رویکردهای مختلف اسلام گرایی در جهان اسلام را معمولا به سه دسته «سنت گرا»، «بنیادگرا» و «تجددگرا» تقسیم می کنند. این تقسیمی است که مورد قبول ملکیان و سروش نیز هست. اما صاحب این قلم معتقد است این تقسیم، تنوع گرایشیِ موجود در جهان اسلام را تماما پوشش نمی دهد. به این تقسیم می بایست گروه چهارمی نیز افزود، آن گروه را «سنتی ها» نام نهاده ام.
اسلام سنتی و بنیادگرا
سنتی ها دارای اسلامی غیر حکومتی و عموما فردی و در مواردی اجتماعی اما غیرحکومتی اند. این گروه، آمیختن دین به سیاست را، آن گونه که در جمهوری اسلامی رخ داد و یا اصولا به طور کلی، نمی پسندند. آن ها برخلاف بنیادگرایان، که زعیم آنها مرحوم آیت الله خمینی بود، معتقد نیستند که« اسلام جز از طریق به دست گرفتن حکومت و سیاست ورزی نمی تواند اهداف خود را پیاده کند». سنتی ها تا قبل از قیام مرحوم آیت الله خمینی، اکثریت حوزه را تشکیل می دادند و تنها نواب صفوی و طرفداران او، به این معنا غیر سنتی بودند. درگیری نواب صفوی با آیت الله بروجردی، که به بیانیه توهین آمیز از سوی نواب علیه آیت الله بروجردی از یک سو و کتک زدن و بیرون کردن نواب و طرفداران اش از شهر قم از سوی مریدان آیت الله بروجردی انجامید، به واقع تقابل اسلام سنتیِ رو به افول با اسلام بنیادگرای رو به طلوع بود. بنیادگرایان، به دین نگاهی اصولا سیاسی و اجتماعی دارند و اجرای احکام اسلامی را، که مراد احکام فقهی است و نه چیز دیگر، از طریق به دست گرفتن حکومت، غایت قصوای اسلام خود می دانند. از همین رو است که مرحوم آیت الله خمینی می گفت که حکومت اسلامی اولین حکومت الله بر روی زمین است. اکنون از میان سنتی ها، می توان به آیت الله وحید و آیت الله صافی گلپایگانی اشاره کرد و همچنین تا حدودی آیت الله بهجت. سنتی ها، یا ضد انقلاب اند و یا انقلابی هایی هستند که اکنون منتقد اند و حتا اگر طرفدار نظام فعلی ایران باشند، طرفداری غیر دوآتیشه محسوب می شوند. سنتی ها معمولا التفاتی به دنیای جدید و تحولات آن ندارند. برای آنها دنیای جدید، تنها در حد نوشدن وسایل موجود دارد و بیش از این، چیزی در خور توجه ندارد. دنیای آنها دنیایی دست نخورده است و به یک معنا اصیل.
اسلام سنت گرا
گوه سوم، سنت گرایان اند. این گروه، برخلاف سنتی ها، نرم افزار عصر تجدد را نیز درک کرده اند و نسبت به آن نقد دارند. سنت گرایان اسلامی، قائل به نوعی وحدت متعالی ادیان اند که گاهی با پلورالیسم دینی اشتباه می شود (این اشتباهی است که جان هیک هم در مورد آراء دکتر نصر کرده بود که با تصحیح دکتر سروش مواجه شد؛ بنگرید به گفتگوی سروش با جان هیک در سایت سروش). از برجسته ترین سنت گرایان اسلامیِ ایرانی، دکتر حسین نصر است. نقطه اشتراک سنتی ها و سنت گرایان، تکیه بر سنت است اما نقطه افتراق آنان، توجه یا عدم توجه به مدرنیسم و نرم افزار دنیای جدید است. سنت گرایان، به خرد جاویدان (eternal wisdom) معتقدند. آنان با رویکردهای تحلیلی و معرفت شناختی عصر جدید و نسبی گرایی موجود در آن مخالف اند و به حقایق جاویدان و مطلق، که در ادیان و خصوصا اسلام تبلور یافته، باورمند اند.
