پروژهي شارع دو، حسين درخشان ، شهروند
همان طور که اين طرف و آن طرف ميبينيد دنيا روي آينده ي اينترنت در ايران خيلي حساس شده است و براي همين پروژهي شارع ۲ را با بدبيني خاصي نگاه ميکند. اما واقعا معلوم نيست که ايران ميخواهد با اينترنت چه کند. فيلترينگ و آن همه خرجي که کردهاند جواب نداده و مجبورشان کرده که بطور فيزيکي وارد عمل شوند و با دستگير کردن و ترساندن بچه هاي داخل ايران، اگر نميتوانند جلوي ورود اطلاعات را به داخل بگيرند، حداقل جلوي توليد محتواي سياسي «ممنوع» از داخل ايران را بگيرند.
ولي مسئله اين جا است که اين سياست هم جواب نداده است. اين همه آدم مرتبط با سايت «امروز» را گرفتهاند، بدون اينکه در کار آن مشکلي ايجاد شود. فوق فوقش اگر خود مصطفي تاج زاده (که آشکارا ميگويد که سردبير امروز است) را بگيرند، صدها نفر ديگر هستند که ميتوانند با يک اسم ديگر همان راه را ادامه بدهند. اين را نمي دانستند و تازه دارند ميفهمند که اينترنت مثل روزنامه نيست که دفتر و دستک و کاغذ و توزيع و هزار دردسر و مجوز و ميليون ها تومان پول بخواهد.
پس هيچ بعيد نيست که واقعا فکرکنند بايد تمام سايتهاي مورد تائيد شان را بياورند و داخل ايران ميزباني کنند و در عمل دسترسي همه را به روي تمام سايت هايي که بيرون از ايران ميزباني ميشوند ببندند، مگر اينکه اجازه اش را بدهند. بنابراين ممکن است سياستشان از داشتن يک ليست سياه به ليست سفيد تغيير کند. يعني به جاي اينکه بگويند همه جا باز است جز اين ليست سياه، بگويند همه جا بسته است جز اين ليست سفيد که احتمالا شامل وب سايت هاي خبري مشهور خارجي و سايتهاي شبيه به ياهو و گوگل است.
فهم من از طرح شارع ۲ اين است و گمان ميکنم از نظر فني هم متاسفانه کاملا عملي است و حکومت آن را تنها چاره براي کنترل نهايي اينترنت ميبيند. اما چون در ايران نيستم و با کسي هم تماس ندارم مطمئن نيستم که فهمم درست است يا نه. بخصوص که روزنامه نگاران عزيز آي.تي بيشتر فکر جيب خودشان و توليد رپرتاژ ــ آگهيهاي خبرنما هستند تا آگاه کردن جامعه و وقت ندارند بروند و ببينند ماجرا چيست.
پس، از تمام خوانندگاني که دستشان توي کار است خواهش ميکنم کمي با جزييات فني توضيح دهند که واقعا طرح شارع ۲ از کجا ميآيد، طراحان و حاميانش که هستند، دقيقا قرار است در قالب آن چه کنند، و با امکانات فني فعلي در ايران اجراي آن چقدر عملي است؟
ضرر بوش براي روند دموکراسي در ايران
وقتي ديدم با وجود کمک آشکاري که ميانه روهاي ايران براي شکست طالبان به آمريکا کردند، بوش آن را در کنار عراق و کره شمالي قرار داد بدنم لرزيد. نه اينکه عاشق چشم و ابروي حکومت ايران باشم، ولي انصافا ايران هيچ شباهتي به حکومتهاي توتاليتر عراق و کره شمالي نداشت.
ايران درگير يک جريان خودجوش و روييده از درون براي رسيدن به دموکراسي و پيشرفت بود و چورج بوش با نديده گرفتن اين جريان و حمايتهاي زباني سادهانگارانه و پوپوليستياش از «مردم ايران» تنها موجب ضعيف شدن گروههاي سياسي ميانهرو و قدرت گرفتن تندروهاي شبه نظامي و نظامي در سپاه پاسداران شد. او و دوستان نو محافظه کار نادانش به آساني گول بي نفوذترين جريان هاي سياسي خارج از ايران را ــ به نمايندگي سلطنت طلبان دور و بر رضا پهلوي و گروههاي نزديک به مجاهدين خلق ــ خوردند و خيال کردند که با حمايت مالي و سياسي از آنها و چند تلويزيونِ بيرون از باغِ کاليفرنيايي (حيف پيشينه ي ليبرال آمريکايي هاي کاليفرنيا که در ذهن ما ايرانيها بخاطر وجود چند هزار سلطنت طلب محافظه کار در اين ايالت خراب شده است) ميتوانند رژيم ثروتمند، باهوش، و در عين حال بي رحم و به شدت مسلح جمهوري اسلامي را تغيير دهند.
هرچند که تقريبا با آشکار شدن افتضاح احمد چلبي در عراق (که مشخص شد براي ايران جاسوسي ميکرده و تمام اطلاعاتش مربوط به سلاح هاي کشتار جمعي عراق ساختگي بوده)، پروژهي رضا پهلوي هم در سومين سالگرد سوم ماجراي کوي دانشگاه تهران شکست خورد و تقريبا پروژه حمايت از سلطنت طلبان براي تغيير رژيم ايران شکست خورد و مشروعيت طراحان آن را به شدت پايين آورد.
با اين همه، تهديدهاي زباني و بدون عمل بوش، باعث شد که نظاميان تندروي مذهبي در ايران، يا به عبارت بهتر سپاه پاسداران خود را براي قبضه هر چه بيشتر امور مملكت آماده كنند.