bozogkarami@yahoo.com
الف) به باور من، سخن گفتن هم سهل است و هم ممتنع. سهل است زيرا زبان را بدون آن كه بدانيم، يا بخواهيم، در يك محيط كلامي مي آموزيم و آن چنان كه شير را مي نوشيم كلمات را مي نيوشيم. همه چيز به صورت تصادفي رقم مي خورد و زبان متولد مي شود و چون به قول ويتكنشتاين "افق زباني، افق فكري آدمي را رقم مي زند"، به نظر مي رسد با تولد زبان، انديشه نيز متولد مي شود. اما هر چقدر سخن گفتن آسان است، انديشمندانه سخن گفتن سخت است. با آن كه همه ي كساني كه در يك جامعه ي كلامي مشترك متولد مي شوند، چنانچه از ملزومات سخت افزاري سخن گفتن (مغز، اعصاب، حنجره، حلق، دهان و زبان) برخوردار باشند، سخن گفتن را مي آموزند، اما انديشمندانه سخن گفتن، رفتار پيچيده تري است كه علاوه بر امكانات سخت افزاري، امكانات نرم افزاري (فرهنگ) ويژه اي را نيز طلب مي كند(1). تاريخ انديشه، طرح سوال هاي مهم و اساسي، برخورداري از گفتمان مناسب با اين سوال ها و نيز وجود سيستم هاي نقد تركيبي (قياسي – استقرايي) موثر از اصلي ترين لوازم نرم افزاري لازم براي انديشمندانه سخن گفتن است.
ب) فراسوي مكاتب مختلف در روانشناسي شخصيت(2)، اگر بتوانيم شخصيت را مجموعه ي اطلاعات سازنده ي يك ارگانيسم انساني بدانيم، به نظر مي رسد بخشي از اين اطلاعات، برآمده از توارث است و از طريق ژنوم انساني توزيع مي شود (خزانه ي ژني) و بخش ديگر، برآمده از محيط منحصر به فردي است، كه فرد در آن متولد مي شود (خزانه ي محيطي). اطلاعات محيطي نه از طريق ژنوم انساني، بلكه از طريق زبان، از نسلي به نسل ديگر يا از فردي به فرد ديگر منتقل مي شود. اگرچه ژنوم انساني (خزانه ي ژني) - آن چنان كه مطالعات انسان شناسي نشان مي دهد - نسبتن مشترك و مشابه است، اما خزانه محيطي (خزانه ي زباني) بسيار متفاوت و گونه گونه است. به! عبارت ديگر اگرچه آدميان در سخن گفتن مشابهند، اما در انديشمندانه سخن گفتن بسيار متفاوتند.
به عنوان مثال سخن گفتن را مي توان به بازي كردن فوتبال تشبيه كرد كه اغلب انسان هايي كه از سلامت نسبي اي برخوردار باشند مي توانند به آن بپردازند، اما انديشمندانه سخن گفتن شبيه فوتبال بازي كردن تيم هاي بزرگ و پر ستاره است.
ج) اگر مجموعه ي اطلاعات سازنده ي يك انسان را شخصيت آن فرد تلقي كنيم، در اين صورت مي توانيم تصور(شناخت)ي را كه هر فرد انساني از خودش دارد، "من"، "خود" يا "تصوير خود" و تصور(شناخت)ي را كه هر فرد از ديگري دارد "تو"، "او" يا "ديگري" بدانيم. به نظر مي رسد "من" بخشي از اطلاعات سازنده ي "شخصيت خود" و "تو" يا "او" بخشي از اطلاعات سازنده ي "شخصيت ديگري" است كه در خودآگاه آدمي حضور دارند. و نيز به نظر مي رسد "من" يا "تصوير خود" درست مثل تصوري كه آدم ها از چهره ي خود دارند، محصول حضور "ديگري" (آيينه) است.
