advertisement@gooya.com |
|
دربارهی جايگاه علمی دهخدا و گنجينهی فرهنگی گرانبهايی که از او بجا مانده، كتابها و مقالههای بسياری نوشته شده است؛ همچنين از مجاهدتها و دليریهای دهخدا در جنبش مشروطهخواهی - افزون بر مقالات مندرج در روزنامه صوراسرافيل - اسناد و نوشتههائی در اختيار نسل جوان ميهنمان قرار دارد. ولی متأسفانه آنچنان که بايسته و شايسته است، به دفاع جانانهای كه دهخدا از اهداف نهضت ملی ايران و دولت دكتر محمّد مصدق نمود؛ و بهاذيت و آزاری كه از اين رهگذر بهاين آزادمرد فرزانه رسيد - گذشته از چند مقاله پراكنده – توجه چندانی نشده است.
چند سال پيش از اين، کتاب ديوان و مقالات شادروان علامه علیاکبر دهخدا را در دست داشتم و بههنگام خواندن مقدمهی عالمانه و پُراحساسی که دکتر سيد محمّد دبيرسياقی بر اين آثار نوشته است اندوه جانكاهی مرا در بر گرفت و در آن شباهنگام دگربار ياد فداكاریها و جانفشانیهای دهخدا در دوران نهضت ملی ايران در خاطرم زنده شد. بههر تقدير، آن تألمات مرا بهانديشهی فراهم آوردن مجموعهای كشاند كه در آن - تا حدّ مقدور - تمام اسناد و نامهها و مقالات و خاطرات و گفتارهائی كه درباره اين دوره از حيات دهخدا است گرد آمده باشد. در پيگيری اين امر بود كه در قدم اوّل مصاحبه و مقالهای پيامگونه خطاب بهمردم ايران از مرحوم دهخدا كه در آن دوران در روزنامه «باختر امروز» منتشر شده بود تهيه كردم.
پيام دهخدا در آستانه کودتا
پيام دهخدا در روز سهشنبه 9 تير ماه 1332 و مصاحبه در 23 تير ماه همان سال در «باختر امروز» که بهسردبيری دکتر حسين فاطمی منتشر میشد درج شده بود؛ يعنی درست 35 روز پيش از وقوع كودتا عليه دولت ملی دكتر مصدق. دهخدا در آن مقاله و در آن روزهای سرنوشتساز، نهضت ملی را تداوم جنبش مشروطهخواهی مینامد و هموطنانش را چنين مخاطب قرار میدهد:
«در اين موقع كه وطن عزيز ما لحظات بحرانی عظيمی را طی میكند وظيفه هر فرد است كه آنچه را بخير و صلاح مملكت میداند بيان كند و هموطنان خود را بهجريانات روز و سياستهای مخرب اجانب متوجه سازد. و بهمين علّت نگارنده اين سطور كه عمری از نزديك ناظر جريانهای وقت بوده و هميشه هدفی در دوره زندگانی خود جز استقلال و آزادی مملكت و ترقی و تعالی ملت نداشته چنين احساس كرد كه در اين موقع خطير بايد از اظهارنظر خودداری نكند مبادا در آينده پيش وجدان خود شرمسار شود.
هموطنان عزيز بايد بخاطر بياورند كه نهضت مشروطهخواهی ايران اساساً نهضت ضد استعماری بود و هدفی جز استقلال مملكت نداشت. شاهد اين دعوی مقالات سيّدجمالالدين مرحوم در عروةالوثقی و روزنامه قانون و ثريا و پرورش و حبل المتين كلكته و كتاب ابراهيمبيك و امثال آن است. توضيح آنكه مردم وطنپرست مملكت چون میديدند اجانب دارند بر تمام شؤون مملكت مسلط میشوند و با تحصيل امتيازات دايم خُرده خُرده استقلال اقتصادی و سياسی ما را از ميان میبرند و برای وصول بهمقاصد سوء خود با كمال سهولت بر يك تن از مردم ايران كه شاه ناميده میشود بعلت ضعف نفس او يا بوسيله تهديد يا تطميع او مسلّط میشدهاند در صدد برآمدند كه وضع را تغيير دهند و در مقابل اجانب مردم را بيدار و مجهز كنند و بعبارت ديگر رژيم مشروطه را در ايران مستقر نمايند...