اسلام تجددگرا
اسلام تجددگرا یا مدرنیستی، اسلامی است که حقانیت عصر جدید را، ولو با رویکردی انتقادی، پذیرفته است و درصدد سازگار کردن اسلام با مدرنیسم است. تفاوت اسلام تجددگرا با اسلام سنت گرا در این نیست که یکی به نقد مدرنیسم می پردازد و دیگری نه زیرا هردو به نقد مدرنیسم می پردازند بلکه تفاوت در این جا است که اولا عمق نقد و ثانیا نوع نقد، در میان این دوگروه تا حدودی متفاوت است. عمق نقد متفاوت است یعنی نقد سنتگرایان بر مدرنیسم نقدی رادیکال و ویرانگر است به طوری که به سلب حقانیت عصر جدید می انجامد در حالی که نقد مدرنیسم در نزد تجددگرایان، این گونه نیست و نوع نقد هم (تا حدودی و نه کاملا) متفاوت است هر چند نقدهای مشابهی میان این دو گروه می توان یافت (لحن سروش در نقد مدرنیسم، آن هنگام که به قول او به تبعات زشت (ugly consequences) فردگرایی مدرن، که به اباحی گری اخلاقی و اگوئیسم می انجامد اشاره می کند، به لحن نصر و کپی کاران حکومتی اش در ایران، مانند برخی از نوفردیدیان، بسیار شبیه است اما در عین حال از این نقدها سروش چنین نتیجه نمی گیرد که عصر تجدد، ظهور نفسانیت جدید است، او نتایج رادیکال از نقدهای خود نمی گیرد).
هر کدام از رویکردهای گفته شده، در درون خود به شاخه هایی نیز قابل تقسیم اند. مثلا سنتی ها را می توان به سنتی های فلسفی (مانند آیت الله مرحوم طباطبایی صاحب تفسیر المیزان)، سنتی های عرفانی (مانند مرحوم آیت الله بهاء الدینی) و سنتی های فقهی (مانند آیت الله وحید خراسانی) تقسیم کرد.
تجدد گرایان را نیز می توان به تجددگرایان متمایل به فلسفه های تحلیلی (مانند عبدالکریم سروش) تجددگرایان متمایل به فلسفه های وجودی (مانند محمد مجتهد شبستری) وتجددگرایان متمایل به تلفیق فلسفه های تحلیلی و وجودی (مانند مصطفا ملکیان) تقسیم کرد.
صالحی و غروی عالمانی سنتی اما دگراندیش
آنچه آمد در حکم مقدمه ای بود برای یادی از یک عالم تازه درگذشته که مهجور زیست و مهجور درگذشت: آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی که شهرت خود را بیشتر مدیون کتاب جنجال برانگیز خود موسوم به «شهید جاوید» بود. کتابی که جنجال بزرگی در عصر خود به پاکرد و از سوی برخی مراجع خواندن آن حرام اعلام شد. صالحی در این کتاب می کوشد تصویری متفاوت از 1: حسین ابن علی و2: قیام او ارائه کند. از حسین ابن علی تصویری متفاوت از تصویر رایج ارائه کرد زیرا علم امام را مطلق ندانست و تصریح کرد که امام از چگونگی مرگ خود مطلع نبود و از قیام امام حسین تصویری متفاوت ارائه کرد زیرا هدف امام حسین از قیام را نه شهادت که به دست گرفتن حکومت به سبب دعوت کوفیان دانست. وی در کتاب های دیگر خود نیز کوشید با استمداد از توانایی خود در حدیث شناسی، بسیاری از احادیث غلو آمیز را که تصویری ماورایی از پیامبر و امامان شیعه ارائه می داد، به نقد بکشد.
صالحی نجف آبادی، عالمی سنتی بود هرچند سابقه مبارزاتی و انقلابی داشت اما او را می توان انقلابی ای سابق دانست.
advertisement@gooya.com |
|
رهبری بیانیه ای برای فوت او نداد (مقایسه کنید با بیانیه هایی که برای فوت امامان جمعه در شهر های کوچک و بزرگ داده می شود)، صدا وسیما، ظاهر الامر، حتا خبری از فوت او نداد (من تقریبا به هیچ عنوان تلویزیون نمی بینم ولی شنیدم که این گونه بود) چه رسد به تجلیل از او، جامعه مدرسین و جامعه روحانیت، یادی از او نکردند، بسیاری از روحانیان برجسته حکومتی، که از شاگردان او بودند، ذکری از او به میان نیاوردند و این ها تنها گوشه ای از هزینه ای است که یک روحانی آزاده، که دین را مکسب دنیای خود نکرد و عادات و باورهای عامه را به جای باور دینی به خورد ملت نداد، به خاطر آزادگی خود پرداخت.
نسل عالمان سنتی (از انواع مختلف آن) در حال انقراض است. دور نیست که سی سال دیگر تعداد مراجع تقلید سنتی از آن چه اکنون هست نیز کمتر شده باشد (این پیش بینی مبتنی بر بقای جمهوری اسلامی با ترکیب فعلی آن است) اما در میان عالمان سنتی، شاخه عالمان دگراندیش آن، بیش از پیش در حال انقراض است. اخیرا یکی دیگر از همین نوع عالمان هم درگذشت: آیت الله غروی اصفهانی.
دیروز حدیث جالبی دیدم که مضمون آن این بود که نزدیکی به دربار سلطان، موجب قساوت قلب است (هیچ تفاوتی میان انواع سلطان گذاشته نشده بود) و یادم افتاد که این عالمانِ در گذشته از این جهت چه قلب رقیقی داشتند! روان شان شاد.