اگر اطلاعات سازنده ي "من" هم پوشاني قابل قبولي (بر اساس شاخص هاي روانشناسانه) با اطلاعات سازنده ي شخصيت داشته باشد، "من" را مي توان "من واقعي" ناميد و چنانچه بين "من" و "شخصيت" هم پوشاني قابل قبولي وجود نداشته باشد، "من" را مي توان "من غير واقعي" تلقي كرد. اين نوع تقسيم بندي به نظر مي رسد در مورد "ديگري" نيز صادق باشد.
د) احساس حقارت - كه همه ي انسان ها آن را تجربه مي كنند (3)- در واقع، زماني شكل مي گيرد كه آدمي در مقايسه ي "من" با "ديگري" ارزيابي منفي اي از خود داشته باشد. به همين دليل احساس حقارت نيز مثل تصوري كه از خودمان داريم يا واقعي است يا غير واقعي. اگر احساس حقارت واقعي باشد، به اين معنا خواهد بود كه آدمي در مقايسه ي من واقعي خود با تو يا اوي واقعي ديگري ارزيابي منفي اي از خود دارد (مثل احساسي كه يك كوتوله در برابر آدم هاي طبيعي دارد، يا احساسي كه يك ورزشكار در برابر رقيب پيروز خود تجربه مي كند)، اما زماني احساس حقارت را مي توان غير واقعي تلقي كرد كه يا "من"، "من غير واقعي" باشد، يا "تو" و "او! " ي ديگري غير واقعي باشد (مثل برخي از احساس هايي كه بيماران افسرده و افراد منفي باف تجربه مي كنند).
و نيز بايد توجه داشت كه احساس حقارت گاهي به صورت كوتاه مدت و مقطعي تجربه مي شود (مثل احساسي كه يك ورزشكار به هنگام يك شكست تجربه مي كند) و گاهي به صورت مداوم و بلند مدت (مثل احساسي كه يك كوتوله تجربه مي كند). به نظر مي رسد هر چقدر احساس حقارت مداوم تر تجربه شود، تاثيري كه بر من مي گذارد ماندگارتر و عميق تر خواهد بود و نيز واكنش هاي دفاعي بكار رفته براي جبران اين احساس منفي مسلط تر و چشم گيرتر خواهد بود(4).
احساس حقارت به عنوان يكي از همه گيرترين احساي هاي انساني به نظر مي رسد ريشه و علت و العلل بسياري از ناهنجاري هاي رفتاري است كه به شكل واكنش دفاعي بروز مي كنند و در صورت تداوم به صورت عادت هاي رفتاري ناهنجار ماندگار مي گردند.
ه) هر چقدر سخن گفتن از احساس حقارت فردي امري واقعي، عيني و قابل فهم است، به نظر مي رسد سخن گفتن از احساس حقارت قومي، تاريخي و فرهنگي امري ذهني، انتزاعي و مناقشه انگيز باشد(5). براي مثال اگر كسي بخواهد اين ادعا - كه ايرانيان از نوعي احساي حقارت عميق قومي، فرهنگي و تاريخي رنج مي برند! – را ثابت كند، ما از او چه انتظاري داريم؟ يعني او بايد چه بكند كه ما بپذيريم ادعايش، ادعايي واقعي و قابل قبول است؟
اول: بايد منظورمان از ايرانيان روشن شود.
دوم: بايد منظورمان از احساس حقارت روشن شود.
سوم بايد روشن شود كه اين گزاره چگونه به دست آمده است. آيا مطالعه اي آماري انجام گرفته است، يا نوعي مطالعه ي توصيفي - تحليلي بر اساس مشاهدات غير مستقيم؟
به عبارت دقيق تر هر گونه موافقت يا مخالفت با اين گزاره بايد ابطال پذير باشد تا بتوانيم اين گزاره را مورد تحقيق و داوري قرار دهيم.
