advertisement@gooya.com |
|
n.kheirabi@gmail.com
«سياستنامه شرق» ضميمه رايگان تئوريك – 1، شهريور 84 را كه ميخواهي ورق بزني «عصر جديد» نوشته آقاي محمد قوچاني سردبير محترم روزنامه شرق، تو را در صفحه اول اين ضميمه متوقف ميكند. اين مقاله كه مدعي جامعه شناسي جديد ايران است مباحث زير را در بر ميگيرد:
فصل اول: مقدمه، فرضيه، روش – فصل دوم: مباني كه شامل انديشه سياسي (مشروعه خواهي، مشروطه خواهي جمهوري خواهي )، اقتصاد سياسي ( طبقه متوسط سنتي، طبقه متوسط جديد، طبقه محروم سنتي، طبقه محروم جديد)، استراتژي (تنش زدايي در خارج / دموكراسي در داخل، قدرت نمايي در خارج/ اقتدار گرايي در داخل، تنشزداي درخارج / دموكراسي در داخل، تنشزدايي در خارج / ثبات آفريني در داخل )، فصل سوم: ردهبندي ( محافظهكاران، اصلاح طلبان سنتي ،اعتدال گرايان ، اصلاح طلبان مدرن، اصولگران، رانت گرايان ملي – مذهبي، چپ گرايان ملي ، مذهبي ، سكولارها)، فصل چهارم : ائتلافها ( معيارهاي ائتلاف) .
اين مقاله به مصداق « سنگ بزرگ علامت نزدن است » به بررسي مباحثي كليدي در روند جامعه ايران پرداخته و نيروهاي مثبت و منفي مؤثر در حركت جامعه را به زعم خود مشخص كرده كه پر واضح است اين مقولات در حد توان و بضاعت نويسنده آن نبوده است. لذا اين صفحات، پرگو ، كسالت بار، سراسر مغشوش، به لحاظ علمي اكثراً نادرست و سردرگم است. به طوري كه نقد آن در حوصله نميگنجد و لازمهاش نوشتن مقالهاي ديگر است. ولي نظر به اينكه يكي از مشكلات و سدهاي رسيدن به دمكراسي و عدالت اجتماعي در ميهن ما، عدم شناخت و درك صحيح از جايگاه طبقاتي است، نگاهي هر چند كوتاه و گذارا به بخش طبقات در اقتصاد سياسي اين مقاله ضروري به نظر مي رسد.
آقاي قوچاني مينويسند : « اگر در دهه 60 به دليل فقدان توسعه در اداره كشور و شرايط جنگي جامعه بي طبقه ايران ، بي طبقهتر از هر زمان ديگري مينمود، در دهه 70 هويت طبقاتي جامعه ايران بيشتر شد .»
1ـ منظور نويسنده از فقدان توسعه اقتصاد، لابد وقفه در اجراي توصيههاي سازمان هاي بينالمللي مانند صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني است ، و الا در دهه 60 به رغم شرايط جنگي در كشور، بر مبناي اصل 44 قانون اساسي راه رشدي مي توانست آغاز شود كه به توسعه و رشد همراه با عدالت اجتماعي و دموكراسي بيانجامد. رشد، عدالت اجتماعي و آزاديهاي اساسي كه تاكنون با برنامههاي اقتصادي به اصطلاح "آزاد" ميسر نشده است.
2ـ هيچ «جامعه»اي كه يك ارگانيزم زنده و ناگزير به طور حتم برخوردار از عنصر كار است نميتواند بي طبقه باشد .
3- نويسنده با جمله «در دهه 70 هويت طبقاتي جامعه ايران بيشتر شد» خود، حرف خود را مبني بر بي طبقه بودن جامعه در دهه 60 نفي ميكند، زيرا كلمه « بيشتر» حامل اين معنا است كه در دهه 60 هم طبقات در اين كشور وجود داشتهاند .
آقاي قوچاني در ادامه ميگويند:« … بدون پاسخ به ترديد موجود در فراگيري علوم اجتماعي و اقتصادي، ميتوان دو طبقه اجتماعي را اجمالاً در ايران كنوني از هم متمايز كرد: طبقه متوسط و طبقه محروم . بديهي است در جامعه شناسي كلاسيك مفهوم طبقه مرفه نيز وجود دارد اما به نظر ميرسد ساخت سياسي ايران مانع از آن است كه حزبي نمايندگي اين طبقه را به عهده گيرد.»