بنابراين چنانكه ملاحظه میشود اساس نهضت مشروطيت ايران اولاً همان نهضت استقلالطلبی و ضد استعماری و برای جلوگيری از دادن امتيازات متوالی بهروسيه تزاری و انگلستان بوده و موضوعات ديگر هر اندازه هم مهم باشد در درجه دوم از اهميت قرار گرفته و از لوازم مشروطيت بوده است. اين يادآوری از آن جهت است كه هموطنان عزيز بدانند نهضت ملّی امروز ايران در اساس با نهضت مشروطيت يكسان است و امروز هم ملت ايران هيچ امری را ولو بسيار مم باشد با استقلال اقتصادی و سياسی مملكت و قطع ايادی بيگانگان برابر نمیكند و همه چيز را در صورت لزوم فدای اين هدف عالی خواهد كرد و غير از آن هم نبايد باشد. زيرا تا سلطه اجانب از مملكت قطع نشود و ملت ايران روی پای خود نايستد هيچيك از مفاهيم آزادی و دمكراسی و ترقی و تعالی مملكت و حتی ديانت و اخلاق و ساير آرزوهای ملی تحققپذير نيست...
امروز تكليف عموم ملت ايران از وضيع و شريف، كوچك و بزرگ اين است كه با جان و دل بهدولت ملی و نهضت ملی كمك كنند و از بذل جان و مال در راه توفيق نهضت خودداری ننمايند.»
بعد از کودتای بيست و هشت مرداد سی و دو نيز دهخدا در دفاع از حقانيت نهضت ملی ايران لحظهای از پا ننشست و با وجود آزار و اذيتی كه بهواسطه طرفداری از شخصيت دكتر مصدق بر او روا داشتند، در جريان محاكمه مصدق با جمعآوری اسناد و دلايل بهياری سرهنگ جليل بزرگمهر، وكيل تسخيری دكتر مصدق برخاست. زيرا دادستان نظامی كه در برابر دفاعيات مصدق و سخنان بیپروای او پاسخی نداشت و عاجز و درمانده بود، دست بهحربه ناجوانمردانهای يازيد و اتهام بیاساس بیدينی را به مصدق نسبت داد؛ يعنی آنچه امروز نيز هنوز برخی از روی عناد، بهدکتر مصدق نسبت میدهند. باری، سرهنگ بزرگمهر در رد اين اتهام از يادداشتهائی كه دهخدا در اختيار او گذارد، بهره بسيار برد.
آشنايی دکتر مصدق با دهخدا
آشنائی دورادور دكتر مصدق با دهخدا بهاوايل دوران مشروطه باز میگردد؛ ولی دوستی و همكاری صميمانه اين دو انسان آزاده در جريان انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی آغاز شد. داستان اين آشنائی كه در برگيرنده نكات تاريخی و آموزندهای است در كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» چنين آمده است:
»مجلس سوم بهشادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله نمايندهی طهران اظهار تمايل نمود و انتخابات طهران برای آن عده نمايندگانی كه قبل از افتتاح مجلس متصدی بعضی از امور شده و از كار دست نكشيدند و همچنين آنهائی كه از مجلس خارج شدند و در تشكيل دولت شركت نمودند تجديد شد و انجمن مركزی انتخابات مرا بعضويت يكی از انجمنهای فرعی كه در مسجد سراجالملك واقع در خيابان برق تشكيل میشد انتخاب نمود.
در اين انجمن با شادروان علامه دهخدا كه در اوايل مشروطه از دور آشنا بودم همكار شدم و همكاری صميمانهای كه بين ما پديد آمده بود سبب شد يكی از روزها كه میخواستيم با هم از مسجد خارج بشويم مرا بخانه حاج ميرزا عليمحمد دولتآبادی مقابل مسجد دعوت كند و از من بخواهد كه عضويت حزب اعتدال را بپذيرم و چون سكوت كردم قرآن بياورند سوگند ياد نمايم.