روشن است وقتي مي گوييم: "ايرانيان از نوعي احساس حقارت عميق قومي، فرهنگي و تاريخي رنج مي برند!" منظورمان همه ي ايرانياني كه در قلمرو جهان ايراني زيسته اند نيست. زيرا اين قلمرو - هم از نظر زماني و هم از نظر مكاني - آن چنان گسترده و پهناور است كه اگر مراد گزار باشد، گزاره خود به خود غير قابل ابطال و غير قابل تحقيق خواهد شد. لاجرم بايد هم در پهنه ي زمان و هم در پهنه ي مكان، گزاره ي خود را محدود كنيم و از جهان ايراني (ايران، پاكستان، هند، افغانستان، بخش هاي مهمي از آسياي ميانه، عراق، تركيه، بحرين و ...) به ايران كنوني - كه سابقه ي آن به بيشتر از يك قرن نمي رسد - و از تمدن ايراني اسلامي نيز به دستاوردهاي يك قرن اخير كشور شيعي ايران بسنده كنيم.
و نيز روشن است كه منظورمان همه ي ايراني هايي كه - براي مثال- در يكصد سال اخير در ايران زيسته اند نيز نمي باشد، زيرا همان طور كه پيشتر در مورد منحني زنگوله شكل توزيع نرمال گفتم، اگر گزاره فوق درست باشد به اين معنا خواهد بود كه اكثر افرادي كه در طول يك قرن اخير در ايران كنوني زيسته اند در مقايسه خود با ديگري (روسيه، انگليس، عثماني، امريكا، اروپا، ژاپن، ساير كشورهاي توسعه يافته و حالا حتي مالزي، هند، سنگاپور، تركيه، چين، امارات و ... ارزيابي مثبتي از خود نداشته اند. بنابر اين هستند افرادي كه هنوز در روياهاي نوستالژيك يا رومانتيك خود، گذشته هاي شيرين و دلچسب(6) را مزمزه مي كنند، و لابد اين ج! مله واقعيتي را عريان مي كند از آدم هايي كه امروز و فردايي ندارند.
اين گزاره كه "ايرانيان از نوعي احساس حقارت عميق قومي، فرهنگي و تاريخي رنج مي برند!" برآمده از هيچ نوع مطالعه ي آماري نيز نيست، كه چنين مطالعه اي وجود ندارد. به عبارت ديگر اين گزاره، گزارشي است تحليلي و توصيفي از شواهد غير مستقيمي كه مي تواند مبين وجود احساس حقارت در تعداد زيادي از ايرانيان در دهه هاي گذشته باشد. گزارشي است متواتر از نااميدي هاي استخوان سوز نسل هاي پي در پي ايراني در پيشبرد تجدد، تمدن، ترقي، قانون گرايي، عدالت خواهي، آزادي خواهي، دمكراسي خواهي و توسعه. اين گزاره محصول واكاوي انديشگي و جراحي فرهنگي يك تاريخ سترون است كه به زبان هاي مختلف و از جان هاي پاك بسياري گزارش شده است. و لابد قابل قبول نيست كه اين تاريخ پر از هيچ، نازا و سرشار از شكست و سرافكندگي را از دلايل اصلي احساس حقارت در ايرانيان قلمداد نكنيم. احساس حقارتي آن چنان پهناور و! عميق، كه از شدت غلظت گاهي پهلو به "انكار خود" مي زند و به صورت انقلاب، پرخاش گري، ويرانگري، خود ستيزي و انتحار جلوه مي نمايد.
نگاه كنيد به تصوير ايران امروز در جهان، به خيل فرار مغزها، به سرانه مطالعه، به شيوع اعتياد، سرانه ي توليد ناخالص ملي، وضعيت حقوق كودكان، زنان و حقوق بشر، نوع حكومت، سطح مشاركت و امكان رقابت برابر و مسالمت آميز براي حضور در حاكميت، آمار جرم و جنايت و ...
