دانشکدههای محارب، مهرداد نصرتی (مهرشاعر)
هرچه دقت کردم متوجه نشدم که اندوهناک بود يا تمسخرآميز، صدايش را می گويم . نميدانم ، شايد هم معجونی از هردو آنها صدای او را تسخير کرده بود:
خانم ط. ! چه شده ؟ شما خيلی گرفته به نظر می رسيد!
سری تکان داد و آرام گفت:
خيلی حرف است که بعد از بيست و چهار سال کار کسی برگردد و به تو بگويد که تو در دانشکده َ کفار کار می کنی.
خانم ط. که شغلی اداری در يکی از دانشکده های علوم انسانی داشت همچنان سرش را به علامت عدم باور يک واقعه تکان می داد و به کارش مشغول بود.
دانشکده کفار؟!
شايد از کنار اين تهمت آسان بگذری اما واقعيت آن است که در پس اين اتهام يک نظام فکری مسموم سنگر گرفته و از آنجا مغز متفکر کشور را هدف گرفته است.
آری مغز متفکر کشور ! چرا که اگر دانشگاه را به مثابه کالبد انديشمندی و تفکر در نظر بگيريم براستی دانشکده های علوم انسانی و ادبيات جايگاه مغز را در اين کالبد خواهند داشت.
با تمام منافعی که هر دانشکده مستقلا يا تواَما با ساير دانشکده ها برای جامعه دارد اما اين دانشکده های علوم انسانی و ادبيات هستند که بيش از ساير دانشکده ها به مباحث مربوط به روان و روح می پردازند .
دانشکده های پزشکی ، کشاورزی ، فنی ، علوم پايه و .... بيشتر با جسم سر و کار دارند و از اين روست که بالقوه خطری برای کسانی که بدنبال تحريم انديشمندی و انديشيدن هستند ندارند اما در باب علوم انسانی و ادبيات چنين نيست .
دانشجويان در گروه ها و رشته های زير مجموعه اين دانشکده ها با انديشيدن در باب انديشيدن آشنا می شوند. با چگونه انديشيدن آشنا می شوند. و افزون بر تکست های مورد تدريس ، اساتيد آنها نيز بيشتر ازساير دانشکده ها به دانشجويانشان برای بهتر و درست تر انديشيدن نيشترمی زنند تا مبادا اين دانشجويان تبديل به ضبط صوت شده و تنها کارشان ذخيره محصول تفکر ديگران باشد.
توقع اساتيد اين دانشکده ها از دانشجو توليد انديشه های جديد با استفاده از انديشيده های پيشين است و درست اينجاست که چراغ های قرمز اعلام خطر چشمک می زنند و فشاری که اخيرا بيش از هر زمان ديگر بر هر جزء اين دانشکده ها وارد می شود نيز به همين خاطر است .
اين است که مشاهده می کنيم عده ای آگاهانه يا از روی عدم توجه آب به آسيای تحجر می ريزند.
بله تحجر ! چرا که هرگونه آسيب بر پيکره اين مغز متفکر در راستای هدف کسانی است که در اعماق وجود خود از اينکه کسی بيانديشد منزجزند .چراکه انديشيدن باعث می شود تا باوره های پيشين خود را به زيور به روز شدن بيارايند .
اين روزها در باب اينکه تفکرات امثال هگل و سارتر و .... خطرناک است زياد می شنويم پس بياييد بعنوان نمونه ، يکی از موضوعات مورد بحث آنها را باهم مرور کنيم که اتفاقا با موضوع بحث ما کاملا در ارتباط است.
هگل تعالی را از محصولات تقابل می داند و می گويد که برخورد دو انديشه در نهايت باعث ايجاد انديشه سومی می شود که از آن دو مرود قبلی متعالی تر است.
برای مثال "هست" را بعنوان يک " تز " و " نيست " را بعنوان يک " آنتی تز " در نظر بياوريد .محققی که هر دو اين احتمالات را در اختيار باور خويش قرار می دهد و اجازه می دهد تا در ذهن او ، اين دو به نبرد بپردازند واستفاده از هيچ سلاحی را ممنوع نمی کند و ميدان را چنان باز می گذارد تا آن يکی که بواقع مستحق پيروزی است شاهد اقتدار را در آغوش گيرد محقق واقعی است يعنی کسی که بدنبال حقيقت است .او هرگز خط قرمز معرفی نمی کند و ورود هر احتمالی را خوش آمد می گويد تا در نهايت يکی از اين دو در وی به برتری رسند .آری او واقعا در پی حقيقت است نه در پی اثبات پيش باوره های خويش.
وضعيت روحی و روانی چنين فردی پس از آنکه ذهنش ميدان نبرد اين دو جنجگو بوده است را با وضعيت ذهنی او پيش از اين نبرد که مقايسه کنيم خواهيم ديد که "سنتز" برای وی ارمغان ويژه ای دارد. اين ارمغان چيزی نيست جز تعالی.
اما خطر اينگونه بودن و به افکار متفاوت و گاهی متضاد ميدان دادن در چيست؟
روشن است هراس از اينکه مبادا انديشه ای که طرفدار آن هستيم در اين نبرد شکست بخورد . اما اگر واقعا حق آن انديشه شکست است چرا بايد هنوز بر کرسی فرمانروايی تکيه دهد ؟!
باز پاسخ روشن است : منافع و ترس از دست دادن دستاورده های پيشين .
ليکن اين کوته نظری نيست که باور نداشته باشيم که پيروزی انديشه محق فرمانروايی ، منافع خودش را بهمراه خواهد داشت؟!
