هنوز از شوک دستگيري و شکنجه ي خانم افروتن خارج نشده ايم که اين يادداشت را در وب لاگ آقاي فريد مدرسي مي خوانيم:
«شوکه شدم... يکي از اتهاماتم بر مبناي نوشته فردي به نام "ف.م.سخن" است که هنوز هم در گويانيوز مطالبش کار ميشود. ميگويند "چون مخفف اسم توست پس تو نوشته اي"...»
واقعا بي نظير است! قضات و حقوق دانان و قانون نويسان و قانون گذاران، بايد از ديدن چنين نمونه ي بديعي حقيقتا به وجد آيند! ما مي توانيم با افتخار به تمام دنيا اعلام کنيم که نه تنها انرژي هسته اي حق مسلم ماست، و جهان بايد به ما خضوع کند، بلکه به چنان درجه اي از عدالت ناب اسلامي رسيده ايم که يک روز دختر خانمي را به خاطر طنزنوشته ي کس ديگر، به زندان مي اندازيم و او را تا حد مرگ شکنجه مي کنيم تا اعتراف کند که آن کس خود اوست، و روز ديگر، جواني به نام فريد مدرسي را چون اول اسم و فاميلش، "ف" و "ميم" است مثل آب خوردن "ف.م.سخن" مي ناميم و او را به چند ماه زندان تعليقي و تعزيري و غيره محکوم مي کنيم! خوش به حال آقاي لاهيجي و خانم عبادي که چنين سوژه ي ناب قضايي براي بررسي شان فراهم شده است!
جالب اينجاست که اينجانب در يکي از مطالب وب لاگم جريان ِ اين "ف" و "ميم" را توضيح داده ام ولي ظاهرا برادران اطلاعات حال و حوصله ي خواندن تمام مطالب را ندارند و اول اعتراف مي گيرند بعد کشف هويت مي کنند. حال هم اگرچه دير است، ولي اگر مي خواهند بدانند که اين دو حرف به چه چيز مربوط است و معني اش چيست، خودشان بروند وب لاگم را بخوانند و اين راز بزرگ را کشف کنند. کمي مطالعه و ورزش مغز براي رفع خستگي ناشي از زدن شلاق و مشت و لگد بد نيست. شايد هم هوس کردند وب لاگي بزنند و از شکنجه هاي بي نظيري که زبان لال را هم مثل زبان حافظ و سعدي گويا مي کند براي مان بنويسند.
اگر وضع به همين منوال ادامه يابد، هر چه اهل ِ قلم با سرْنام ِ "ف.ميم" است از فردا زير نظر خواهد رفت و احتمالا فريدون مشيري ليبرال را نبش قبر خواهند کرد و خانواده ي فرج الله ميزاني (ف.م.جوانشير) توده اي را هم به دادگاه انقلاب خيابان معلم فرا خواهند خواند (از مردگان نام مي برم تا باز باعث دردسر زندگان نشوم).
advertisement@gooya.com |
|
من نه الهام افروتنم، نه فريد مدرسي، و نه هيچ نويسنده ي به نام و بي نام ديگر. من نه سلطنت طلبم، نه کمونيست، نه مشارکتي، نه مجاهد، نه چريک، نه توده اي، و نه وابسته و دلبسته به هيچ گروه ديگر. من يک انسانم، فرزند ِ هفتاد ميليون جمعيت ايران، خواهان حقوق ِ بشر، براي خودم و مردم کشورم. من يک منتقدم، که هر آن چه زشت در چپ و راست و ميانه باشد بي هيچ مصلحت انديشي و رفيق بازي به باد انتقاد مي گيرم، شايد اصلاح شود. من فکر مي کنم و تنها متر و معيار من سعادت و شادي انسان است. اگر قلمم، که تنها وسيله ي مبارزه ي من است، از دست من بيفتد، آن را ديگري برخواهد داشت، و زشتي هاي حکومت و جامعه ام را ترسيم خواهد کرد. نسل ما را قرن هاست به جرم دگرگويي سوزانده اند، به جرم دگر انديشي با تبر شقه کرده اند، به جرم دگر بيني بر دار آويخته اند، ولي هرگز، هرگز نتوانسته اند زبان ها را از گفتن، مغزها را از انديشيدن، چشم ها را از ديدن -حتي براي لحظه اي- باز دارند.
بگذار تمام "ف.ميم" ها را بگيرند. بگذار تمام "ف.ميم" ها را به زندان بيندازند. با "ا.ب."ها، "پ.ت."ها، "ج.چ"ها و هزاران حرف و ترکيب ديگر، هزاران فکر و نظر ديگر، هزاران چشم و زبان ديگر -که واقعا وجود دارند و ساخته ي اذهان بيمار و ماليخوليايي نيستند- چه خواهند کرد؟ اين سوالي است که ديکتاتورهاي بزرگ ِعالَم نتوانستند به آن جواب دهند و جملگي سرنگون شدند. تکليف ِ ديکتاتورهاي ناقص الخلقه و معيوب وطني که سالهاست مشخص است.