مطالعه و درك احساس شهروندان يك كشور از خود و توصيف "تصوير خود" يك ملت خيلي هم سخت و پيچيده نيست.
بگوييد ديگري شما كيست؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد جهانيان به شما چگونه نگاه مي كنند؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد در رده بندي جهاني در كجا قرار مي گيرد؟ تا بگوييم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد صداي شما در جهان چه وزني دارد؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد چه حكومتي داريد؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد شاخص هاي رعايت حقوق بشر در كشور شما در چه سطحي است؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد چه كساني بر شما حكومت مي كنند؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد رسانه هاي شما چگونه اداره مي شود؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد چه مدت طول مي كشد تا اروپايي ها به شما رواديد بدهند؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد نيم عمر اطلاعات در كشور شما چقدر است؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد در رده بندي فرار مغزها در كجا قرار گرفته ايد؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد ميزان موفقيت هاي جهاني كشور شما چقدر است؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد بچه هاي شما چه كتاب هاي را مي خوانند؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد الگوي كودكان، نوجوانان و جوانان شما چيست؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد لباس هاي شما چه ماركي دارد؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد ماشين دلخواهتان چيست؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد تيراژ كتاب در كشور شما در چه حدي است؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد فيلم هاي مورد علاقه ي شما چيست؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد چه راه هايي در كشور شما به زندان باز مي شود؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد زندانيان شما چه كساني هستند؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
بگوييد گنجي كيست؟ تا بگويم چه احساسي از خود داريد.
و ...
خيلي عجيب نيست اگر انسان ايراني در اين دهكده ي كوچك الكترونيك، كه هر روز از نظم و پيچيدگي بيشتري برخوردار مي گردد و براي مقايسه ي خود و ديگري از فرصت هاي بيشتري بهره مي برد، لبريز از احساس حقارت باشد و از شدت اين احساس، مثل دايي جان ناپليون، به انكار خود و ديگري(7) (غرب ستيزي، بنياد گرايي، رومانتيسم، انگاره ي دسيسه و ..) دست بيازد و مثل دون كيشوت به جنگ آسياب هاي بادي برود.
خيلي عجيب نيست اگر شهروندان ايراني (اگر در اصل چنيني عنواني براي ما ايراني كاربرد داشته باشد) مثل شهروندان افغاني، سوري، ليبيايي، كره ي شمالي، عرب و ساير كشورهاي توسعه نايافته و غير دمكرات در برابر ديگران پرخاشگر و الكن باشند. نگاه كنيد به حجم سفره هاي رنگين تحقير و اضطراب كه در وطن ما گشوده است و به تراكم آيينه هاي مقعر و مسلول.
براي انسان ايراني كه امروز و فردايي ندارد، هنوز هم "چهره ي امروز در آيينه ي فردا خوش است".
و) سخن گفتن از ايران و ايرانيان نيز، هم سهل است و هم ممتنع. سهل است زيرا به طور معمول نمي دانيم از چه سخن مي گوييم و مثل همه ي ملت هاي ديگر، هر آن چه را كه خوشتر مي داريم، مي خواهيم و مي توانيم در مورد وطن خود بكار بريم. مقايسه كنيد ادبيات ناسيوناليستي ايران را براي مثال با ادبيات ناسيوناليستي افغانستان، هندوستان، عراق، تركيه، آذربايجان، تاجيكستان و ...
اما سخن گفتن انديشمندانه از ايران و ايرانيان سخت، ممتنع و مناقشه انگيز مي نمايد، به ويژه اگر با سوال هاي مردافكني همچون ايران، كي؟ ايران، كجا؟ ايران، چرا و چگونه؟ و ... رو به رو باشيم. براي مثال ما ايراني ها به راحتي ملت خود را ملت بزرگ و متمدني مي دانيم و در مقايسه با كشورهاي همسايه، تمايل داريم خود را از آنان جلوتر و برتر تلقي كنيم. ترجيع بند گفتارمان در رساي اين برتري و بزرگي هميشه تمدن كهن ايراني است و فراموش مي كنيم تمدني كه از آن ياد مي كنيم و به آن فخر مي فروشيم به جهان ايراني متعلق بوده است و بسياري از قله هاي مرتفع اين تمدن كهن در جقرافياي ديگري قرار دارد. و نيز فراموش مي كنيم كه دولت - ملت هاي جديد (از جمله ايران) در افق هاي دورتر وجود نداشته اند و در غياب اين دولت - ملت هاي ساختگي و شلخته، هيج يك از اقوام و ملت ها بي ريشه نزيسته اند.
