در قسمت اول این نوشته ، نشان دادم که آقای "به آذین" چگونه از پاسخ دادن به سؤال ساده ای که آیا از گذشته اش راضی است یا نه طفره می رود واز دیالکتیک هستی برای خبرنگار سخن می گوید ودست آخرهم ازخبرنگار طلبکار می شود و می گوید « دوست ارجمند پرسشی که پاسخ ندارد از من نکنید » درآغاز این بخش برای جلوگیری از هرگونه سوء برداشت یک باردیگر لازم میدانم تأکید نمایم که هدف این نوشته به چالش کشیدن اقای به آذین بعنوان یک فرد و یا تخریب شخصیت ایشان به منظورتبلیغ برای دار و دسته ای خاص یعنی همان چیزی که در ادبیات سیاسی ایران معمول ورایج است ، نمیباشد. نگارنده ی این سطوربر این امر واقف است که آقای محمود اعتمادزاده ( به آذین) درزمینه ترجمه ی برخی ازآثار ادبی جهان ، خدمات شایانی به فرهنگ وادبیات ایران نموده است که در جای خود قابل احترام وقدردانی است . اما هدف من از این نوشتار به چالش گرفتن مکتبی است که آقای "به آذین" دهها سال درآن پرورش یافته ، مکتب حزب توده ایرن یعنی همان مکتبی که به همه چیز شباهت دارد مگر به سوسیالیسم علمی که ادعای یدک کشیدنش را داشته ودارد. همان مکتبی که طی 60 ـ 70 سال گذشته بزرگترین وفاجعه بار ترین ضربات را به جنبش ملی و روشنفکری ایران وارد ساخته است ، مکتبی که در تقابل با خرد آزاد و گوهر آزاد انیشی بوجود امده است وفقط به کسب قدرت سیاسی می اندیشد ودر این مسیر توسل به هر وسیله ای را نیز مجاز میداند وتوجیه مینماید، مکتبی که ما را از سنت های گرانقدر آزادیخواهان و روشن اندیشان انقلاب مشروطه جدا کرد و پس از شهریور 1320 جنبش روشنفکری ایران را به بی راهه کشاند که حاصلش دو شکست بزرگ برای جنبش ملّی مردم ایران وقتل عام هزاران هزار تن از جوانان پر شور و آزادیخواه این سرزمین بوده است . نکته دیگری که لازم میدانم توجه خوانندگان این نوشته را بدان معطوف دارم این است که مکتبی که من ازآن به عنوان " مکتب حزب توده " یاد می نمایم فقط منحصر به ایدئولوژی حاکم بر حزب توده وگروهها ی سیاسی چپ نمی گردد بلکه این مکتب در تکامل خود طی چند دهه اخیر به ساز و کاری برای مجموعه ی جنبش سیاسی و روشنفکری ایران شده است حتی گروههائی که در سالهای 1340 بخاطراختلافات ایدئو لوژیک ازحزب توده ایران جدا وبه دشمن خونی این حزب تبدیل شدندعلی رغم آنهمه دشنام وناسزا که نثار حزب توده می نمودند چون خود فاقد خرد آزاد و گوهر آزاد اندیشی بودند لاجرم همچنان در تار و پود "مکتب حزب توده " باقی ماندند وفقط تابلو و نام جدیدی را برای دکّان های سیاسی خود انتخاب کردند و یا حتی سازمان مجاهدین خلق ایران که با اعتقاد به ایدئولوژی اسلامی پایه گذاری شده است ساز و کارش منطبق است با "مکتب حزب توده" که نگاهش فقط وفقط چنگ اندختن به قدرت است به هر شکل و وسیله ای که ممکن باشد ودراین مکتب ماکیاولی به کارگیری تمامی اشکال و وسایل مجازاست و توجیه پذیر.