از سوی ديگر ، آيا اساسا اين تنها هگل است که به وقوع اين نبرد احترام می گذارد؟
" امور با اضداد آنها شناخته می شوند "
اين جمله از حضرت امير مومنان ( ع ) است و ايشان با اين فرمايش شان در واقع مومنان را از باورهای کوکورانه برحذر می دارند و از ما می خواهند که تحقيق کنيم و به حقيقت دست يابيم.
" و بشارت بده بر بندگان ، آن کسانی که به سخنان ( مختلف) گوش می دهند و بهترين آنها را تبعيت می کنند "
اين نيز ، دستوری صريح و غير قابل توجيه از کلام خداوند در قران حکيم به منظور نفی ارزش پذيرش های کورکورانه است.
اساسا تقسيم فلسفه به غربی و شرقی از کجا نشات می گيرد؟ آيا اين وجودی به انسان نيست که می انديشد و ماحصل تفکرات خود را به جامعه انسانی عرضه می دارد تا توسط سايرين مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و به مرور زمان درست و نادرست هر انديشه مشخص گردد؟
اينکه تفکر غرب امروز موجبات فرهنگی نامتناسب با فرهنگ شرقی را فراهم آورده است نيز نمی تواند مانعی برای بررسی درست يا غلط هر انديشه باشد چراکه اگر فرهنگ شرق و بخصوص اسلامی در مواردی ( برای مثال در مورد پوشش) با فرهنگ غرب همخوانی ندارد اما فرهنگ شرقی برای آن پاسخ مناسب را دارد و توان آن را دارد که پاسخگو باشد لذا آيا حذف صورت مسئله برای هميشه کاربردی خواهد ماند؟
آيا بجای ارائه آنتی تز در مقابل اين تز و تحصيل سنتز مناسب اگر اصل قضيه تقابل دو انديشه را باعث شويم ، شرايطی را فراهم نياورده ايم که در آن يکروز فردی از فرهنگ شرق در جايی از دنيا در مقابل تسلط فرهنگ غربی قرار گيرد و آنگاه بدون کوچکترين سلاح ( يعنی انديشه ای) برای تقابل با آن و يا حدااقل حفظ خود ، پيروزی را به رقيب واگذار نمايد ؟
آيا بجای آنکه بيائيم تکست های متناسبی در پاسخ به انديشه های مطرح شده در تکست های مربوط به فلسفه غرب تهيه کرده و با ارائه هردو آنها ، دانشجو را به سلاح دانش مناسب مسلح کنيم بايد تکست های فعلی را که هيچ ، اصل دانشکده هايی که اين تکست ها در آن تدريس می شوند را مورد هجمه قرار دهيم؟
خوب بخاطر دارم در اوائل انقلاب و در لحظات پيروزی. مطلبی خواندم از مرحوم امام ( ره ) در روزنامه ای که تيتر اصلی آن اين بود " شاه رفت " و مردم ما بين "شاه" و" رفت" يک کلمه " در " اضافه می کردند تا خوانده شود " شاه در رفت " . شما هم احتمالا آن شماره روزنامه را بخاطر داريد يا در تلوزيون يا ... ديده ايد.
درست سمت راست آن تيتر اصلی جمله ای از امام بود با اين مضمون که در حکومت اسلامی حتی کمونيست ها اجازه خواهند داشت تا حرفهايشان را بگويند . و اين از اطمينانی نشات می گيرد که می گويد پاسخ مناسب و برگ برنده در اختيار انديشه اسلامی است . پس چه ابايی است تا کمونيست ها هم بيايند و آزادانه آنچه در ذهن دارند مطرح کنند .
چه شده که اينک بجای حريف طلبيدن، ميدان مبارزه را در محاصره خطوط قرمز قرار داده ايم ؟آيا آنچه در دانشکده های علوم انسانی و ادبيات تدريس می شوند از انديشه کمونيست ها بی پاسخ ترند ؟ آيا فرهنگ اسلامی پاسخ درخور برای مسائل مطروحه در فرهنگ ساير ملل را ندارد که دانشجو نبايد هرگز از تقابلات موردی آنها با خبر باشد؟ يا کسانی که متولی استخراج پاسخ از بطن فرهنگ ما هستند خود را ناتوان از انجام وظيفه ديده اند؟
بنده به جرات عرض می کنم که هرگز اين فرهنگ نشات گرفته از دين مبين نبوده و نيست که از مبارزه عاجز باشد تا در آنجا که اگر انديشه های مطروحه در ساير ملل با انديشه اسلامی در توافق نبود از ميدان بگريزد بلکه اين متوليان امر مربوطه هستند که (عليرغم آنکه قرنها تنها وظيفه شان همين بوده و حتی هزينه هايشان توسط مردم تامين شده است تا فارغ از مشکلات زندگی روزمره به استخراج اين علوم بپردازند ) از انجام وظيفه کوتاهی ورزيده اند وحاصلش اين شده است که اينک ما بايد بجای عرض اندام در مقابل تقابلاتی موردی که فرهنگ شرقی اسلام با فرهنگ ساير ملت ها پيدا می کند فراررا برقرار ترجيح دهيم و دائم سخنران اجير کنيم تا از ضرورت انقلاب فرهنگی دومی بگويد که اينبار نه بدنبال حذف اساتيد و دانشجويان ساواکی ، بلکه در پی حذف امکان تقابل انديشه هاست.
مهرداد نصرتی (مهرشاعر)