1-ترديد در فراگير بودن اصول و پايههاي علوم اجتماعي و اقتصادي نشان از آنارشي ذهنيت نويسنده دارد . چيزي كه متأسفانه بعد از انقلاب 57 از طريق "بابك احمدي"ها در قالب پستمدرنيسم و قطعاً برنامهريزي شده ترويج شده و ميشود تا نسل جوان ما هيچ معياري براي سنجش در نتيجه انتخاب نداشته باشد. چيزي كه آرمان را به سخره ميگيرد و انگيره حيات را در پول و پول جستجو ميكند.
2- ايشان ضمن تميز فقط 2 طبقه « متوسط » و « محروم» در كشور ما به يكباره به شكل تأسف باري موضوع از دستشان خارج ميشود و بدون هيچ ربطي ميافزايند: «…در جامعهشناسي كلاسيك مفهوم ] ؟[ طبقه مرفه وجود دارد … و باز نمودي ديگر از ذهن آشفته، كه عنوان ميكنند، گويا ساخت سياسي ايران مانع از آن است كه حزبي نمايندگي اين طبقه ] «طبقه مرفه»[ را بر عهده بگيرد! آيا نبود حزب به معناي نبود طبقه است و اصلاً اين حرفها چه ربطي به موضوع تميز از طبقات موجود در ايران دارد؟
3- طبقات متوسط نسبت به كدام طبقات؟
4- دوست محترم! « طبقه محروم» ديگر چه صيغهاي است؟ حتماً تعريف طبقه را بلديد. «محروم»، بيشتر واژهاي اخلاقي است تا واژهاي اقتصادي. اطلاق "محروم" به "طبقه" معناي "طبقه" ( در سادهترين تعريف بخشي از مردم كه مناسبات يكساني با ابزار توليد داشته و جاي يكساني در مناسبات توليدي دارند ) را از بيخ و بن مخدوش ميكند. بنابراين، اين را به حساب نا آگاهي نويسنده بايد نوشت و يا تعمد ايشان در مخدوش كردن طبقات و تشديد عدم آگاهي طبقاتي در كشورمان؟!
و باز ادامه مقاله: « … مذمت ثروت اندوزي در فرهنگ ايران و تشديد آن در فرهنگ عمومي پس از انقلاب از جمله مهمترين عوامل اين وضعيت ] اينكه به اصطلاح طبقه مرفه تبديل به هسته مركزي تحولات اجتماعي بشود![ است به گونهاي كه سران جمهوري اسلامي بارها نسبت به نفوذ ثروتمندان در احزاب سياسي هشدار دادهاند و ثروتمندان نيز ترجيح ميدهند با فاصله گرفتن از سياستمداران حزبي سرمايه خود را حفظ كنند. اين در حالي است كه در حكومت هاي گذشته ايران نقش طبقه مرفه در سياست بسيار بود…»
1- هر آنچه درباره واژه « محروم» و به كارگيري مطلقاً غلط آن واژه آمد، شامل واژه «مرفه» هم ميشود.
2- تحولات اجتماعي معمولاً زائيده بي عدالتي اجتماعي و اقتصادي و عدم آزاديهاي اساسي در جامعه است. پس طبقات مرفه اعم از طبقه فئودال و اكنون طبقه بورژوازي (اعم از تجاري واسطه گر و يا نمايندگان بورژوازي صنعتي) كه دهك بالايي و يا مرفه جامعه ما را تشكيل ميدهند ، مطمئناً مايل به تحول يعني دگرگوني وضع سياسي ، اجتماعي و اقتصادي كشور نيستند زيرا در آن صورت بايد دستهايشان را از ثروتهاي مادي و معنوي مردم كوتاه كنند .
3- متأسفانه مذمت ثروت اندوزي در فرهنگ ايران همواره يك تعارف تو خالي و عاري از عينيت بوده. تشديد اين مذمت، بعد از انقلاب هم كه ديگر پر واضح است كه فقط در حد حرفهاي خوش رنگ و بو است و براي خالي نبودن عريضه زده ميشود.
