وقایع تبریز بار دیگر نشان داد که نیروهای اپوزیسیون در موضع گیریهای (عموما) عجولانه خود چگونه به کجراهه میروند. در پی انتشار کاریکاتوری در نشریه "ایران" که آذربایجانی ها را مورد تمسخر قرار داده بود اعتراضات گسترده ای در آذربایجان انجام گرفت و پس از آن اکثر نیروهای اپوزيسیون به دفاع از اعتراضات انجام گرفته پرداختند و دلیل آن اعتراضات را نارضایتی مردم از جمهوری اسلامی دانستند. ولی عده ای با زیر ذره بین بردن این اعتراضات و شعارهای مطرح شده در آن به درستی هشدار دادند که این اعتراضات ماهیتی ارتجاعی دارد و ریشه در ناسیونالیسم قومی دارد.
اما دلیل دفاع نیروهای اپوزیسیون از این حرکات اعتراضی چه میتواند باشد؟ سه دلیل میتواند داشته باشد. بخشی از اپوزیسیون فکر میکنند که هر حرکت "مردمی" قابل دفاع است. در صورتی که صرف "مردمی" بودن یک حرکت نمیتواند دلیلی برای دفاع از آن باشد. همانطور که مثلا در آلمان هیتلر و در ایران نظام جمهوری اسلامی با رای مردم سر کار آمد. بخشی دیگر از ترس اینکه با رژیم جمهوری اسلامی همصدا شوند خود را مجبور به دفاع از این اعتراضات می بینند و فکر میکنند که عدم دفاع شان شاید به معنی موافقت با سرکوب آن جریانات تلقی شود. در صورتی که هم میتوان ماهیت ارتجاعی این اعتراضات را افشا کرد و هم سیاستهای جمهوری اسلامی را مورد حمله قرار داد. عده ای دیگر فکر میکنند که برای جلوگیری از اینکه جریانات ناسیونالیستی و فاشیستی رهبری این حرکات اعتراضی را به عهده بگیرند، باید خود را وسط میدان بیندازند و نشان دهند که این اعتراضات از سوی جریانات دیگر نیز مورد حمایت قرار دارد و سعی کنند هدایت آن را به دوش بگیرند. غافل از اینکه این اعتراضات خود بر بستر افکار فاشیستی شکل گرفته و تنها راه مقابله با آن افشای آن و روشنگری است. و تنها در این صورت میتوان مانع پیوستن افراد دیگر به آن توده معترض شد.
یک ترس قوی که در بین ما وجود دارد و در بالا به آن اشاره شد، ترس از همصدا شدن با رژیم است. مثلا شاید ما حاضر به بیان این نباشیم که خشونت در جامعه ایران ریشه های بسیار قوی دارد. چون در ظاهر این در تناقض با این ادعای ما قرار میگیرد که مردم این رژیم را نمیخواهند. با اینکه نظام جمهوری اسلامی بسیار خشن تر از جامعه ایران است و برای همین هم با افکار و خواسته های مردم در تناقض قرار دارد، ولی این نیز یک واقعیت تلخ است که جامعه ایران بسیار خشن است و سرپوش گذاشتن بر خشونت موجود در جامعه نه تنها به حفظ آن کمک میکند بلکه مانع استقرار یک نظام بشردوستانه در ایران میشود. خشونت خانگی، تحقیر و آزار زنان، کودک آزاری، حیوان آزاری، آمار بالای قتل و اسیدپاشی و سایر جنایات، اینها گوشه هایی از خشونتی ست که هر روزه در جامعه ما انجام میگیرد. در برخی موارد حتی می بینیم که خشونت جنبه تفریحی برای مردم دارد. برای نمونه چند سال پیش دهها هزار نفر برای تماشای مراسم اعدام "خفاش شب" به استادیومی در تهران رفته بودند.
