[برگرفته از سايت "ليبرال دمکرات"]
در نوشته پیشین با عنوان "22 بهمن" اشاره شد که تاخت و تاز گسترده باند احمدی نژاد در داخل و بحران آفرینی اش در عرصه بین المللی همه درشرایط سکوت وبی عملی نسبی شهروندان صورت می پذیرد. این بی عملی مردم و گروه های مرجع از سیاست ورزان حرفه ای گرفته تا دانشجویان و روشنفکران ناشی از شکست اصلاحات حکومتی و گسترش جو عدم اعتماد حاصل از آن است. چتر فراگیراصلاح طلبی دوم خردادی که جنبش های سیاسی و مدنی هشت ساله اخیر را پوشش می داد دیگر کار آیی ندارد . بی اعتبار شدن دوم خردادیان و نبود بدیل موجب شده است که جنبشهای مدنی، صنفی و سیاسی بصورت پراکنده و خود جوش سر برآورند. اعتصاب رانندگان شرکت واحد نمونه بارزی از اعتراض صنفی است که به صورت مستقل اتفاق افتاد و از قضا مورد حمایت نسبی شهروندان و به خصوص دانشجویان قرار گرفت. مقایسه این اعتصاب با اعتصاب معلمان در دوره خاتمی نشانگر دگرگشت اساسی در عرصه عمل سیاسی و مدنی است. در آن دوره، اعتصاب معلمان مثل بسیاری اتفاقات سیاسی دیگر آلت دست جناح های درون حکومت و رقابت هایشان شد و از یک جنبش مدنی با خواسته های مستقل به یک عامل فشار جناحی مبدل گردید، حال آنکه اعتصاب رانندگان یک حرکت مستقل اعتراضی است و تنها تعامل حکومت با آن سرکوب شدید و بیرحمانه است.
همین داستان در مورد دانشجویان و جنبش دانشجویی مصداق دارد. دفتر تحکیم وحدت سالیان سال سازمان فراگیر جنبش دانشجویی و آبشخور سیاسی و نظری آن بود. در دوران هشت ساله دولت خاتمی دفتر تحکیم بعنوان بازوی دانشجویی اصلاحات حکومتی عمل می کرد و نه تنها دانشجویان را در حمایت از دولت خاتمی سازمان می داد بلکه از طریق آنان بخش بزرگی از شهروندان را به طرفداری از خاتمی و جناحش به پای صندوق های رای می برد. تظاهرات و اعتراضات دانشجویی در اولین گام رنگ و بوی جناحی می گرفت و آنجا که کوچکترین نشانه ای از استقلال نمود می یافت با سرکوب شدید و بیرحمانه مجازات می شد.
جرم بزرگ دانشجویان در هجده تیر و تظاهراتی که پس از آن اتفاق افتاد این بود که پا از چهارچوب رقابت های جناحی بیرون گذاشتند و خواسته های مستقل سیاسی و مدنی شان را مطرح کردند. مجازاتشان نیز سرکوب و پیگرد و ملقب شدن به لقب "اوباش" از سوی خاتمی بود.سرکوب جنبش هجده تیر نقطه عطفی بود که وابستگی جنبش دانشجویی به قدرت سیاسی را سست کرد. ادامه روند سرکوب دانشجویان و مطبوعات و دیگر نهاد های مدنی نسبتا مستقل به تحریم انتخابات دور دوم شورا ها و نهایتا به تحریم روند انتخابات بطور کلی انجامید و زمینه ساز جنبش مستقل مدنی شد. امروز از دفتر تحکیم وحدت به معنای تاریخی آن اثرچندانی نمانده است و دانشجویان و دیگر شهروندان به دنبال سازوکارهای تازه می گردند.
این دگرگشت اما با خود خطرات و چالشهای اساسی به همراه دارد که بی اعتمادی و فترت حاکم بر جنبش مدنی یکی از بارز ترین آنهاست. بخشی از عدم اعتماد در جنبش مدنی ریشه در دیدگاه شهروندان نسبت به اصلاح طلبان حکومتی و اساسا روند اصلاحات دارد. بخش قابل توجهی از شهروندان سیاست تحریم و گسست از جناح اصلاح طلب حکومت را نادرست می دانستند وتا آخرین لحظه به حمایت از آن در انتخابات ریاست جمهوری پای فشردند، تا جاییکه هاشمی رفسنجانی را بعنوان کاندید اصلاحات و بعنوان آخرین سنگر در مقابل هجوم اقتدارگرایان مورد حمایت قرار دادند وزمینه رای ده میلیونی او را فراهم کردند. همین گروه امروز ریاست جمهوری احمدی نژاد را تا حدودی از چشم تحریمیان می بینند. این اختلاف نظر خود به جو عدم اعتماد و شکاف مدنی دامن زده و بر سرگردانی ها افزوده است. انتخاب احمدی نژاد و هجوم بی مهابای اقتدارگرایان به عرصه مدنی و در خطر قرارگرفتن امنیت ملی ، تا جاییکه از این شکاف و اختلاف تغذیه کرده باشد، از عوارض دیگر این دگرگشت است. تحلیل نتایج سیاست تحریم بر انتخابات نهم هدف این نوشته نیست ، از جمله این که آیا عدم تحریم گروه های مرجع می توانست نتیجه را که به قدرت رسیدن اقتدارگرایان و یکدست شدن حکومت بود تغییر دهد یا خیر. اساسا نکته اینجاست که بیرون آمدن شهروندان از زیر چتر دوم خرداد، خوب یا بد، واقعیت انکارناپذیر جنبش مدنی است .
