نمی دانم چرا پس از عمل تروریستی در متروی لندن، قطار مادرید، برج دوقلوی نیویورک و اخیراً در منطقه توریستی شرم الشیخ در مصر، این احساس به من دست داده است که هر لحظهء زندگی ام را با اضطراب بگذرانم. هر چند خود از قبیله ای هستم که در سرفصل های مختلف، آنجا که رهایی بشر حرف اوّل را می زد در صف مقدّم مبارزه قرار داشتم و در این راه از تمامی امکانات مالی، جوانی، زندگی و شور وشیدایی خود گذشتم تا شمعی باشم که از سوختن جانم، پیرامون را روشنایی ببحشم. و این عمل از جانب من نه فقط در سرفصل های سیاسی بلکه حتی در آن زمان که نوجوان و جوانی ساده دل بودم و از عالم سیاست بیگانه، نسبت به دوستان و همنوعان خود در حدّ توانم دریغ نمی کردم. در این باره آنانی که مرا چه در حوزه سیاسی و چه در حوزه اجتماعی می شناسند، می توانند گواهی بدهند. و امّا چرا اضطراب از این باقی عمر؟
مطمئن باشید که بیان این مطلب مبنی بر داشتن اضطراب، نه برای جان خود که البته در سلامتی اش کوشا هستم، بلکه برای جان و امنیت شهروندان بی گناه جهانی است که فارغ از هر گونه مداخله سیاسی و ایدئولوژیک قربانی عمل کور تروریست ها می شوند. امروز در این ساعت که نوک قلم روی کاغذ می لغزد، در قطار ِ مسیر کلن- برلین نشسته ام و هر لحظه این فکر در ذهنم پرواز می کند که نکند یکی از این بی خردان و نا انسانان که پشیزی برای سرمایه وجودی ِ خود قائل نیستند، جهت فناء کردن خودشان که ذهناً فناء شده هستند، چاشنی بمب بسته به تن بیمارشان را بکَشند و صدها انسان پاکدل را که به زندگی عشق می ورزند واز این طبیعت موجود لذت می برند، با خود به دیار نیستی ببرند تا شاید زودتر در " بهشت َ" " بَرین " فرو روند. و سرخوش هستند که با این عمل ضد انسانی مبارزه و مقاومت می کنند و بعد اسمش را می گذارند مبارزه علیه " استکبار "، " ظلم " و " اجهاف ". غافل از اینکه چنین بی خردانی با این عمل ننگین، ضد انسانی و ضد تاریخی برای بقای ظلم، خود را فناء می کنند. و امروز این لانه ظلم، نه در دنیای آزاد، پیشرفته و رفاه بلکه در دنیای جهل و سُفلگی و خرافات هستند که در آن افراد مفلوک با مغز و ذهن علیل بر بستر نادانی و جهالت، در عین حال بر خوردار از امکانات دنیای امروزی و مدرن روزگار را می گذرانند و با بکار گیری از دست آوردهای پیشرفته بشری می خواهند جامعه را با تخریب به عصر شتربانی برسانند. چنین ذهنیت و نگاهی مظهر تناقض در دنیای امروزی هستند. تفکراتشان مربوط به گذشته دور است، ولی با امکانات دنیای مدرن زندگی می کنند و این خطرناک است. زیرا چنین خلأیی بین تفکر ضد تاریخی و زندگی امروزی، آنان را به این حدّ از نیهلیسم می رساند که دنیا را تیره و تار کنند. زیرا خود به لحاظ اندیشه و تفکر تیره و تار هستند و دنیای امروزی را دوست دارند آنطور ببینند که اعراب جاهلیت با شتر در صحرای خشک و بی آب و علف دنبال سوسمار می گشتنند و از خوی انسانی بدور بودند. عناصری بودند وحوش که ددمنشانه به یکدیگر حمله ور می شدند و یکدیگر را تکه و پاره می کردند.