بیست و هفت سال حاکمیت نظام جمهوری اسلامی باعث شده که در خیلی موارد مردم به قوانین ضدبشری رژیم عادت کنند. برای نمونه کمتر کسی را در ایران می بینیم که مخالف مجازات اعدام باشد. و یا برای نمونه خانم شیرین عبادی که برنده جایزه نوبل صلح هم شده، چند سال پیش در یکی از موارد وکالتی خواهان اجرای قصاص در مورد مجرم شده بود. و بعد از اینکه در خارج از کشور مورد انتقاد برخی ایرانیان قرار گرفت گفته بود که چون در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی فعالیت میکند، مجبور است طبق آن قوانین عمل کند. اگر قرار باشد اینگونه دلیل بیاوریم پس آن قاضی هم که حکم اعدام دگراندیشان را در چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی میدهد، باید تبرئه شود.
خود وقایع تبریز نشاندهنده خشونتی ست که در جامعه وجود دارد. چندین نفر در نتیجه درگیری با نیروهای پلیس جان باخته اند. سوال اینجاست که آیا یک کاریکاتور ارزش این را دارد که آدم جان خودش را به خطر بیندازد؟! یا می بینیم که حکومت نشریه "ایران" را توقیف کرده و کاریکاتوریست اش را بازداشت کرده، صدایی هم از کسی درنمیاید. آیا یک کاریکاتور، هر چقدر هم که "توهین آمیز" باشد، دلیلی برای به زندان انداختن کاریکاتوریست میباشد؟ اگر این مردم معترض کمی افکار مترقی داشتند، در کنار اعتراض به آن کاریکاتور، به اقدامات حکومت نیز اعتراض میکردند. چگونه میتوان از این خوشنود بود که حتی مخالف یا دشمن آدم به دست زندانبانهای رژیم بیفتد؟
advertisement@gooya.com |
|
خوشبختانه تجربه مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور نشان میدهد که اگر انسان در یک نظام بشردوست زندگی کند و اعتقادات خشن اش دائما مورد انتقاد قرار گیرد کم کم یکسری قوانین بشردوستانه را می پذیرد. برای نمونه بخش بزرگی ایرانیان مقیم اروپا مخالف حکم اعدام هستند. یا قائل شدن حق و حقوق انسانی برای همجنسگرایان یکی از نتایج زندگی در غرب است. این ثابت میکند که برای کمک به استقرار یک نظام بشردوست در ایران باید دائما فرهنگ خشونت در جامعه را مورد حمله قرار داد. و نباید از این ترسید که در صورت لزوم مردم را مورد انتقاد و سرزنش قرار داد. اگر واقعا به فکر مردم باشیم بايد بدانیم که همصدايی با مردم در همه موارد و یا دنبال توده های گمراه افتادن دردی از مردم دوا نمی کند و آنان را فقط بیشتر به سمت فاجعه سوق میدهد. مثل همان اتفاقی که در بهمن 1357 افتاد.
تجربه افغانستان و عراق نشان میدهد تا زمانی که فرهنگ خشونت در یک جامعه مورد حمله قرار نگیرد، استقرار یک نظام بشردوست قابل تحقق نیست. حکومتی که اکنون در افغانستان سر کار است بسیار عقب مانده است و چندی پیش دیدیم که داگاههای آن میخواستند حکم اعدام برای مردی صادر کنند که به مسیحيت گرویده بود. این حکومت بر خلاف آنچه برخی ها میگویند دست نشانده آمریکا نیست، با رای مردم روی کار آمده و در برخی موارد حتی پیشرفته تر از خود مردم است. برای نمونه چندی پیش خود مردم زنی را در افغانستان سنگسار کردند و حتی نیروهای پلیس با آنها همکاری کرده بودند، با اینکه سنگسار طبق قوانین افغانستان ممنوع است. یا در عراق می بینیم که نیروهای اسلامی و نیروهای ناسیونالیست چقدر قدرتمند هستند. گناه اینها را نمیتوان به گردن آمریکا انداخت. اینها پایگاههای عظیم مردمی دارند.
اگر نمی خواهیم ایران به سرنوشت عراق و افغانستان دچار شود باید از همین حالا نسبت به جریانات و حرکات ارتجاعی مردم معترض باشیم. باید روشنگری کنیم. باید ریشه های ارتجاع را نشانه بگیریم حتی اگر به این قیمت که بخشی از نیروی مردمی خود را از دست دهیم. ولی با این کار به مردم خدمت کرده ایم. مردم نیازی به تایید ما ندارند. آنچه مورد نیاز مبرم مردم است نقد روشنگرانه است.
azadeh_sepehri@hotmail.com