بنابرین وقتی من سیستم فکری آقای به آذین را به چالش میگیرم منظورم دستگاه فکری ومکتبی است که برای دهها سال مجموعه ی جنبش روشنفکری ایران وسازمانها و گروههای سیاسی ایران را از ماهیّت آزاد اندیشی واستقلال فکری تهی ساخته است، نه هواداران فریب خورده ای که با عشق به آزادی وعدالت و خدمت به مردم و میهنشان سالهایی از عمرشان را به دنبال سراب دویدند و یا زندان وشکنجه ی دورژیم را تحمّل کردنند ویا دردناک تر اینکه جان خویش را از دست دادنند تا رهبران بعدی حزب و گروه و سازمانی از آنان "رفقای قهرمان" و " رفقای شهید " و یا " برادر و خواهر شهید " بسازند و درهاله ای ازتقدّس ، نام آنان را وسیله ای برای جلب وجذب جوانان تازه نفس قرار دهند تا این دور و تسلسل ادامه یابد . آیا دو تجربه ی تاریخی 28 مرداد و انقلاب 57 یعنی به هدر دادن دو فرصت تاریخی برای کسب آزادی کافی نیست که روشنفکران اید ئولوژی زده و تشکیلات زده ی ایران را از خواب خرگوشی دهها ساله به در آورد ؟ آخر تا کجا وتا کی مردم بخت برگشته ی ایران باید تاوان آشفته فکری ها و کج رویهای اینگونه روشنفکران را بپردازند . ساده اندیشی است اگر تصّور شود چون امروزه احزاب و گروههای سیاسی اپوزیسیون وازجمله آقای به آذین و یاران توده ای ایشان از حقوق بشر و جامعه مدنی سخن می گویند بنابراین آشفته فکریهای گذشته ی خویش را کنار گذاشته اند ودر مسیری درست گام بر می دارند ، نه ، چنین نتیجه گیری از اساس غلط است . به باور نگارنده ی این سطور که به نحوه ی کار احزاب وگروههای سیاسی ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب 57 آشنائی دارد، این ناشی از طبیعت فرصت طلبانه ی احزاب وسازمانهای سیاسی سنتی ایران است که امروه رخت حقوق بشر و جامعه مدنی بر تن نموده وتلاش دارند که خود را در هیأتی جدید در معرض تماشای نسل جوان قرار دهند و به شکار افراد ساده اندیش بپردازند. اینها می بینند که پس از 27 سال حکومت جهل و جنایت سرانجام از درون نسل جوان ایران جنبشی دارد می روید خرد ورز وروشن اندیش ، جنبشی که تلاش دارد با ریشه ی خویش که همانا آزاد اندیشان انقلاب مشروطه است متصل سازد. جنبشی که خواهان تغییر و تحوّل بنیادی در تمامی
عرصه های زندگی وحقوق فردی و اجتماعی است ، یعنی خواهان رنسانس است نه انتقال قدرت از گروهی به گروه دیگر و گردش در بر همان پاشنه ی سابق. حالا دراین گیر ودار و برای عقب نماندن از قافله ، احزاب و گروههای سیاسی سنتی ما که مانند جمهوری اسلامی همگی کارنامه ی سیاهی در زمینه حقوق بشر دارند با وقاحت وپرروئی سراز لاک خویش بیرون آورده ومدافع حقوق بشر و جامعه مدنی درایران شده اند . برای اینکه کذب ادعای اینان را نشان دهم تا مبادا نسل جوان فریب شان را بخورد کافی است فقط نگاهی سطحی و گذرا به اپوزیسیون خارج از کشور بیندازید و ببینید که در این بازار مکّاره چه می گذرد . چپ وراست و جمهوریخواه و مشروطه طلب ومجاهد و ملّی ومذهبی و ملّی مذهبی و...... که هر کدام از اینها بازخود به هفتاد فرقه وشاخه دیگر تقسیم شده اند و هر کدام چشم دیدن دیگری را ندارد و سایه یکدیگر را با تیر میزنند، اینها با این اوصاف که ذکر شد درحالی که ازتیر رس رژیم و کانون خطر بدورند و در زیر سایه ی دمکراسی غرب که بعضاً با آن مخالفند و به آن دشنام هم میدهند به آرامی لمیده اند و گاه بگاه سمینار وکنفرانس تشکیل میدهند ودر محکوم کردن رژیم جمهوری اسلامی اعلامیه پشت