سه شنبه 22 فروردین 1385

دهخدا و نهضت ملی ايران، خسرو ناقد، روزنامه اعتماد ملی

علی اکبر دهخدا
سالی که گذشت، پنجاهمين سالمرگ دهخدا بود و پنجاه و چهارمين سال ملی شدن صنعت نفت. علی‌اکبر دهخدا هم پيروزی نهضت مردم ايران در ملی کردن صنعت نفت را شادمانه تجربه کرد و هم کودتا عليه دولت ملی دکتر مصدق را با اندوه بسيار به‌ديده گرفت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

درباره‌ی جايگاه علمی دهخدا و گنجينه‌ی فرهنگی گرانبهايی که از او بجا مانده، كتاب‌ها و مقاله‏های بسياری نوشته شده است؛ همچنين از مجاهدت‏ها و دليری‏های دهخدا در جنبش مشروطه‏خواهی - افزون بر مقالات مندرج در روزنامه صوراسرافيل - اسناد و نوشته‏هائی در اختيار نسل جوان ميهنمان قرار دارد. ولی متأسفانه آنچنان که بايسته و شايسته است، به دفاع جانانه‏ای كه دهخدا از اهداف نهضت ملی ايران و دولت دكتر محمّد مصدق نمود؛ و به‌اذيت و آزاری كه از اين رهگذر به‌اين آزادمرد فرزانه رسيد - گذشته از چند مقاله پراكنده – توجه چندانی نشده است.
چند سال پيش از اين، کتاب ديوان و مقالات شادروان علامه علی‌اکبر دهخدا را در دست داشتم و به‌هنگام خواندن مقدمه‌ی عالمانه و پُراحساسی که دکتر سيد محمّد دبيرسياقی بر اين آثار نوشته است اندوه جانكاهی مرا در بر گرفت و در آن شباهنگام دگربار ياد فداكاری‏ها و جانفشانی‏های دهخدا در دوران نهضت ملی ايران در خاطرم زنده شد. به‌هر تقدير، آن تألمات مرا به‌انديشه‌ی فراهم آوردن مجموعه‏ای كشاند كه در آن - تا حدّ مقدور - تمام اسناد و نامه‏ها و مقالات و خاطرات و گفتارهائی كه درباره اين دوره از حيات دهخدا است گرد آمده باشد. در پيگيری اين امر بود كه در قدم اوّل مصاحبه و مقاله‏ای پيام‌گونه خطاب به‌مردم ايران از مرحوم دهخدا كه در آن دوران در روزنامه «باختر امروز» منتشر شده بود تهيه كردم.

پيام دهخدا در آستانه کودتا
پيام دهخدا در روز سه‏شنبه 9 تير ماه 1332 و مصاحبه در 23 تير ماه همان سال در «باختر امروز» که به‌سردبيری دکتر حسين فاطمی منتشر می‌شد درج شده بود؛ يعنی درست 35 روز پيش از وقوع كودتا عليه دولت ملی دكتر مصدق. دهخدا در آن مقاله و در آن روزهای سرنوشت‌ساز، نهضت ملی را تداوم جنبش مشروطه‏خواهی می‏نامد و هموطنانش را چنين مخاطب قرار می‏دهد:
«در اين موقع كه وطن عزيز ما لحظات بحرانی عظيمی را طی می‏كند وظيفه هر فرد است كه آنچه را بخير و صلاح مملكت می‏داند بيان كند و هموطنان خود را به‌جريانات روز و سياست‏های مخرب اجانب متوجه سازد. و بهمين علّت نگارنده اين سطور كه عمری از نزديك ناظر جريانهای وقت بوده و هميشه هدفی در دوره زندگانی خود جز استقلال و آزادی مملكت و ترقی و تعالی ملت نداشته چنين احساس كرد كه در اين موقع خطير بايد از اظهارنظر خودداری نكند مبادا در آينده پيش وجدان خود شرمسار شود.
هموطنان عزيز بايد بخاطر بياورند كه نهضت مشروطه‏خواهی ايران اساساً نهضت ضد استعماری بود و هدفی جز استقلال مملكت نداشت. شاهد اين دعوی مقالات سيّدجمال‏الدين مرحوم در عروةالوثقی و روزنامه قانون و ثريا و پرورش و حبل المتين كلكته و كتاب ابراهيم‏بيك و امثال آن است. توضيح آنكه مردم وطن‏پرست مملكت چون می‏ديدند اجانب دارند بر تمام شؤون مملكت مسلط می‏شوند و با تحصيل امتيازات دايم خُرده خُرده استقلال اقتصادی و سياسی ما را از ميان می‏برند و برای وصول به‌مقاصد سوء خود با كمال سهولت بر يك تن از مردم ايران كه شاه ناميده می‏شود بعلت ضعف نفس او يا بوسيله تهديد يا تطميع او مسلّط می‏شده‏اند در صدد برآمدند كه وضع را تغيير دهند و در مقابل اجانب مردم را بيدار و مجهز كنند و بعبارت ديگر رژيم مشروطه را در ايران مستقر نمايند...