از حلف وحشت داشتم. چونكه پدرم ميرزا يوسف مستوفی الممالك، صدراعظم ناصرالدين شاه و پسر عموی خود را در خصوص يك ملك موروثی موسوم به «اك» واقع در قزوين در محضر شادروان حاج شيخ هادی نجمآبادی قسم داد كه طول نكشيد صدراعظم از دنيا رفت و اين واقعه در جامعه آنقدر ايجاد رعب نمود كه كمتر كسی برای سوگند حاضر میشد. و از جريان حزب اعتدال هم كه تشكيل آن مصادف با دورهی دوم تقنينيه بود و من آنوقت در ايران نبودم اطلاعی نداشتم و فقط میدانستم دو حزب در مملكت تشكيل شده كه يكی حزب اعتدال بود و ديگری حزب دموكرات و بعد هم كه بهطهران آمدم میشنيدم كه عدهای از افراد حزب اعتدال بهرهبری مرحوم آقا سيد حسن مدرس و حاج آقا شيرازی و عدهای ديگر بهرهبری حاج ميرزا عليمحمد دولتآبادی و ميرزا محمد صادق طباطبائی سناتور فعلی اداره میشوند. ولی از اينكه اين دو دسته از چه اشخاص تشكيل شده و هدف معنوی آنها چيست اطلاعات كافی نداشتم و سكوتم نيز از اين جهت بود كه بهشادروان دهخدا علاقه داشتم و نمیخواستم دعوت او را قبول نكنم.
در قانون شرع قسم وقتی جايز است كه مدعی نتواند برای اثبات ادعای خود دلايل كافی اقامه كند و حاكم برای فصل خصومت بهمدعی عليه تكليف قسم نمايد. در صورتيكه تقليد ما از ممالك غرب كه هر كس را برای تامين رفتار آيندهاش قسم بدهند و يادكنندگان وفا بهعهد نكنند سبب شده است كه رعب سوگند از دلها برود و اين حربه كه در زندگی ما بسيار مؤثر بود بیاثر شود... كسانی كه بهحفظ قول معتقدند هرگز نقض قول نمیكنند، اعم از اينكه قسم ياد كنند و يا نكنند.
خلاصه اينكه از خانهی دولتآبادی كه خارج شدم خود را يكی از اعضای با وفای حزب اعتدال میدانستم و روی همين وظيفه جلساتی از رهبران اين دو دسته در خانه خود تشكيل دادم كه انشعاب از بين برود و هر دو دسته وظايفی را كه داشتند متفقاً انجام دهند. ولی مساعيم بهنتيجه نرسيد. سپس بعضی از اعضا مؤثر حزب من جمله دهخدا از عضويت استعفا نمود و يكی از روزها كه هيئت مديره «شركت خيريهی پرورش» مركب از رجال و دوستان فرهنگ جلسه خود را تحت رياست شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله در دارالفنون تشكيل داده بود علامه و من هم در آن عضويت داشتيم، دهخدا از من گله نمود و گفت ما انتظار نداشتيم كه بعد از استعفای ما شما از عضويت حزب استعفا ندهيد و باز در حزب بمانيد. چون اين حرف منطق نداشت و استعفای آنها دليل موجهی نبود كه من استعفا بدهم گفتم شما كه از مؤسسين حزب و از همه چيز باخبر بوديد چه علت داشت كه مرا بهعضويت آن دعوت نموديد؟ گفت از اين جهت كه ببينيد ما در چه آتشی میسوزيم. گفتم نفهميده وارد شدم بگذاريد فهميده خارج گردم.
از اين مذاكرات چيزی نگذشت كه مهاجرت پيش آمد و عدهای از سران هر دو دسته از ايران رفتند و تا خاتمهی جنگ اوّل جهانی مراجعت ننمودند و بالنتيجه حزب اعتدال از بين رفت.»
* * *
باری، در ادامه كوشش برای آماده ساختن مجموعهای با عنوان «دهخدا و نهضت ملّی ايران»، نامههائی نيز بهشخصيتهائی كه در دوران نهضت ملی با علامه دهخدا و دكتر مصدق دوستی و همكاری داشتند نوشتم. از جمله نامهای به دكتر مهدی آذر، وزير فرهنگ کابينه دولت مصدق و يكی از نزديكان دهخدا، نگاشتم و از ايشان درخواست نمودم تا خاطراتی از دهخدا در آن دوران در اختيارم بگذارند. چيزی نگذشت كه پاسخ محبتآميزی همراه با خاطراتی جالب از ايشان دريافت كردم كه از هر جهت ارزشمند و حاوی آگاهیهای سودمندی است.