اعلامیه و قطعنامه پشت قطعنامه صادر میکنند امروزه همگی ظاهراً در یک چیز که همانا حقوق بشر و جامعه مدنی است با هم توافق دارند ومدعی هستند که دارند برای تحقق این اهداف مبارزه می کنند حالا در این میان اگر آدم عاقلی پیدا شود و بگوید شما که همگی ظاهراً هدف مشترکی را (برقراری دمکراسی وجامعه مدنی در ایران) دنبال می کنید چرا این دکانهای کوچک را تعطیل نمی کنید تا هم مردم ایران وکشورهای دیگر شمارا جدّی بگیرند وهم رژیم جهل و جنایت بداند که با دشمن متحد ویکپارچه ای سرو کار دارد ؟ اگرچنین سؤالی را در مقابل صاحبان دکاّن های سیاسی قرار دهید آنوقت است که در پشت شعار حقوق بشر و جامعه مدنی مورد ادعای این آقایان ، دُم خروس پیدا میشود ومتوجه می شویم که این دکّانهای به اصطلاح روشنفکری هرکدام متناسب با بافته های فکری خویش ، از حقوق بشر و جامعه مدنی تعبیر و تفسیری ارائه می دهند که با تعبیر و تفسیر دکّانهای دیگر متفاوت است و جالب این است که هردکاّن داری هم می گوید " ماست من شیرین تر است " و با هزار قسّم وآیه تلاش می نماید که مشتری (بخوانید نسل جوان ) را بسمت خود بکشاند. به همین خاطر است که من بر این باورم که اکثر احزاب و گروههای سیاسی سنتی ایران اصلاً مسئله و دغدغه فکری شان حقوق بشر و برپائی جامعه مدنی درایران نیست ، مسئله و دغدغه فکری شان حفظ وحراست از دفترو دستک خودشان است وبس . اینان امروزه با تردستی میخواهند از حقوق بشر و جامعه مدنی به عنوان یک شعار تاکتیکی استفاده کنند وخرخود را از پل بگدرانند به امید اینکه دوباره جائی درمیان مردم و نسل جوان ایران پیدا کنند. خام خیالی است اگر باور شود که از اتحاد احزاب و گروه های سنتی وباقی مانده از نسلهای گذشه می توان جبهه ی واحدی را برای ایجاد دمکراسی و دفاع از حقوق بشر در ایران سامان داد . حقوق بشر وجامعه مدنی ، فکر آزاد ومستقل میطلبد که این آقایان فاقد آن هستند . برای رسیدن به چنین منزلی قبل از هر چیز باید به یک خانه تکانی در اندیشه ی خویش اقدام کرد وخود را به انسانی آزاد ومستقل تبدیل نمود که این آقایان جسارتش را ندارند ، گذشته ی خویش را نمیخواهند به زیر سؤال کشند و از کرسی رهبری نمیخواهند حتی یک پله عدول کنند وجالب اینجاست که چنین روشنفکرانی که حاضر نیستند رهبری احزاب و گروههای چند ده نفره و حّداکثر چند صدنفره را از دست بدهند از آخوندهای پنج تومانی دیروز که به شکرانه ی کجرویها و آشفته فکری های روشنفکران ایدئولوژی زده وتشکیلات زده ی ایران بر کشور و مردمی حاکم مطلق ونماینده ی امام زمان در روی زمین شده اند انتظاردارند که تن به " رفراندم " دهند واز قدرت کناره گیرند. چه خوش خیالی خامی ؛ این آقایان که پس از یک عمر آشفته فکری و کجروی گویا دیگر رمقی برایشان باقی نمانده است تا برای برچیدن رژیم جهل وجنایت دست به یک مبارزه جدّی بزنند بالاخره به این نتیجه رسیده اند که برای کسب قدرت آنهم در زمانه ای که همه ی دنیا از حقوق بشر سخن میگوید شاید بهترین راه این باشد که با جمع کردن چند هزار امضاء از رژیمی که برای بقای خویش یک نسل از فرزندان آزادیخواه و برومند این سرزمین را از دم تیغ گذرانده است بخواهند که قدرت را به آرامی به نیروهای مخالف خود واگذار کند و دهها هزار اراذل واوباشی که از برکت این رژیم به نان و نوائی رسیده اند و بزور اسلحه دارند بر مردم حکمرانی میکنند بروند و در خانه های خود بنشینند و مشغول فرایض دینی گردنند .