بنابراين چنانكه ملاحظه می‏شود اساس نهضت مشروطيت ايران اولاً همان نهضت استقلال‏طلبی و ضد استعماری و برای جلوگيری از دادن امتيازات متوالی به‌روسيه تزاری و انگلستان بوده و موضوعات ديگر هر اندازه هم مهم باشد در درجه دوم از اهميت قرار گرفته و از لوازم مشروطيت بوده است. اين يادآوری از آن جهت است كه هموطنان عزيز بدانند نهضت ملّی امروز ايران در اساس با نهضت مشروطيت يكسان است و امروز هم ملت ايران هيچ امری را ولو بسيار مم باشد با استقلال اقتصادی و سياسی مملكت و قطع ايادی بيگانگان برابر نمی‏كند و همه چيز را در صورت لزوم فدای اين هدف عالی خواهد كرد و غير از آن هم نبايد باشد. زيرا تا سلطه اجانب از مملكت قطع نشود و ملت ايران روی پای خود نايستد هيچيك از مفاهيم آزادی و دمكراسی و ترقی و تعالی مملكت و حتی ديانت و اخلاق و ساير آرزوهای ملی تحقق‏پذير نيست...
امروز تكليف عموم ملت ايران از وضيع و شريف، كوچك و بزرگ اين است كه با جان و دل به‌دولت ملی و نهضت ملی كمك كنند و از بذل جان و مال در راه توفيق نهضت خودداری ننمايند.»
بعد از کودتای بيست و هشت مرداد سی و دو نيز دهخدا در دفاع از حقانيت نهضت ملی ايران لحظه‏ای از پا ننشست و با وجود آزار و اذيتی كه به‌واسطه طرفداری از شخصيت دكتر مصدق بر او روا داشتند، در جريان محاكمه مصدق با جمع‏آوری اسناد و دلايل به‌ياری سرهنگ جليل بزرگمهر، وكيل تسخيری دكتر مصدق برخاست. زيرا دادستان نظامی كه در برابر دفاعيات مصدق و سخنان بی‏پروای او پاسخی نداشت و عاجز و درمانده بود، دست به‌حربه ناجوانمردانه‏ای يازيد و اتهام بی‏اساس بی‏دينی را به مصدق نسبت داد؛ يعنی آنچه امروز نيز هنوز برخی از روی عناد، به‌دکتر مصدق نسبت می‌دهند. باری، سرهنگ بزرگمهر در رد اين اتهام از يادداشت‏هائی كه دهخدا در اختيار او گذارد، بهره بسيار برد.

آشنايی دکتر مصدق با دهخدا
آشنائی دورادور دكتر مصدق با دهخدا به‌اوايل دوران مشروطه باز می‏گردد؛ ولی دوستی و همكاری صميمانه اين دو انسان آزاده در جريان انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی آغاز شد. داستان اين آشنائی كه در برگيرنده نكات تاريخی و آموزنده‏ای است در كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» چنين آمده است:
»مجلس سوم به‌شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله نماينده‏ی طهران اظهار تمايل نمود و انتخابات طهران برای آن عده نمايندگانی كه قبل از افتتاح مجلس متصدی بعضی از امور شده و از كار دست نكشيدند و همچنين آنهائی كه از مجلس خارج شدند و در تشكيل دولت شركت نمودند تجديد شد و انجمن مركزی انتخابات مرا بعضويت يكی از انجمن‏های فرعی كه در مسجد سراج‏الملك واقع در خيابان برق تشكيل می‏شد انتخاب نمود.
در اين انجمن با شادروان علامه دهخدا كه در اوايل مشروطه از دور آشنا بودم همكار شدم و همكاری صميمانه‏ای كه بين ما پديد آمده بود سبب شد يكی از روزها كه می‏خواستيم با هم از مسجد خارج بشويم مرا بخانه حاج ميرزا عليمحمد دولت‏آبادی مقابل مسجد دعوت كند و از من بخواهد كه عضويت حزب اعتدال را بپذيرم و چون سكوت كردم قرآن بياورند سوگند ياد نمايم.