advertisement@gooya.com |
|
پاورقي
اگرچه، منحني توزيع امكانات سخت افزاري زبان و نيز منحني توزيع لوازم نرم افزاري زبان هر دو از مدل زنگوله شكل توزيع نرمال پيروي مي كنند، اما نبايد فراموش كرد كه منحني نخست كه به توزيع امكانات سخت افراري زبان مربوط مي شود در محيط هاي مختلف از همپوشاني بسياري برخوردار است، در حالي كه منحني دوم، كه به امكانات نرم افزاري زبان مربوط مي شود، در محيط هاي مختلف متفاوت است و ممكن است همپوشاني اندكي داشته باشد. به عبارت ديگر، اگرچه آدميان در سخن گفتن از امكانات نسبتن برابر و مشابهي برخوردارند، اما در انديشمندانه سخن گفتن، به هيچ روي از لوازم برابر و مشابهي برخوردار نيستند. از اين رو محيط هاي كلامي مختلف را با توجه به سطح برخورداري از امكانات نرم افزاري مربوط به زبان، مي توان به سه گونه ي توسعه يافته، درحا! ل توسعه و توسعه نايافته تقسيم كرد. اين كه امروزه برخي از كشورهاي توسعه يافته به توليد انديشه مي پردازند، نه تصادفي است و نه معطوف به اراده، بلكه امكانات نرم افزاري در آن جوامع به حدي از توسعه و انباشت رسيده است كه منجر به جهش، توليد و حتي انفجار اطلاعات مي گردد. با اين وجود، نبايد فراموش كرد كه توزيع اين لوازم در همه ي محيط ها از منحني توزيع نرمال پيروي مي كند. اين موضوع به اين معنا خواهد بود كه در محيط هاي مختلف زباني، همه ي گونه هاي زباني (زبان هاي توسعه يافته، درحال توسعه و توسعه نايافته) حضور دارند (البته با نسبت هاي مختلف). به عبارت ديگر به نظر مي رسد منحني توزيع نرمال امكانات نرم افزاري زبان در محيط هاي زباني مختلف، خود برش هايي از يك منحني بزرگ تر توزيع نرمال امكانات نرم افزراي زبان در سطح جهان مي باشند.