این عقب ماندگان تاریخ بشری، امروز فضای آزاد و انسان ساز جامعه دموکراتیک را به عرصه تاخت وتاز و حشیانه و تراوشات ذهن علیل و پس مانده خودشان کردند و با شستشوی مغزی افراد بی خبر، آنان را به بمب تبدیل می کنند تا انسانهای بی گناه را که به زندگی عشق می ورزند، نابود کنند. و من امروز چنین احساسی دارم که مبادا یکی از این کامیکازها بلند شود و ضامن بمب بسته به تن خود را بکشد و دنیای روشن ما را تاریک کند. به همین منظور من امروز با کشته شدگان نیویورک، مادرید، لندن، شرم الشیخ ِ مصر و افراد بی گناه در اسرائیل و عراق و...احساس نزدیکی می کنم. هر چند آنها همیشه با من نزدیک بودند. زیرا در این دنیای آزاد هر آنکه به زندگی عشق بورزد، به او عشق می ورزم و با او احساس نزدیکی می کنم. زیرا به خوبی می دانم که آنها برای یک زندگی بهتر در تلاش معاش بودند و هر یک از آنها برای به ثمر رساندن ثمرهء زندگی و آرزوهای خود با کارشان شرایط زندگی را ایده آل تر می کردند. امّا یک مشت ابله، سُفله، نا انسان، دد و وحوش مثل گراز به آبادی و آبادانی حمله کردند و آن را به خرابی و ویرانی تبدیل کردند و هر آنچه که از جنس حیات بود به هلاکت رساندند. و راستی نام چنین اعمال ضد انسانی را چه می شود گذاشت؟ و آنانیکه به هر دلیل از چنین حرکتی دفاع می کنند و یا موضعی اتخاذ می کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب، در کجای تاریخ باید جای داد؟
اگر تا دیروز مرزها مخدوش و سره از ناسره ناپیدا بود، امروز امّا با فرو ریختن دیوار برلین و افشای جنایات به طول و عرض تاریخ ِ حامیان ایدئولوژی تک صدایی، دیگر ابهامی باقی نمی گذارد که چنین ترور کوری فقط از ذهن و فکر علیل و منافع گروهی حقیر بر می خیزد که حاصلش پرپر کردن گل زندگانی بشریت است که در درازنای تاریخ با رنج و شکنج آبیاری شد و شگفتگی و طراوت و احساس دل انگیز را در جهان آزاد امروزی به زیبا اندیشان و زیبا پسندان بخشید. امروز گناه آن بچه دبستانی که برای فردای بهترش کیف مدرسه را بر پشت حمل می کند تا به مدرسه برود و دروس فردا را بیاموزد چیست که با بمب آدمسوزان خاکستر شود؟ گناه آن طفل شیرخوار که روزهای آغازین زندگی اش در این دنیا و در عالم غریزی می گذراند چیست که زبان باز نکرده باید پودر شود؟ گناه آن کارگران، زحمتکشان، زنان و مردان جویای قوت روزانه چیست که برای معاش و اندوختن برای زندگی بهتر در تلاش هستند، باید بوسیله تباه کنندگان حرث و نسل فناء شوند؟ آخر این چگونه مبارزه ای است که با به دَرَک فرستادن خود جان بی گناهان و بی خبران از عرصه سیاست را می گیرند. هر چند چنین افرادی که به خود بمب می بندند و آدم می کشند، بر آنها و عملشان حرجی نیست. چون از لحظه تصمیم گرفتن برای آدم کشی از تمامی آثار انسانیت تهی شده هستند و برایشان فرقی نمی کند بکشند. زیرا زنده هستند تا بکشند و این منطق محوری آنها است. امّا سئوال اینجا است که چرا بعضی از به اصطلاح روشنفکران که در دنیای آزاد زندگی می کنند و تجربیات جنگ و خون و عملیات مخرّب نیهلیستی را دارند، چنین عملیات تروریستی را به ناف مقاومت مشروع می بندند و در تحلیل هایشان به آنها حق می دهند که مثلاً از حقوق پایمال شده شان با چنین عملیاتی دفاع کنند. به عبارت دیگر با چنین تحلیل َ علیلی، پرپر شدن زندگی انسانها را موجّه جلوه می دهند.