از حلف وحشت داشتم. چونكه پدرم ميرزا يوسف مستوفی الممالك، صدراعظم ناصرالدين شاه و پسر عموی خود را در خصوص يك ملك موروثی موسوم به «اك» واقع در قزوين در محضر شادروان حاج شيخ هادی نجم‌آبادی قسم داد كه طول نكشيد صدراعظم از دنيا رفت و اين واقعه در جامعه آنقدر ايجاد رعب نمود كه كمتر كسی برای سوگند حاضر می‏شد. و از جريان حزب اعتدال هم كه تشكيل آن مصادف با دوره‏ی دوم تقنينيه بود و من آنوقت در ايران نبودم اطلاعی نداشتم و فقط می‏دانستم دو حزب در مملكت تشكيل شده كه يكی حزب اعتدال بود و ديگری حزب دموكرات و بعد هم كه به‌طهران آمدم می‏شنيدم كه عده‏ای از افراد حزب اعتدال به‌رهبری مرحوم آقا سيد حسن مدرس و حاج آقا شيرازی و عده‏ای ديگر به‌رهبری حاج ميرزا عليمحمد دولت‏آبادی و ميرزا محمد صادق طباطبائی سناتور فعلی اداره می‏شوند. ولی از اينكه اين دو دسته از چه اشخاص تشكيل شده و هدف معنوی آنها چيست اطلاعات كافی نداشتم و سكوتم نيز از اين جهت بود كه به‌شادروان دهخدا علاقه داشتم و نمی‏خواستم دعوت او را قبول نكنم.
در قانون شرع قسم وقتی جايز است كه مدعی نتواند برای اثبات ادعای خود دلايل كافی اقامه كند و حاكم برای فصل خصومت به‌مدعی عليه تكليف قسم نمايد. در صورتيكه تقليد ما از ممالك غرب كه هر كس را برای تامين رفتار آينده‏اش قسم بدهند و يادكنندگان وفا به‌عهد نكنند سبب شده است كه رعب سوگند از دلها برود و اين حربه كه در زندگی ما بسيار مؤثر بود بی‏اثر شود... كسانی كه به‌حفظ قول معتقدند هرگز نقض قول نمی‏كنند، اعم از اينكه قسم ياد كنند و يا نكنند.
خلاصه اينكه از خانه‏ی دولت‏آبادی كه خارج شدم خود را يكی از اعضای با وفای حزب اعتدال می‏دانستم و روی همين وظيفه جلساتی از رهبران اين دو دسته در خانه خود تشكيل دادم كه انشعاب از بين برود و هر دو دسته وظايفی را كه داشتند متفقاً انجام دهند. ولی مساعيم به‌نتيجه نرسيد. سپس بعضی از اعضا مؤثر حزب من جمله دهخدا از عضويت استعفا نمود و يكی از روزها كه هيئت مديره «شركت خيريه‏ی پرورش» مركب از رجال و دوستان فرهنگ جلسه خود را تحت رياست شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله در دارالفنون تشكيل داده بود علامه و من هم در آن عضويت داشتيم، دهخدا از من گله نمود و گفت ما انتظار نداشتيم كه بعد از استعفای ما شما از عضويت حزب استعفا ندهيد و باز در حزب بمانيد. چون اين حرف منطق نداشت و استعفای آنها دليل موجهی نبود كه من استعفا بدهم گفتم شما كه از مؤسسين حزب و از همه چيز باخبر بوديد چه علت داشت كه مرا به‌عضويت آن دعوت نموديد؟ گفت از اين جهت كه ببينيد ما در چه آتشی می‏سوزيم. گفتم نفهميده وارد شدم بگذاريد فهميده خارج گردم.
از اين مذاكرات چيزی نگذشت كه مهاجرت پيش آمد و عده‏ای از سران هر دو دسته از ايران رفتند و تا خاتمه‏ی جنگ اوّل جهانی مراجعت ننمودند و بالنتيجه حزب اعتدال از بين رفت.»
* * *
باری، در ادامه كوشش برای آماده ساختن مجموعه‏ای با عنوان «دهخدا و نهضت ملّی ايران»، نامه‏هائی نيز به‌شخصيت‏هائی كه در دوران نهضت ملی با علامه دهخدا و دكتر مصدق دوستی و همكاری داشتند نوشتم. از جمله نامه‏ای به دكتر مهدی آذر، وزير فرهنگ کابينه دولت مصدق و يكی از نزديكان دهخدا، نگاشتم و از ايشان درخواست نمودم تا خاطراتی از دهخدا در آن دوران در اختيارم بگذارند. چيزی نگذشت كه پاسخ محبت‏آميزی همراه با خاطراتی جالب از ايشان دريافت كردم كه از هر جهت ارزشمند و حاوی آگاهی‏های سودمندی است.