نامه و خاطرهای از وزير فرهنگ کابينه مصدق
اما دريغا که تلاش برای فراهم آوردن چنين مجموعهای ناتمام ماند و امروز تمام آنچه بهاين منظور گرد آورده بودم، اعم از دستنوشتهها عکسها و نامهها و بريدهی روزنامهها و نشريههای آن دوران و جز اينها، همه در جعبهای در گوشهای از اتاق کارم قرار دارد و خدا میداند که آيا زمانی فرصتی برای تنظيم و تدوين آنها بهکف آيد. خوشبختانه در اين ميان اسناد تاريخی و خاطرات و کتابهای بسياری از دولتمردان و سياستمداران و روزنامهنگاران و شاهدان عينی آن دوران انتشار يافته و رويدادهای دوران نهضت ملی ايران و از آنجمله نقش دهخدا در اين جنبش، کمابيش آشکار شده است. امسال که مصادف است با پنجاهمين سالمرگ دهخدا، فرصتی مناسب است تا بار ديگر با انتشار نامهی دکتر مهدی آذر، هم از زندهياد دهخدا و هم از شادروان دکتر آذر، اين پزشک پاکنهاد و دولتمرد وارسته، يادی کنم.
* * *
خدمت آقای خسرو ناقد
پس از سلام و تشکر از اظهار لطف جنابعالی، عرض میکنم: من مرحوم دهخدا را از طريق تأليفها و چرند و پرندها و جانفشانيهايش در راه مشروطه و آزادی شناخته بودم. در ايامی كه تازه بهوزارت فرهنگ رفته بودم او در ضمن يادداشتی خواسته بود كه دو نفر از آقايان فرهنگيان را تعيين بكنم تا در تنظيم و تدوين لغتهايی كه او در ورقههای كوچك بصورت فيش نوشته بود بهآقايان ديگری كه بهاين خدمت گماشته شده بودند كمك بكنند. من دو نفر فرهنگی را كه انتخاب كرده و در نظر گرفته بودم همراه خود بهخدمت او بردم. مرحوم دهخدا در آن ايام خودش در تدوين و تنظيم فيشها شركت نمیكرد و در اطاقش مینشست و در ضمن ملاقات اول از خستگی و ناراحتی قلبی كه موجب عدم شركت او در تنظيم فيشها بود گله كرد. همچنين بيدار خوابيش را اظهار نمود. من بعنوان طبيب علی العجالت تقليل صرف چای و قهوه را توصيه كرده و دم كردهی گلبرگ تيول (زيرفون) و برگ شاهپسند كه دوافروشها بهاسم فرانسهاش وژون میگفتند و هر دو خيلی رايج بودند تجويز كردم. او از اين قبل در نامههايی كه گاهی بهمن مینوشت طبيب و وزير عزيزم خطاب میكرد قلم خودنويسی داشت كه كهنه و فرسوده بود و ديگر كار خودنويسی از آن نمیشد و دهخدا با مركب و دوات از آن استفاده میكرد و مینوشت. روزی با ارائه آن گفت كه در مدت متجاوز از سی سال بيشتر تأليفها و نوشتههای خود را با آن نوشته است. روزی هم ورق كاغذ كبودی كه در آن زمان بهكاغذ قند معروف بود (بمناسبت آنكه سابق كله قندهای روسی را در كاغذی مانند آن میپيچيدند) و روی آن اشعاری نوشته شده بود بمن داد و گفت شما چون تركی میدانيد خواهيد توانست اين شعرهای آخر عمری مرا كه بهتركی فارسی است بخوانيد. من در خواندن شعر اول كه «شاه گليب محله ميزه خوش حاليميزا خوش حاليميزا» بود مردد ماندم چونكه وزن و قافيه آن بنظرم درست نبود. مرحوم دهخدا گفت اين شعر بهاسلوب رايج محاورات عمومی است و بايد اينطور خوانده شود: «شاه گليب مله ميزه خوشاليمزا». در شعرهای بعد از اين شعر صحبت از شاه و چرچيل و حرفهايی از اين قبيل بود. دهخدا ورقه اشعار را بيادگار بهمن لطف كرد. من آن ورقه و نامههای دهخدا را با عكسها و نامهای كه اردشير زاهدی در زمانی كه مترجم و تقريباً منشی فارسی آقای «وارن» مدير اصل چهار ترومن Truman و هيئت مشترك آن در ايران بود فرستاده بود و من آنها را دسته كرده با نامهها و درخواستها و توصيههای نمايندگان مجلس و اشخاص مختلف ديگر در گوشه اطاق كتابخانهام گذاشته بودم تا سر فرصت بررسی و تهذيب بكنم. متأسفانه بعد از كودتای 28 مرداد كه بگير بگير و تبعيد و اعدام معمول شده بود اهل منزل فقط عكسها و اوراق ضميمه آنها كه حاكی از تاريخ و محل گرفته شدن عكس بود جدا كرده و بقيه را در كيسهای ريخته بباد فنا داده بودند؛ از بيم آنكه ممكن بود بدست مخالفان افتادن آنها اسباب درد سر برای من و نويسندگان نامهها بشود و بهاين ترتيب در مدت زندانی بودن من اوراق يادگاری مرحوم دهخدا چنانكه نوشتم بباد فنا رفته بود و ديگر آه و افسوس من درباره از دست رفتن آنها بیحاصل است. اما احتمال اين هست كه نسخه شعرهای مذكور دهخدا در ميان اوراق باقيمانده از آن مرحوم موجود باشد.