از همكار محترم، آقاي محمد قوچاني ميپرسم آيا به اذعان خود مديران بالاي كشور،در قاچاق كالا، مواد مخدر و غيره حتي در بخش كشاورزي افراد زيادي در سطوح بالاي قدرت وجود ندارند؟ آيا اينها در سياستهاي كشور ما تأثير اساسي ندارند؟ و البته تشكلهاي خود را هم ندارند؟
و اما نويسنده مقاله با اينكه پيشتر گفته است كه فقط 2 طبقه يعني « طبقه متوسط » و «طبقه محروم» در كشور ما قابل تميز است ولي در ادامه از 4 طبقه موجود در ايران سخن ميگويند كه به گمان ايشان عبارتند از : « طبقه متوسط سنتي – طبقه متوسط جديد – طبقه محروم سنتي و طبقه محروم جديد » بايد يادآور شد كه چنين تقسيمبنديهايي در درون همان طبقات با عنوان اقشار مختلف ميتواند قرار بگيرد و به دليل اشتراك در خصلتهاي اساسي، طبقه مجزايي را نميتواند تشكيل دهد. اينگونه تقسيم بندي، اولاً من در آوردي است، نه علمي. در ثاني، مرزها را مخدوش كرده، موجب گمراهي مخاطب ميشود و مردم كشورمان را از شناخت عوامل بي عدالتي اجتماعي و اقتصادي و نبود آزاديها و حقوق اساسي خود باز ميدارد!
نويسنده، سپس به معرفي و ارزيابي « طبقه متوسط سنتي» ميپردازد:« طبقه متوسط سنتي در برگيرنده اصناف، بازاريان، تجار و بازرگانان سنتي ايران… است… طبقه متوسط سنتي همواره از جمله مهمترين عوامل تحول اجتماعي در ايران بوده و در انقلاب مشروطه ، نهضت ملي و انقلاب اسلامي در زمره طبقات تحول خواه به شمار ميرود … نكته جالب توجه آن كه با وجود حذف فكر ايدئولوژي چپ در دهه 70 و پيدايش نوعي راستگرايي مدرن در دولت اين بار بورژوازي دولتي از طريق ايجاد بازارها… به مصاف نهاد بازار…رفت. فاصله طبقه متوسط سنتي ] بخوان بورژوازي تجاري و واسطه گر[ از نهاد دولت حتي در دهه 80 نيز ادامه دارد زماني كه نزديكترين متحدان اين طبقه در عالم سياست به حكومت رسيدند اين بار نيز شعار عدالتخواهي در برابر… طبقه متوسط سنتي قرار گرفته است . »
1- اصناف، يعني مغازهداران و سرمايههاي كوچك كه در آن كارفرما همان كارگر است، طبقه متوسط و يا خرده بورژوازي محسوب ميشود. ولي بازاريان، تجار و بازارگانان سنتي در همان بقول نويسنده « طبقه مرفه »و به واقع در طبقه سرمايه تجاري سنتي و دلالان ميگنجند.
2-« طبقه متوسط سنتي» يعني بازار، به دليل خصلت دروني خود كه كسب سود هر چه بيشتر، سريعتر و آسانتر است، همين طور به دليل سنتي بودن، نميتواند در هيچ كجاي جهان در زمره «طبقات تحول خواه» به شمار آيد.
3- بله، بازار در زمان انقلاب مشروطه، نهضت ملي و انقلاب57 با خرج پول و تشكلهاي سنتي فعال بود . ولي اين به معناي تحول خواهي بازاريان نيست؛ بلكه در هر دوره آنها دلايل سودجويانه و واپس گرايانه خود را داشتهاند و بلافاصله وقتي حركت تودهها از حد منافع آنان فراتر ميرفت با ابزار دين و پول سد تحول جامعه ما شدهاند . مثلاً در همين انقلاب 57 هر چند حرف آخر را در پيروزي، طبقه متوسط، عمدتاً كارمندان و طبقه كارگر زدند ولي بازار يعني بورژوازي تجاري دلال، نه- طبقه متوسط سنتي – هم به لحاظ مادي و تشكيلاتي كاملاً فعال بود. چرا؟ زيرا از سويي فضاي سياسي بسيار بسته رژيم گذشته زمينه ساز سوء استفاده و دخالت انحصارات فراملي سرمايهداري از خارج شد و از سوي ديگر اين فضاي بسته تضاد منافع طبقاتي سرمايه تجاري سودجو و توليدگريز را با منافع طبقاتي سرمايه صنعتي وابسته ( مونتاژ) كه او را در اين اواخر پس زده بود، برجسته كرد؛ و حالا اين بازار بود كه فعال شد تا سرمايه صنعتي را پس زند.