دیروز خبر بود که شیخ یاسین را با راکت مورد حمله قرار دادند و کشتند. هر چند نفس کشتن غلط است ولی باید دید ترویج و محصول ذهنی شیخ یاسین چه بود؟ او هر لحظه از زندگیش را در ترویج مرگ و نیستی می گذراند. علیلی بود که علیل پروری و پرپر کردن انسانها از ویژه گیهایش بود. او دنیا را، محیط زندگانی را زیبا نمی خواست. زیرا ضد زیبایی بود، ضد عشق، ضد شور و شیدائی و رسوائی ِ جوانی بود. وجود او و نا انسانانی مثل او چرک و خونابه بودند، کپک نان در هر خانه و انگل در این زمانه بودند. ضد صلح، آشتی، رفاه، پیشرفت و زندگی بودند. او مسبب مرگ هزاران فلسطینی و اسرائیلی بود. این جرثومه فساد و تیرگی و نیستی مربوط به این دنیا نبود و اساساً هیچگونه سازگاری با این جهان را نداشت و عاقبت در آن جنگ کوری که خود برافروخته بود، جان داد. شگفتی در این بود که نیروهای به اصطلاح انقلابی و آزادیخواه که زمانی خودشان مروّج نیستی و نیهلیسم بودند و اکنون در جهان آزاد در پشت شعار دموکراسی خواهی مخفی شده اند از نهانگاه خودشان بیرون جستند، اطلاعیه دادند و آن ذات بد نهاد را آشکار کردند و پشت شیخ یاسین سینه ها زدند و اندر مزمّت اسرائیل مرثیه های جانسوز خواندند. انگار فقط این اسرائیل است که می کشد و نابود شدن جان و مال اسرائیلیان برایشان ارزشی ندارد. من نشنیدم و نخواندم که نیرویی از این قماش عملیات ضد انسانی کامیکازهای فلسطینی را محکوم کند. امّا از بام تا شام اندر تقبیح عملکرد اسرائیل نوشتند و محکومش کردند. بدون اینکه بفهمند با محکوم کردن یکجانبه اسرائیل، تروریسم و کشتار مردم بی گناه اسرائیل را تائید می کنند. هر چند چنین نگاهی ویروس ضد امپریالیستی را حمل می کند و در هر شرایط با بستن چشمان بر روی جنایات عقب ماندگان و توفاله های تاریخی، یقه کشورهای آزاد جهان را می گیرند و بر هر چه زیبائی و مدرنیته می تازند و بعد نامش را دفاع از حقوق انسانی قلمداد می کنند. غافل از اینکه چنین دفاعی، ضد تاریخی است و ترویج چنین نگاهی، مخرّب و انسان سوزانه است. آیا گزافه است که بگوئیم، چنین نگاهی تا حال نسبت به جنایات این واپس ماندگان عکس العملی نشان ندادند ولی وقتی که آنها در یک جنگ کور خود خواسته کشته می شوند، هوار می کشند و از حقوق انسانی داد سخن می دهند. البته نگارنده معتقد است که نباید انسانی را کُشت بلکه باید او را تربیت کرد تا زندگی را دوست بدارد. امّا به خود اجازه می دهم که نسبت به تفکرات علیل شان بی پروا برخورد کنم و خطر سمّ مُهلک چنین تفکراتی را بر مردم بنمایانم.
آیا نباید بر چنین نگاهی شورید و آن را افشاء کرد که حرکات کور و ضد انسانی بن لادن ها، زرقاوی ها، کامیکازهای فلسطینی ِ حماس و جهاد و...، تروریست های انفجارات نیویورک، مادرید، لندن، مصر و عراق را مقاومت می نامند که برای رهایی از سلطه اجانب قیام کردند؟ کدام مقاومت؟ آیا کشتن مردم بی گناه را باید مقاومت نام گذاشت؟ آیا نباید حاملان چنین نگاهی را که در جهان آزاد از همه امکانات بهره مند هستند و آدم کُشی را تائید می کنند، مورد موأخذه قرار داد؟ و مطمئن باشیم که چنین نگاهی سرانجام بمب می شوند و حیات بشری را می سوزانند.