نامه و خاطره‌ای از وزير فرهنگ کابينه مصدق
اما دريغا که تلاش برای فراهم آوردن چنين مجموعه‌ای ناتمام ماند و امروز تمام آنچه به‌اين منظور گرد آورده‌ بودم، اعم از دستنوشته‌ها عکس‌ها و نامه‌ها و بريده‌ی روزنامه‌ها و نشريه‌های آن دوران و جز اينها، همه در جعبه‌ای در گوشه‌ای از اتاق کارم قرار دارد و خدا می‌داند که آيا زمانی فرصتی برای تنظيم و تدوين آنها به‌کف آيد. خوشبختانه در اين ميان اسناد تاريخی و خاطرات و کتاب‌های بسياری از دولتمردان و سياستمداران و روزنامه‌نگاران و شاهدان عينی آن دوران انتشار يافته و رويدادهای دوران نهضت ملی ايران و از آنجمله نقش دهخدا در اين جنبش، کمابيش آشکار شده است. امسال که مصادف است با پنجاهمين سالمرگ دهخدا، فرصتی مناسب است تا بار ديگر با انتشار نامه‌‌ی دکتر مهدی آذر، هم از زنده‌ياد دهخدا و هم از شادروان دکتر آذر، اين پزشک پاک‌نهاد و دولتمرد وارسته، يادی کنم.
* * *
خدمت آقای خسرو ناقد
پس از سلام و تشکر از اظهار لطف جنابعالی، عرض می‌کنم: من مرحوم دهخدا را از طريق تأليف‌ها و چرند و پرندها و جانفشاني‌هايش در راه مشروطه و آزادی شناخته بودم. در ايامی كه تازه به‌وزارت فرهنگ رفته بودم او در ضمن يادداشتی خواسته بود كه دو نفر از آقايان فرهنگيان را تعيين بكنم تا در تنظيم و تدوين لغتهايی كه او در ورقه‏های كوچك بصورت فيش نوشته بود به‌آقايان ديگری كه به‌اين خدمت گماشته شده بودند كمك بكنند. من دو نفر فرهنگی را كه انتخاب كرده و در نظر گرفته بودم همراه خود به‌خدمت او بردم. مرحوم دهخدا در آن ايام خودش در تدوين و تنظيم فيشها شركت نمی‏كرد و در اطاقش می‏نشست و در ضمن ملاقات اول از خستگی و ناراحتی قلبی كه موجب عدم شركت او در تنظيم فيشها بود گله كرد. همچنين بيدار خوابيش را اظهار نمود. من بعنوان طبيب علی العجالت تقليل صرف چای و قهوه را توصيه كرده و دم كرده‏ی گلبرگ تيول (زيرفون) و برگ شاه‏پسند كه دوافروشها به‌اسم فرانسه‏اش وژون می‏گفتند و هر دو خيلی رايج بودند تجويز كردم. او از اين قبل در نامه‏هايی كه گاهی به‌من می‏نوشت طبيب و وزير عزيزم خطاب می‏كرد قلم خودنويسی داشت كه كهنه و فرسوده بود و ديگر كار خودنويسی از آن نمی‏شد و دهخدا با مركب و دوات از آن استفاده می‏كرد و می‏نوشت. روزی با ارائه آن گفت كه در مدت متجاوز از سی سال بيشتر تأليفها و نوشته‏های خود را با آن نوشته است. روزی هم ورق كاغذ كبودی كه در آن زمان به‌كاغذ قند معروف بود (بمناسبت آنكه سابق كله قندهای روسی را در كاغذی مانند آن می‏پيچيدند) و روی آن اشعاری نوشته شده بود بمن داد و گفت شما چون تركی می‏دانيد خواهيد توانست اين شعرهای آخر عمری مرا كه به‌تركی فارسی است بخوانيد. من در خواندن شعر اول كه «شاه گليب محله ميزه خوش حاليميزا خوش حاليميزا» بود مردد ماندم چونكه وزن و قافيه آن بنظرم درست نبود. مرحوم دهخدا گفت اين شعر به‌اسلوب رايج محاورات عمومی است و بايد اينطور خوانده شود: «شاه گليب مله ميزه خوشاليمزا». در شعرهای بعد از اين شعر صحبت از شاه و چرچيل و حرفهايی از اين قبيل بود. دهخدا ورقه اشعار را بيادگار به‌من لطف كرد. من آن ورقه و نامه‏های دهخدا را با عكسها و نامه‏ای كه اردشير زاهدی در زمانی كه مترجم و تقريباً منشی فارسی آقای «وارن» مدير اصل چهار ترومن Truman و هيئت مشترك آن در ايران بود فرستاده بود و من آنها را دسته كرده با نامه‏ها و درخواستها و توصيه‏های نمايندگان مجلس و اشخاص مختلف ديگر در گوشه اطاق كتابخانه‏ام گذاشته بودم تا سر فرصت بررسی و تهذيب بكنم. متأسفانه بعد از كودتای 28 مرداد كه بگير بگير و تبعيد و اعدام معمول شده بود اهل منزل فقط عكس‏ها و اوراق ضميمه آنها كه حاكی از تاريخ و محل گرفته شدن عكس بود جدا كرده و بقيه را در كيسه‏ای ريخته بباد فنا داده بودند؛ از بيم آنكه ممكن بود بدست مخالفان افتادن آنها اسباب درد سر برای من و نويسندگان نامه‏ها بشود و به‌اين ترتيب در مدت زندانی بودن من اوراق يادگاری مرحوم دهخدا چنانكه نوشتم بباد فنا رفته بود و ديگر آه و افسوس من درباره از دست رفتن آنها بی‏حاصل است. اما احتمال اين هست كه نسخه شعرهای مذكور دهخدا در ميان اوراق باقيمانده از آن مرحوم موجود باشد.