هر چند در يكي دو سال اپتداي انقلاب، ايران اصل 44 قانون اساسي را مسكوت گذاشت و در دومين بانگ خروس، زمام كشور به دست نيروهاي راست، يعني نمايندگان بازار افتاد و در گام بعدي بازاريان مدرن كه نمايندگانشان به همان اندازه نمايندگان بازاريان سنتي، در حاكميت، قدرتمند هستند، زمام امور را به دست گرفتند. فضاي سياسي، همچنان امنيتي و بسته و اقتصاد كشور، مجري توصيهها و برنامههاي صندوق بينالمللي پول و غيره شد؛ برنامههايي كه 4 دوره آن در رژيم گذشته اجرا شده بود! گام بعدي باز هم همان فضاي بسته سياسي و بي عدالتي اجتماعي و اقتصادي كه زمينه ساز دوم خرداد 76 شد، كه گفتن ندارد!
4- و بالاخره رئيس جمهور احمدي نژاد، با وعدههاي خوب آمد ولي همانطور كه دوستان خودشان در "نقد درون گفتماني" عنوان كردهاند باز هم مديريت كشور به مجموعهاي رسيد كه اقتصاد باز بازار و فضاي سياسي و فرهنگي بسته را نويد ميدهد!
بنابراين، ميبينيم كه نزديكترين متحدان طبقه بورژوازي تاجر و دلال و به زعم نويسنده محترم، «طبقه متوسط سنتي» در برابر بازار قرار نگرفته است.
بعد از «طبقه متوسط سنتي » مقاله ميپردازد به «طبقه متوسط جديد»: «گر چه اين طبقه ]« طبقه متوسط جديد»[ به لحاظ اجتماعي هنوز فاقد قوام يافتگي لازم است اما …قدرتمندترين طبقه… با پيدايش دولت مدرن در ايران … حكوت نيازمند گروهي … بود كه بتواند دولت را اداره كند، اما از بازماندگان اشراف قاجار نباشد ( مانند مصدق ، قوام و اميني ) و گرايش چپ هم نداشته باشد. بر همين اساس … حزب ايران نوين و حزب كارگزاران سازندگي… شكل گرفت… طبقهاي كه عموماً مديران ،كارخانه داران و نيز روشنفكران تخصصي را در بر ميگيرند…»
1- ضمن اينكه عنوان "حزب كارگزاران سازندگي" در كنار برخي رويدادها و اسامي جدي تاريخي،خود،نشان از بزرگنمايي اين جريان سياسي دارد، مطلبي را نيز در مورد يكي از چهره هاي برجسته ملي كشورمان،بايد يادآور شد؛ گرچه دكتر محمد مصدق برخاسته از اشراف ايران بود، اما او آزاديخواه و عدالتخواهي صادق بود كه خاندان اشرافيش نه تنها از شأن قهرمان ملي بودن او نميكاهد، بلكه افزون نيز ميكند. چرا كه نشان از آگاهي اجتماعي او و گسست از اشرافيت دارد. بنابراين، بهتر است لااقل حرمت تاريخ را نگه داريم و نامي مثل دكتر محمد مصدق را مساوي با نامهايي مثل قوام و اميني قرار ندهيم و ايشان را با صفت « بازماندگان اشراف قاجار» توصيف نكنيم!
2- كارخانهداران هرچند به دليل تحصيلات آكادميك، روشنفكر محسوب ميشوند ولي در تقسيمبندي طبقاتي، سرمايه دار صنعتي هستند و در رده روشنفكر به معناي اخص كه منتقد قدرت است قرار نميگيرند، بلكه خود، بخشي از قدرت حاكم هستند.
3- مديران و روشنفكران تخصصي يعني بوركراتها و تكنوكراتها هم، بسته به جانبداري از كدام طبقه اجتماعي،در تقسيمبندي اوليه به آن طبقه تعلق دارند و پر واضح است كه بوركراتها نمايندگان قدرت حاكم هستند. تكنوكراتها هم، در صورت مديريتهاي بالا، باز هم عمدتاً مدافع قدرت هستند. و به طور اخص ( منتقد قدرت ) روشنفكر محسوب نميشوند .