زمانی نه چندان دور، وقتیکه جهان پس از جنگ جهانی دوّم دو قطبی شده بود، نیهلیسم رشد شتابانی کرد و کشورهای در حال رشد در آتش انقلاب مسلحانه سوختند و انقلابیون در آن کشتند تا کشته شوند و بعد در بوق و کرنا دمیدند و شهید نمایی کردند. امروز که از آن فاصله گرفتیم و قطب کمونیستی فرو ریخت و آنچه را که تا دیروز در پرده ای از ابهام بود، نمایان شد. متوجه شدیم که تمامی آن اعمال ضد زندگی، ضد رفاه و آسایش، ضد زیبایی و ضد انسانی بود. چون خردی بر آن حاکم نبود. فقط کینه و ضدیت کور در آن حکومت می کرد. امروز امّا چنین حرکتی ابعاد دیگری به خود گرفته است و آن بمب انسانی است که پرورش می یابند تا بکشند. و این خطرناک است و باید جهان آزاد از تمامی امکانات بهره بگیرد و چنین حرکتی را در نطفه خفه کند و برای این کار باید بر سر مار بکوبد. لازم است برای کوبیدن سر مار باید لانه مار را شناسایی کنند و امروز این لانه ها به مرکز نگهداری تروریستها تبدیل شده است. پر واضح است که یکی از این لانه ها، لانه جمهوری اسلامی است که میهن عزیزمان را در چنگال خونریز خود به اسارت گرفته اند.
یادم می آید که پس از کشته شدن شیخ یاسین یکی از دوستان که ویروس ضد امپریالیستی در بدن او با خونش ترکیب شده است به من زنگ زد و گفت که نظرم را در مورد کشته شدن شیخ یاسین بگویم. در جوابش گفتم که من هر چند با مرگ و کشتن انسان مخالف هستم ولی نسبت به شیخ یاسین و تفکرش احساس نزدیکی نمی کنم و اگر قرار باشد بین یاسین و اسرائیل قضاوت کنم، مطمئناً خود را به جامعه اسرائیل نزدیکتر می دانم. هر چند اعمال مخرّب آنها را محکوم می کنم. ولی اسرائیل مربوط به جهان امروز است، آزاد است. تازه من به عنوان یک ایرانی هیچگونه ضدیتی با اسرائیل ندارم بلکه به لحاظ تاریخی به هم پیوسته هستیم و ما ایرانیان این افتخار را داریم که در سرفصل های تاریخی، زندگی، دین و هویت اسرائیلیان را نجات دادیم. در حالی که در مقابل، تفکرات یاسین ها باعث به ذلّت کشیده شدن هویت ایرانی تمام شد.
advertisement@gooya.com |
|
نتیجه:
امروز آنانی که به هر دلیل چنین حرکت کور و انسان سوز را مقاومت می نامند، بدانند که در ذهن و اندیشه شان بار تروریستی را حمل می کنند و در ذهن تروریست هستند. هر چند خود در عمل تروریستی شرکت نداشته باشند ولی در درون قلب و اندیشه شان از عمل تروریست ها شاد می شوند. و رشد چنین تفکری را بایستی در ویروس مرگبار ضد امپریالیستی در جان و جهان آنها جستجو کرد. و وقتیکه به این خرد نرسیدند که بین جهان آزاد و جهان عقب مانده و مرگ پرور، تمایزی قائل شوند و در نهایت جانب جهان مرگ پرور را می گیرند. اینان مرگ پرور هستند و نسبت به زیبایی و پیشرفت هیچگونه علاقه ای ندارند. ذهن آنها بسته و گچ گرفته است و باید دیوار گچین ذهنی خودشان را بشکنند و وارد جهان آزاد شوند. هر چند بسیاری از آنها با فرو ریختن دیوار برلین در درون فرو ریختند و دیوار ذهنی آنها شکست ولی هستند افرادی که در گوشه و کنار چنین ذهنیتی را هنوز همراه دارند. امروز بر هر خردمندی که عقل نقّاد را فرا روی خود قرار داده است و با آن راه زندگی روشن را می کاود، فرض است که با تمامی جان و جهان خود بر هر نوع تروریسمی بشورد و بذر آگاهی بپاشد و هر گونه مماشات با تروریسم را در هر لباسی محکوم کند و از آنها تبرّی بجویند و سعی کنند ویروس ضد امپریالیستی را در درون خود که مانع دیدشان به مدرنیته و دنیای پیشرفته است با بهره گیری از امکانات جهان آزاد، نابود کنند و افکار کهنه و پوسیده را که حاصل دوران جنگ سرد بوده با نوآوری دنیای مدرن تازه کنند و امروزی بیاندیشند که جهان آزاد مروّج آن است. آیا زمان آن نرسیده است که کینه ها و کدورتها را کنار بگذاریم و برای یک دنیای بهتر دست در دست هم دهیم و لانه تروریسم را در میهن خودمان برچینیم؟ آن روز دور نیست. به امید آنروز و روز رهایی ملت با فرهنگ ایران
a_panahan@yahoo.de