پس از اینهمه امروز این امید وجود دارد که بخش مهمی از جنبش پدرخواندگان مذهبیش را وانهاده و پس از بیست و هفت سال بدنبال پر پرواز می گردد ، اما گذشته از تجربه های این چندین ساله هنوز دستش به لحاظ نظری و سازمانی خالی است. هنوز هم مثل سال پنجاه و هفت تنها نهادهای در برگیرنده شهروندان نهادهای سنتی و مذهبی هستند و تنها صدا صدای مذهبی ها است. نظریه پردازان عرصه اجتماع و سیاست "روشنفکران مذهبی" هستند و کلامی که پژواک قابل توجه در بدنه وسیع شهروندی ایجاد کند از روشنفکران و سیاست ورزان سکولار شنیده نمی شود.
بخشی از این سکوت را می توان به حساب اختناق و سرکوب حاکمان و به حاشیه رانده شدن روشنفکران و سیاست ورزان غیر مذهبی گذاشت اما این همه داستان نیست. بسیاری از سیاست ورزان مذهبی هم زیر شدیدترین فشارها قرار دارند. اکبر گنجی سالهاست که عذاب الیمی را در زندان های جمهوری اسلامی تاب می آورد اما سرانجام هم اوست که در زندان مانیفست جمهوری خواهی می نویسد و جمهوری خواهان سکولار را که طی این بیست و هفت سال کلامی در باب جمهوری ایرانی نگفته اند از خجالت در می آورد.
advertisement@gooya.com |
|
از سوی دیگرمیلیونها ایرانی فرهیخته، باسواد و مرفه که دراین سالها به خارج مهاجرت کرده اند و در طی سالیان بر سواد و رفاهشان افزوده شده است و آزادی بی حد و حصر هم داشته اند کلامی برای گفتن ندارند و نه تنها برای بهروزی ایرانیان راهی نمی شناسند که از توضیح وقایع اتفاقیه هم عاجزند، و این نه تنها در مورد شهروندان مهاجر که در مورد سازمان ها و گروه های سیاسی و سیاست ورزان حرفه ای نیز صادق است. تنها صدایی که از بیرون به گوش می رسد صدای شخصیتهای فرهیخته ای است که از رسانه های آماتوری و عاریه پخش می شود و ای بسا که در سر و صدای کرکننده بیست و اندی کانال تلویزیونی تبعیدی جای مناسبی هم پیدا نمی کند.
این همه برای روضه خوانی و منفی باقی نیست، اینها نشانه هایی از نقاط قوت و ضعف ما هستند. شهر نشینان غیر مذهبی بخش بسیار قدرتمند و مهمی از جامعه ایران را تشکیل می دهند که فاقد نظریه، صدا و تشکیلات خود هستند. وظیفه ما در درجه نخست شناختن نیازها، تواناییها و نقاط ضعف این گروه اجتماعی است . فراموش نکنیم که شهروندان غیر مذهبی در مقطع دوم خرداد استقلال و هویت اجتماعی شان را با شعارهای خاتمی تاخت زدند و هر چند که از آن معامله مغبون بدر آمدند و سرخوردگی را با پوست و گوشتشان آزمودند اما کماکان در بند آب و نان و امنیت خویشند و اگر بدیل دلگرم کننده ای نیابند ای بسا که باز به معامله ای مشابه تن دهند. راه پیش رو نه شعار سرنگون کردن یا نکردن رژیم، نه بحث اصلاحات یا براندازی، که تلاش در جهت یافتن هویت جمعی، صدای جمعی و سازمان است. وظیفه ما تلاش در جهت دگرگشتی آنچنان است که شهروندان غیر مذهبی را به عاریت تقریبی از گفته مارکس از گروهی در خود به گروهی برای خود مبدل سازد.