و اما قصه "روشنفكر" هنوز ادامه دارد. سردبير محترم "شرق" در ادامه مبحث « طبقه متوسط جديد» و روشنفكر ميافزايد :« …كاروانهاي اعزام دانشجو در عصر رضا خان… از اين كاروان هم روشنفكران ميانه رويي مانند اعضاي جبهه ملي، حزب ايران و نهضت آزادي بر آمدند و هم روشنفكران راديكالي مانند اعضاي حزب توده ، فدائيان خلق و مجاهدين خلق ]كه [ عليه همان نظامي كه خالق طبقه متوسط جديد بود شوريدند…
به همين دليل طبقه متوسط جديد عملاً فاقد وحدت ايدئولوژيك و سياسي است و طيف رنگارنگي از سوسياليستها ، ليبرالها و تكنوكراتها نمايندگي سياسي آن را در طيف نيروهاي سياسي تشكيل ميدهند…»
1- اعضاي جبهه ملي، حزب ايران و نهضت آزادي كه منتقد قدرت بودند به معناي اخص كلمه روشنفكر محسوب ميشوند، همچنين اعضاي حزب توده ايران، سازمان فدائيان خلق ايران و سازمان مجاهدين خلق كه ضمن منتقد بودن بر عليه نظام حاكم، ساليان دراز مبارزه هم كردند زندانهاي قرني كشيدند ، وحشيانه شكنجه و دسته دسته ميهمان جوخههاي آتش شدند نيز، البته روشنفكر به معناي خاص كلمه محسوب مي شوند.
2- مبارزه آزاديخواهانه و عدالتخواهانه فرزندان خلق را به « شورش » ،« شورشي » و « شوريدن» كاستن بسيار ناجوانمردانه است. زيرا شورش، كور است ولي مبارزه روشنفكران، آگاهانه و هدفمند.
3- اين « طبقه متوسط جديد» كه نويسنده بر ميشمرد البته آش شله قلمكار است، نه تقسيمبندي علمي و صحيح. نويسنده، بر اساس تحصيلات آكادميك افراد، سازمانها و احزاب آنها را در كنار هم قرار داده ، بنابراين اشكال عدم وحدت ايدئولوژيك را خود نويسنده البته روي كاغذ پديد آورده است.
4- آقاي قوچاني در اين طيف رنگارنگ ،ماركسيست ها را جا انداختهاند.
ادامه مقاله، باز هم « طبقه متوسط جديد» و روشنفكران: « … طبقه متوسط جديد… بر خلاف اجتماعي به حساب مي آيد طبقه متوسط سنتي كه همواره سركوب شدهاست،خود از ابزارهاي منكوب كردن ديگر طبقات. اين طبقه سايه به سايه بخشي از طبقه محروم در سال هاي گذشته قرار گرفت و اصولاً از دل طبقه محروم برخاسته است و پارهاي تمايلات آن عليه طبقه متوسط سنتي ناشي از همين خاستگاه است …تنها گروههايي مانند نهضت آزادي را ميتوان به نام بورژوازي ملي شناسايي كرد كه همواره در مقام اپوزسيون بودهاند .»
1- اين «طبقه متوسط سنتي » و يا بازار و يا بورژوازي تجاري و واسطه گر است كه به نوعي در قدرت سهيم و يا در قدرت بوده است و همواره سركوب كردهاست، نه اينكه سركوب شده باشد.
2- به عكس، اين روشنفكران متعلق به زحمتكشان هستند كه همواره سركوب شدهاند.
3- اغتشاش و سردرگمي در تعريف «طبقه متوسط جديد » در مقاله آقاي قوچاني موجب تحليلهاي نادرست و بي پايه شده است. كما اينكه اين تكنوكراتها، بوركراتها و به قول ايشان كارخانه داران تحصيل كرده در قدرت هستند كه ابزار منكوب ديگر طبقات اجتماعياند.
4- استفاده از كلمه منكوب و عملكرد سايه به سايه در مورد روشنفكران منتقد و مبارز كه به درستي از «دل طبقه محروم » برخاستهاند، به معناي جانبداري از «طبقه متوسط سنتي » و يا بورژوازي تجاري دلال است.
