پشتیبانی کند. در مقابل محمد از آنها خواسته بود که او و یارانش را در مقابل دشمنی قبیله قریش حمایت کنند. زیرا محمد نتوانسته بود در 13 سال َ اول دعوت خود قبیله قریش و مکیان را با خود همراه کند. بطوریکه قریشیان کمر به قتل او بسته بودند. پیمان عقبه فرصتی برای محمد ایجاد کرد که تحت حمایت دو قبیله اوس و خزرج به مدینه مهاجرت کند و از آنجا پس از یارگیری و سازماندهی تعادل قوا را به نفع خود تغییر دهد.
در همین رابطه برای اطمینان از حمایت محمد " ابوالهیثم تیهان " یکی از سران این دو قبیله به محمد می گوید " اکنون میان ما و یهودیان کمابیش ارتباطی هست، پس از بسته شدن پیمان با تو و یارانت این رابطه می گسلد. ممکن است کار تو بالا گیرد و با طایفه خود ( قریش ) سازش کنی. آیا در این صورت ما را رها خواهی کرد؟ " محمد جواب می دهد " بل الدم الدم، الهدم، الهدم. انا منکم و انتم منی. احارب من حاربتم و اسلم من سالتم " یعنی " خون، خون، ویرانی، ویرانی. من از شمایم، شما از منید، با هر کس جنگ کنید می جنگم و با هر کس سازش کنید سازش می کنم ".
طبیعی است که منظور از سئوال " ابوالهیثم تیهان " برداشتن و نابود کردن اقوام یهود از سروری و برتری و ترقی بر شهر یثرب و قبایل اوس و خزرج بود که می خواستند از همکاری محمد و یارانش آنها را از سر راه بردارند. و خواهیم دید که برای رسیدن به این منظور و بدست آوردن ثروت و مکنت و سر انجام غلبه بر قبیله قریش چنین کردند. بنابراین پیمان عقبه برای دو قبیله اوس و خزرج رهایی از حقارت و تسلط بر اقوام یهود و برای محمد فتح مکه را در چشم انداز داشت.
به همین منظور ابتدا محمد پس از پیمان عقبه همراه قبایل اوس و خزرج یک پیمان عدم تعرض با اقوام یهود بست که به موجب آن مقرر شد که هر کس به دین خود باشد و در مقابل ستیزه جویی قریش، مسلمین و یهود بطور مشترک از یثرب دفاع کنند. این معاهده زمانی بسته شد که محمد در موضع ضعف بود و قبایل یهود از نظر مالی و نظامی قوی تر بودند. اما همینکه تعادل قوا تغییر کرد و آنها قدر قوی تر شدند، ابتدا جهت قبله را تغییر دادند و آنرا از مسجد الاقصی به طرف کعبه برگردانند. با این عمل به اقوام و قبایل یهود پیام داده شد که سروری شما به پایان رسیده است و چنین عملی زنگ خطری بود که برای نابود کردن قوم یهود به صدا در آمده بود.
پس از این ماجرا به دلایل و بهانه های مختلف در صدد برآمدند که قبایل یهود را از بین ببرند. به عنوان مثال برای از بین بردن قبیله بنی قینقاع بهانه را بر این رویداد گذاشتند که زنی از انصار نزد زرگری یهودی از بنی قینقاع می رود. زرگر یهودی با وی مغازله آغاز می کند و زن مسلمان در مقام استنکاف برمی آید. مرد یهودی جهت مزاح پشت لباسش را با سوزنی به بالای جامه اش بست بطوری که هنگام برخاستن پائین تنه زن نمایان شد و مردم را به خنده انداخت. زن مسلمان از این کار ناشایسته به خشم آمد و فریادش مسلمانی را به حمایت از او بر انگیخت. مرد مسلمان زرگر یهودی را کشت. یهودیان به حمایت همکیش خود برخاسته مرد مسلمان را می کشند. مسلمانان شکایت به نزد پیغمیر می برند ومحمد دستور می دهد به محله بنی قینقاع هجوم ببرند و آنان را محاصره کنند. بنی قینقاع پس از 15 روز محاصره تسلیم می شوند و به شرط بیرون رفتن از یثرب برای جانشان امان می گیرند.