يكی ديگر از خدماتی كه مرحوم دهخدا بهمن پيشنهاد كرد ساختمان تالار درازی با نيمه پنجرهها در دو طرف و در ورودی در يك سر آن در حياط بزرگ منزل او بود. او خود اندازه اين تالار و وضع نيمه پنجرهها و محل در ورودی را يادداشت كرده بود و مقصودش اين بود كه آقايان متصدی تنظيم و تدوين فيشها در دو طرف ميز وسط تالار مقابل هم بنشينند و در موقع لزوم براحتی تبادل نظر بنمايند. من معاون و معمار اداره ساختمان وزارت فرهنگ را بنزد دهخدا بردم تا بار ديگر درباره محل و ابعاد و وضع و جهت و روشنائی و در ورودی مشورت و تبادل نظر كرده و هزينه آنرا برآورد نمايند. من قسمتی از هزينه را بمناسبت آنكه خانه مسكونی مرحوم دهخدا موقوفه وزارت فرهنگ بود از محل درآمد اوقاف و محلهای ساختمانی ديگر وزارت فرهنگ تأمين كردم و ساختمان شروع شد ولی بواسطه كودتا و زندانی شدنم در تعقيب آن از عاقبت آن بیخبر ماندم. چون بعد از آزاد شدنم باز گاهی بملاقات و طبابت او و بستگانش كه در ساختمان و حياط كوچك طرف دست چپ دالانِ در ورودی بزرگ واقع بود میرفتم ديدم كه ساختمان تالار مورد بحث تمام نشده است. بهانه ناتمام ماندن هم كسر بودجه بود. شاه بواسطه كينه و عداوتی كه نسبت بهآزادی خواهان و مخصوصاً ياران و همكاران مرحوم مصدق و طرفداران او داشت دستور تخليه آنجا را صادر كرده بود ولی مأموران اين كار نظر بهبيماری مرحوم دهخدا مسامحه كرده بودند تا موقعی كه او فوت كرد و برحمت حق پيوست. شايع بود كه اجازه نداده بودند در محلی كه او وصيت كرده بود دفن شود و العاقبه للمتقين.
مدتی است که من بواسطه اشتغال زياد بنوشتن خاطرات فراموش شده و خلاصه سرگذشت دوستان دکتر مصدق ازجمله مرحوم اللهيار صالح که قسمتی از آن در مجله آينده منتشر شد و نيز خاطرات مربوط به دکتر مصدق که باز قسمت عمده آن در «مجله علم و جامعه» نشريه دکتر طهماسبی در واشنگتن منتشر گرديده است... خلاصه سخت خسته و کسلم و ديگر حاجت بهيادآوری و تفصيل پيری مستمر ناشی از گذشت بیامان سال و ماه نيست. اينستکه اين نامهام در پاسخ مرقومه شما علاوه بر اطناب ملالتانگيز مغشوش و باسقطات مکرر و خطزدگیهای زياد شده است. انشاءالله بهتأخير و عيوب آن بهچشم عنايت نگريسته و معذورم خواهيد داشت. زياد ايام تندرستی و خوشی و موفقيت مستدام باد.
دکتر مهدی آذر
13 بهمن 66/ سوم فوريه 88