5- هر چند آقاي قوچاني در ابتداي انقلاب كودك بودند ولي حتماً بعدها مطالعه كرده و يا شنيدهاند كه نهضت آزادي در ابتداي انقلاب در قدرت حاكم، وزير و وكيل بوده و تاكنون هم عمده اعضاي اين نهضت، اپوزيسيون به معناي واقعي محسوب نميشوند.
6- ايشان ضمناً جبهه ملي و ماركسيستها را كه همواره اپوزيسيون بودهاند فراموش كردهاند.
سپس مقاله به معرفي « طبقه محروم سنتي » ميپردازد: «… پايگاه اصلي آنها ] «طبقه محروم سنتي»[ روستاها است… كشاورزي و مشاغل دون پايه دولتي از زمره فعاليتهاي اصلي اين طبقه است… انقلاب اسلامي ايران نماد نفوذ انكار ناپذير طبقه محروم سنتي در ساقط ساختن دولت طبقه متوسط جديد است. … محمد رضا ]پهلوي [ … برنامه انهدام نظام روستايي ايران را در دستور كار قرار داد و با تحقير روستائيان در برنامههاي تبليغاتي … طبقه محروم سنتي را براي هميشه از دستيابي به قدرت محروم كرد .
1- تغيير نام طبقه كشاورز به « طبقه محروم سنتي » درك جايگاه اجتماعي آنان را مخدوش كرده و آنچه را كه توصيههاي سازمانهاي اقتصادي بينالمللي بر سر كشاورزي يك كشور كشاورزي آورده را پنهان ميكند. توصيههايي كه خيل عظيم كشاورزان ما را نابود و آنها را آواره شهرها كرد و ما هنوز هم در اساسيترين كالاهاي مورد احتياج كشور محتاج خارج هستيم.
2- « انقلاب اسلامي ايران» نماد غلبه بورژوازي تجاري واسطه گر بر بورژوازي صنعتي وابسته است و نقش عمده را در آن قشر متوسط، كارمندان و كارگران ايران داشتند.
3ـ «طبقه محروم سنتي» و يا طبقه كشاورز مگر در تاريخ كشورما در قدرت هم بوده اند كه "محمد رضا"[پهلوي] آنها را براي هميشه از دستيابي به قدرت محروم كند؟
و سپس معرفي «طبقه محروم جديد» از سوي آقاي محمد قوچاني: «… طبقه محروم جديد اگرچه شهرنشين است اما در حاشيه شهرها زندگي ميكند … كارگران صنعتي و كارگران كارخانههاي كوچك، كساني كه خدمات شهري ارايه ميدهند، كاسبان خرده پايي كه معمولا از روستاها يا شهرهاي كوچك و محروم مهاجرت كردهاند، دستفروشها و كارگران خياباني از جمله مهمترين لايهها و اقشار طبقه محروم جديد به حساب ميآيند… در طبقات اجتماعي ديگر هضم و جذب ميشوند … و اولين دولت خود را تشكيل دادند.» !!
1ـ جاي بسي تامل و شگفتي است كه در اين رديابي طبقات جامعه ايران، آقاي محمدقوچاني قطعا، دانسته، هيچ سخني از طبقه كارگر ايران با دهها سال سابقه آگاهي طبقاتي كه اثرگذارترين و انقلابيترين طبقه در تمام جهان و در ايران است به ميان نميآورند.
2ـ ايشان در اين تعريف مغشوش از «طبقه محروم جديد» تنها در اشاره اي گذرا از كارگران صنعتي كشورمان ياد مي كند.
3ـ بايد به اطلاع آقاي قوچاني برسانم كه طبقه بالنده كارگر ايران در «طبقات ديگر هضم و جذب» نميشود.
4ـ طبقه كارگر هيچگاه دولت خود را در كشور ما تشكيل نداده است.
5ـ يكي قرار دادن مردماني كه فقر و نابرابري دردناك، آنها را به حاشيه شهرها رانده و بزهكاري در ميانشان بيداد ميكند، با طبقه كارگر كه تير خلاص را بر پيكر رژيم شاهنشاهي زد، حاوي كدام معناست؟!
در آخر،بايد بگويم با اين حد اغتشاش بارز و قلب واقعيت در كل رساله صادر شده از سوي نويسنده محترم كه خاك بر چشم نگران ملت ايران است، با لبي فروبسته طرح پرسشي مي كنم: سردبير محترم روزنامه شرق! اين تعمد چه اهدافي را دنبال مي كند؟!