advertisement@gooya.com |
|
نه آقایان ، رژیم جهل و جنایت به این سادگی ها که شما فکر میکنید خود را منحل نمی سازد و شما هم به این سادگی ها نمی توانید به قدرت برسید . بجای غوطه ور شدن در این خیالات واهی که شما را بجائی نمی رساند بهتراست که نقطه آغاز حرکت خویش را همانجائی قرار دهید که امروزه مدعی آن هستید یعنی تلاش برای برپا نمودن جامعه مدنی در ایران همان چیزی که صد سال در آن تأخیر داریم ، یعنی همان چیزی که پدران آزاده و روشن اندیش ما با خون دل نخستین سنگ بنایش را نهادنند به امید اینکه فرزندانشان که نسلهای بعدی باشند آنرا تکمیل نمایند غافل از آنکه نسلهای بعدی ( روشنفکران ایدئولوژی زده وتشکیلات زده) نه تنها بنای ناتمام انقلاب مشروطه را تمام نکردند بلکه با کجروی ها و آشفته فکریهای خود شرایط تخریب آن بنای ناتمام را هم فراهم کردنند تا به امروز که پس از 27 سال حکومت جاهلان تهی مغز دیگر نه از تاک ، نشان مانده است و نه از تاک نشان. نسل جوان ایران امروزه حق دارد و می خواهد بداند چرا امانتی را که پدران آزاد اندیش آنان پس از انقلاب مشروطه به نسلهای بعدی سپردند بدست نسل کنونی نرسیده است ؟ نسل جوان میخواهد بداند که در این صد سال اخیر ، روشنفکران ایران که امانت دار دست آوردها وسنّت های پدران آزاد اندیش خود بوده اند چه کرده اند که امروزه نسل کنونی مجبور گردیده است بازگردد به نقطه ای که پدرانشان بیش تر از صد سال پیش درآن قرار داشتند وامروزه باید ازاسلام مداران خیره سر همان چیزی را طلب کنند که پدران مشروطه خواهشان بیشتر از صد سال پیش ازشاهان خودکامه ی قاجار طلب می کردند ؟ بله آقای قانعی شما که به وجد و سرور درآمده اید که کتابتان درروی پیشخوان کتابفروشی در کنار کتاب "به آذین " نشسته است و افتخارتان این است که به زیارت آقای "به آذین" نایل آمده اید و آنگاه پس ازآن زیارت گوئی که کشف مهمی کرده اید و از قول آقای "به آذین" می نویسید که : « نسل جوان یک مشت آزادی می خواهد و یک بغل شادی » ای کاش شما که در نوشته ی خود در مدح وثنای آقای "به آذین" آنهمه قلم فرسائی کرده اید و در روشنفکری او را به درجه ی "اجتهاد" رسانده اید بجای آنهمه فلسفه بافی وفضل فروشی های روشنفکرانه از آقای "به آذین" به اقتضای سن وسالشان که حوادث 60 ـ 70سال اخیر را حتماً خوب بیاد میاورند و هم به اقتضای اینکه ایشان از نزدیک دستی در آتش داشته اند فقط این سؤال را می کردید که چرا و چگونه جنبش روشنفکری ایران از مادر و اصل وریشه ی خود که همانا جنبش روشنگران و روشن اندیشان انقلاب مشروطه بود جدا شد و پس از دهها سال افت وخیز و تحمّل آنهمه داغ ودرفش وزندان و شکنجه واعدام حاصلش شده است این بازارمکّاره ای که امروز نظاره گرش هستیم .
یادش بخیر باد آن پیر فرزانه ویادگار بجا مانده از انقلاب مشروطه که در آستانه انقلاب 57 زمانی که روشنفکران ایران از باده ی انقلاب سرمست و همگی درخط ضد امپریالستی "امام" خیمه زده بودند با چشم خرد سیر حوادث را میدید ومیگفت : « درد ما در این مملکت فقط مردم جاهل ونادان نیست ، درد ما این است که روشنفکران این مملکت که باید هادی و راهنمای مردم باشند خود نیز جاهل اند ونادان ودست کمی از عوام ندارند. هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک .» حالا پیدا کنید پرتقال فروش را.
به کجای این شب تیره بیاویزم
قبای ژنده ی خود را