به نظر مي رسد، هيچ دليل موجهي در دست نيست كه به واسطه ي آن الزام داشته باشيم تمامي ويژگيهاي رفتاري نوع انسان را تنها از طريق يك نظريه يا يك ديدگاه خاص بررسي و تحليل كنيم. همان طور كه در تحليل و شناخت خصوصيات «زيستشناختي» نوع انسان نميتوان تنها به يكي از مباحث و علوم مربوطه تكيه كرد و از طريق آن به تحليل و شناخت تمامي اجزاء و آثار زيستشناختي او پرداخت، در مورد شخصيت نيز ميتوان با توجه به تمامي انگاره ها و مكاتب مختلف، در مجموع به شناخت آدمي پرداخت و با توجه به هر يك از آن ها به طور دقيقتري پرده از اسرار بخشي از اين مجموعه ي بزرگ و فراگير برداشت. به عنوان نمونه رفتارگراها بويژه اسكينر در مورد رفتارهاي شرطي كنشگر و اثر انتخابي محيط بر آن ها بسيار دقيق و علمي برخورد كردهاند. اين انگاره ميتواند بسياري از حركات و رفتارهاي آدمي را توجيه و تبيين كند و بدين ترتيب پذيرش آن نيز - كه بر نتايج آزمايشگاهي استوار است - ميتواند گام بلندي را در پيشرفت و توسعه ي تكنولوژي رفتار و براي ساختن محيطهاي مناسب جهت ايجاد رفتارهاي به هنجار و نرمال به همراه داشته باشد. اما شايد هيچ الزامي در كار نباشد كه بخواهيم با اين تئوري تمامي ويژگيهاي انسان - چون حافظه، هوش! ، شناخت، تحليل پديدهها از طريق ساختارهاي ذهني و پيشبيني آينده بواسطه ي طرح برخي فرضيات دانشمندانه (جورج كلي)، عقدهها و مسايل مربوط به ناخودآگاه و اثر آن ها در رفتار و همچنين مكانيسمهاي دفاعي و فيدبكها و مكانيسمهاي دفاعي اجتماعي (فراخود) كه حاصل تكامل دارويني و لاماركي فرهنگ و فرد در طول رشد ميباشند (فرويد و سايكو آناليستهاي ديگر)، وحدت و هماهنگي حاكم بر وجود آدمي (كورت گلداشتاين)، الگو پذيري، خود تنظيمي، و خود سنجي(آلبرت بندورا)، پرسونا، آنيما، و آنيموس، درونگرائي و برونگرائي و بخشي از خزانه رفتاري فرد كه در تكامل نوع خود بوجود آمده است(گستاو يونگ)، يا سرومكانيزمهاي مطرح در سايكوسايبرناتيك براي توجيه مكانيسم هاي رفتار (ماكسول مالتز)- را تحليل و تبين كنيم.
به نظر مي رسد حدي از احساي حقارت در همه ي انسان ها وجود داشته باشد، زيرا تجربه ي احساس حقارت به تعبيري، بازتاب نقصان اطلاعات، و ناكامي هاي (محدويت هاي) آدمي است. آنچه انسان هاي مختلف را در اين مورد خاص از يكديگر متفاوت و متمايز مي كند، نخست عمق و پهناوري اين احساس مي باشد و ديگر فعال يا غير فعال بودن آن. عمق و پهناوري احساس حقارت به مدت زمان و تعداد مواردي باز مي گردد كه فرد در آن، احساس شكست و ناكامي تجربه مي كند و فعال يا غير فعال بودن احساس حقارت نيز به زماني مربوط مي شود كه فرد در آن ناكامي يا خاطره ي آن را تجربه مي كند. هر چقدر زمان تجربه ي ناكامي و شكست يا تكرار خاطره ي آن به زمان حال نزديك تر باشد، احساس حقارت فعال تر (و مكانيسم هاي جبراني نيز گسترده تر) خواهد بود و به صو! رت وارونه، هر چقدر اين تجربه، يا تكرار خاطره ي آن از زمان حال فاصله ي بيبشتري داشته باشد، احساس حقارت غير فعال تر (و مكانيسم هاي دفاعي نيز محدودتر) خواهد بود. بنابر اين، با آن كه خوابيدن در گهواره ي تمدن كهن ايراني و نيز شنيدن لالايي تمدن ايراني – اسلامي بر دردهايمان سرپوش مي گذارد و بر زخم هايي كه تازه اند مرحم، اما با اين وجود اين تاريخ سترون و تلمبار شده از شكست و سرافكندگي آن چنان سنكين و سهمگين است كه باعث شود "ايرانيان از نوعي احساس حقارت عميق قومي، تاريخي و فرهنگي رنج ببرند!"
به نظر مي رسد در آسيب شناسي خودبزرگ بيني نيز همين روانشناسي، قابل تصور و تصديق باشد. هر چند، خود بزرگ بيني به صورت واكنشي و جبراني، گاهي مي تواند ريشه در احساس حقارت هايي داشته باشد كه فرد تجربه مي كند.