برای از بین بردن قبیله بنی النظیر ابتدا یکی از رؤسای این قبیله بنام کعب بن اشرف را می کشند و بعد محمد با عده ای از یاران خود جهت تصفیه دیه فرد کشته شده به محله بنی النظیر می روند. یهودیان که از کشته شدن رئیسشان در خشم بودند، در مقام طغیان برمی آیند. بدستور محمد کوی بنی النظیر محاصره می شود. ولی بدلیل مقاومت قبیله بنی النظیر نخلستانهای شان به آتش کشیده می شود. چنین عمل ویران کننده ای سبب می شود که مقاومت قبیله بنی النظیر شکسته شود و سرانجام آنها هم به خاطر حفظ جانشان حاضر می شوند از یثرب خارج شوند.
قبیله بنی قریظه هم به بهانه و یا به دلیل همکاری رؤسای آنها با قبیله قریش در جنگ خندق مورد هجوم مسلمانان قرار گرفتند و محله آنها محاصره شد. این قبیله هم مثل دو قبیله دیگر به شرط بیرون رفتن از یثرب امان خواستند. اما امان آنها پذیرفته نشد و بدستور سعد بن معاذ تمام مردان قبیله را گردن زدند، زن و فرزند آنان را به بردگی گرفتند و تمامی اموالشان را بین مسلمانان تقسیم کردند. به این ترتیب سه قبیله معروف مدنیه را از بین بردند.
ولی این پایان ماجرا نبود و برای از بین بردن قوم یهود و پاکسازی آنها از آن دیار برای جنگ خیبر آماده شدند. خیبر مرکب از چند قلعه بود که به عنوان آخرین سنگر قوم یهود در مقابل مسلمانان به مقاومت پرداخت. اما پس از مقاومت دلیرانه و کشته دادن بسیار سرانجام تسلیم شدند و امان خواستند. امان آنها به شرطی پذیرفته شد که اراضی و مزارع و مال و ثروت آنها از آن مسلمانان گردد.
فدک پس از خیبر بدون جنگ تسلیم شد و نصف دارایی خودشان را به مسلمانان بخشیدند. متعاقب فدک قبایل دیگر یهود بنام های " وادی القری " و " نیما " بدون مقاومت تسلیم شدند. ( از خوانندگان احتمالی این مقاله پوزش می خواهم که بدلیل طولانی بودن مطلب ناچاراً بطور اجمال به این موضوع با اهمیت تاریخی اشاره کردم. امیدوارم فرصتی فراهم گردد که در یک کار تحقیقی آن را در قامت یک کتاب به هم میهنمان معرفی کنم)
advertisement@gooya.com |
|
بنابراین ملاحظه می کنیم که در همان شروع نطفه بستن اسلام یهود کشی و بعد در زمان عمر ملیت کشی، فرهنگ کشی، زبان کشی و دین و آئین کشی شروع شد و امروز که بیش از 1400 سال از آن تاریخ می گذرد، هنوز این کینه ضد یهودیت و سایر ادیان در اعراب و حاکمان عرب تر از اعراب سرزمین اهورایی ایران در دل و جانشان می جوشد. و هر آن انتظار فرصتی را می کشند که از یهودیان پوست بکنند و زنده زنده بخورند و یا به گفته خودشان یهودیان را به دریا بریزند. کاری که عبدالناصر، صدام، معمر القذافی، اسد و عرفات میخواستند انجام دهند. با این توضیحات روشن می شود که این کینه ضد یهودیت ریشه در تاریخ اعراب جاهیلیت دارد که امروز خود را در ضدیت اعراب و فلسطین با قوم یهود نشان می دهد.
ایرانیان متمدن و با فرهنگ هم در همان آعاز نطفه بستن اسلام ازاین ضدیت کور در امان نماندند و زرتشتیان ایران با قساوت و سبُعیت هر چه تمامتر از دم تیغ جهالت تکه تکه شدند و مردم ایران را به زور شمشیر و شقاوت مجبور کردند که از دین خود تبرّی بجویند. متاسفانه امروز همان رهروان دین و آیین و ملیت ستیز بر کشور اهورایی ایران حکومت می کنند که برطبل ضدیت با ادیان دیگر می کوبند و هیچ حرمتی به دین پاک سرشت پدران ما که " گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک " راهنمای عملشان بود، قائل نیستند.
آیا چنین کسان که به حق ناکسان تاریخ ایران هستند، ایرانی هستند؟ این قلم شرم دارد که آنها را ایرانی بداند.
دکتر احمد پناهنده
کلن 11 نوامبر 2005 برابر با 20 آبانماه 1384
a_panahan@yahoo.de