يكی ديگر از خدماتی كه مرحوم دهخدا به‌من پيشنهاد كرد ساختمان تالار درازی با نيمه پنجره‏ها در دو طرف و در ورودی در يك سر آن در حياط بزرگ منزل او بود. او خود اندازه اين تالار و وضع نيمه پنجره‏ها و محل در ورودی را يادداشت كرده بود و مقصودش اين بود كه آقايان متصدی تنظيم و تدوين فيش‏ها در دو طرف ميز وسط تالار مقابل هم بنشينند و در موقع لزوم براحتی تبادل نظر بنمايند. من معاون و معمار اداره ساختمان وزارت فرهنگ را بنزد دهخدا بردم تا بار ديگر درباره محل و ابعاد و وضع و جهت و روشنائی و در ورودی مشورت و تبادل نظر كرده و هزينه آنرا برآورد نمايند. من قسمتی از هزينه را بمناسبت آنكه خانه مسكونی مرحوم دهخدا موقوفه وزارت فرهنگ بود از محل درآمد اوقاف و محل‏های ساختمانی ديگر وزارت فرهنگ تأمين كردم و ساختمان شروع شد ولی بواسطه كودتا و زندانی شدنم در تعقيب آن از عاقبت آن بی‏خبر ماندم. چون بعد از آزاد شدنم باز گاهی بملاقات و طبابت او و بستگانش كه در ساختمان و حياط كوچك طرف دست چپ دالانِ در ورودی بزرگ واقع بود می‏رفتم ديدم كه ساختمان تالار مورد بحث تمام نشده است. بهانه ناتمام ماندن هم كسر بودجه بود. شاه بواسطه كينه و عداوتی كه نسبت به‌آزادی خواهان و مخصوصاً ياران و همكاران مرحوم مصدق و طرفداران او داشت دستور تخليه آنجا را صادر كرده بود ولی مأموران اين كار نظر به‌بيماری مرحوم دهخدا مسامحه كرده بودند تا موقعی كه او فوت كرد و برحمت حق پيوست. شايع بود كه اجازه نداده بودند در محلی كه او وصيت كرده بود دفن شود و العاقبه للمتقين.
مدتی است که من بواسطه اشتغال زياد بنوشتن خاطرات فراموش شده و خلاصه سرگذشت دوستان دکتر مصدق ازجمله مرحوم اللهيار صالح که قسمتی از آن در مجله آينده منتشر شد و نيز خاطرات مربوط به دکتر مصدق که باز قسمت عمده آن در «مجله علم و جامعه» نشريه دکتر طهماسبی در واشنگتن منتشر گرديده است... خلاصه سخت خسته و کسلم و ديگر حاجت به‌يادآوری و تفصيل پيری مستمر ناشی از گذشت بی‌امان سال و ماه نيست. اينستکه اين نامه‌ام در پاسخ مرقومه شما علاوه بر اطناب ملالت‌انگيز مغشوش و باسقطات مکرر و خط‌زدگی‌های زياد شده است. انشاءالله به‌تأخير و عيوب آن به‌چشم عنايت نگريسته و معذورم خواهيد داشت. زياد ايام تندرستی و خوشی و موفقيت مستدام باد.
دکتر مهدی آذر
13 بهمن 66/ سوم فوريه 88

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دهخدا و نهضت ملی ايران، خسرو ناقد، روزنامه اعتماد ملی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016