اول: فرهنگ مفهومي انتزاعي و برساخته ي ذهن آدمي است، از اين رو مفهوم هويت جمعي در واقع مفهومي ذهني و آماري است. در واقع بر اين قلمرو در مورد هر صفتي (هر چينشي از اقتصاد و سياست) كه بتوان هويت جمعي را بر اساس آن تعريف كرد، همواره توزيع آماري نرمال (منحني نرمال) ساري و جاري است. اگر اين تحليل درست باشد، وقتي ما از هويت جمعي صحبت مي كنيم، در واقع از چينش خاصي از جرم و انرژي - در افراد م! ختلف - صحبت مي كنيم كه در اكثريت افراد جامعه ي مورد نظر ديده مي شود. هويت جمعي اشاره به برش پلاتو در منحني زنگوله شكل) توزيع نرمال است و روشن است كه در گفتمان هويت جمعي، دو طرف منحني توزيع نرمال كه به اقليت ها اشاره دارد، هيچگاه به حساب نمي آيد. بايد توجه داشت كه اين منحني اگرچه در تمام زمينه هايي كه از الگوي توزيع نرمال پيروي مي كنند، حاكم است، اما اين بدان معنا نيست كه منحني هاي نرمال در زمينه هاي مختلف بر يكديگر منطبق مي گردند و از مختصات يكساني برخوردار هستند. به عبارت ديگر، يك شهروند در نمودارهاي نرمال مختلف جايگاه هاي بسيار متفاوت و مختلفي مي تواند داشته باشد. براي مثال يك فرد در منحني توزيع نرمال قد يا اعتقاد به آزادي بيان ممكن است به اكثريت تعلق داشته باشد، ولي در منحني توزيع نرمال فشار خون يا اعتقاد به آزادي جنسي به اقليت تعلق داشته باشد. بنابر اين هر شهروندي (به استثاني مستبد) همواره در اقليت بودن را تجربه خواهد كرد. دوم: فرهنگ و به تبع آن هويت جمعي، فارق از مشكل فوق در چمبره ي زبان نيز گرفتار است، يعني حتي اگر در مورد يك صفت مشخص كه فرهنگ و به تبع آن هويت جمعي يك جامعه را تعريف مي كند، از اقليت ها بگذريم و بپذيريم كه وجود آن ويژگي در اكثريت افراد جامعه، هويت آن جامعه را شكل مي دهد، بازهم مشكل حل نمي شود، زيرا در اين حالت آن چه در اكثريت مشترك است، در واقع يك اشتراك لفظي و زباني است و نه واقعي. به عبارت ديگر، هويت جمعي تنها در دل يك زبان، معنا و مفهوم پيدا مي كند. وقتي تور زبان - به زبان فردينان دو سوسور- پاره مي شود، ديگر مفهومي چون هويت جمعي بي معنا، بي اعتبار و غير قابل درك مي گردد.
تمدن و هويت جمعي – اگر چنين مفهومي وجود داشته باشد- در واقع همان طور كه زيگموند فرويد در "تمدن و ناخرسندي هاي آن" به درستي اشاره مي كند، منجر به بروز عارضه ي خود شيفتگي و انزوا شده و آدمي را از حفظ هويت فردي محروم مي كند.
ادبيات پرخاش گر و نامهرباني كه در دفاع از توهم هاي فرهنگي و ملي خويش، به راحتي و با دستي باز به تحقير ديگران دست مي يازد، خود نمودگار احساس حقارتي عميق و زنده است كه حاضر است شهروندان را در پاي روياهاي شيرين خود قرباني كند. و چقدر دردناك است اگر كساني بخواهند و بتوانند – حتي به بهانه ي دفاع از ايران و ايراني - زنده ها را قرباني مرده ها بكنند و امروزها را در حپروت ديروزها از ياد ببرند.
دكتر اكبر كرمي