بختيار: اسطوره و واقعيت (بخش پايانی)، نقش بختيار در حمله عراق به ايران، محمود دلخواسته
در کار سياسی برای او قدرت اصل بود و نزد وی هدف وسيله را نيز توجيه می کرد و چون قدرت اصل بود، مفاهيمی چون استقلال، آزادی و مردمسالاری، حکم دست آويز را داشته اند وگرنه، او بايد می دانست در مردمسالاری، حاکميت با مردم است و آزادی بدون استقلال، وجود پيدا نمی کند. در يک کلام، سيره وی در انقلاب و جنگ نشان می دهد برای استقلال و آزادی وطن ارزش واقعی قائل نبود
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
جعل در تاريخ، به خصوص در شرايط بحرانی حاضر، که رژيم و مخالفان قدرت طلبش تلاش دارند تا منابع تاريخ را به انحصار خود در آورند، تا بدين وسيله آينده را مطابق اميال خود معين کنند، جفای محض به مردم ايران و عملی بس ناجوانمردانه است.
۱۰. حمله عراق به ايران و آغاز جنگ ويرانگر ۸ ساله
در نتيجه ضرباتی که به خاطر کودتای نوژه به نيروهای مسلح وارد شده بود، و به خاطر حمايتها و مشوقهايی که صدام از سران عرب حاشيه خليج فارس، آمريکا، انگلستان و گروه بختيار دريافت کرده بود، ارتش عراق بعد از دو سال آماده سازی، فرصت را مناسب يافت تا در ۳۱ شهريور ۱۳۵۹/ ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ به ايران حمله کند. در اين روز صدام در تلويزيون عراق موافقت نامه الجزاير را پاره کرد و شورای فرماندهی عراق ۳ پيش شرط را برای پايان جنگ اعلام کرد:
۱. احترام ايران به حاکميت عراق در محدوده خاک ايران؛
۲. شناسايی حقوق قانونی عراق بر شط العرب؛
۳. بازپسدادن سه جزيره تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی.
چهار روز بعد، در ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۰ بختيار در مصاحبه ای با تلويزيون Antenne 2 فرانسه اعلام کرد که قصد تشکيل يک دولت در تبعيد دارد ولی محل اين دولت فرانسه نخواهد بود. وی افزود اگر فقط عراق دولت او را به رسميت بشناسد دست به اينکار نخواهد زد. وی در پايان مصاحبه با اطمينان کامل اعلام کرد که سرنگونی حکومت خمينی نزديک است. (۱) گفتنی است روابط بختيار با عراق چنان نزديک شده بود که از آغاز جنگ يک هواپيمای ويژه دولت عراق در فرودگاه اورلی پاريس مستقر شده بود و بختيار با اين هواپيما بود که در آغاز جنگ، پاريس را به مقصد عراق ترک کرد. البته دفتر بختيار در برابر خبرنگاران کنجکاو از مقصد سفر او اظهار بی اطلاعی می کرد. (۲)
در اثر آزاد کردن خلبانان و ديگر نظاميانی که به اتهام مشارکت در کودتای نوژه دستگير شده بودند، در دومين روز جنگ، قهرمانان نيروی هوايی ايران، با استفاده از ۱۴۰ فروند هواپيمای جنگی، هفت پايگاه نيروی هوايی عراق را بمباران کردند و نقشه صدام را که قرار بود در عرض چهار روز در اهواز در حضور بيش از ۱۰۰۰ خبرنگار خطبه پيروزی بخواند، نقش بر آب کردند. در آن شرايط سخت و دهشت انگيز که سربازان عراقی تا پشت درهای دزفول آمده بودند نقش حماسه واری که اولين منتخب ملت ايران با شاهنامه خوانی در روحيه بخشيدن به خلبانان پايگاه وحدتی در دزفول، بازی کرد (۳) يادکردنی است. در آنسوی مرزهای وطن اما بختيار بود که در انتظار ايجاد دولت در تبعيد در اهواز، در بغداد منتظر مانده بود تا کار يکسره شود. ولی چه زود ناچار و ناکام پس از ۴ روز غيبت، در ۶ اکتبر به پاريس باز می گردد.
بختيار در اثر فشار مطبوعات، چند هفته بعد مجبور شد اعتراف کند غيبت چند روزه اش در زمان شروع جنگ، به علت سفر به بغداد بوده است؛ (۴) شرمی که دامن وی را به درازای تاريخ ايران رها نخواهد کرد. وی وقتی ديد تيرش به خطا رفته است در بازگشت از بغداد اين عمل شرم آور را اينگونه توجيه کرد که: «من برای شکست رقيب، خمينی، حاضرم با حکومت عراق همکاری کنم. اما حاضر به قبول اشغال کشورم توسط هيچ کشوری نيستم». (۵) انگار که او نمی دانست که صدام هميشه خوزستان را جزو خاک عراق می دانسته ودر اعلاميه اول شورای فرماندهی که همزمان با اقامت بختيار در بغداد صادر شد، صريحاً به رسميت شناختن حق عراق بر خاک ايران، پس دادن جزاير سه گانه و نيز حاکميت عراق بر شط العرب را از شروط اصلی پايان جنگ اعلام کرده بود. حال سئوال اينست: زمانی که او و کابينه اش با هواپيمای دولت عراق به بغداد رفته بودند و منتظر بودند که با حمايت تانک های عراقی وارد اهواز شده و دولت خود را بر پشت کشته های نظاميان ايران در جبهه و با حمايت ارتش عراق تشکيل دهند، او در چه موقعيت برتری قرار داشت که نخواهد شروط صدام را بپذيرد؟ آيا معنی اين مخالفتِ صرفا لفظی، بعد از شکست اوليه عراق، جز اين می باشد که او تنها سعی در پنهان کردن قرار و مدارهای ننگين با دشمن را داشته است؟
بر خلاف تبليغات دوستانش، آقای بختيار هيچگاه آن صداقت و شجاعت را پيدا نکرد که تمامی حقيقت را بگويد و لذا کار تحقيق بر عهده روزنامه های معتبر فرانسوی افتاد که حدود ۹ ماه بعد از حمله عراق موضوع رابطه وی با صدام را با جزئيات افشا کنند. برای مثال، روزنامه لوموند با اشاره به مدارک بدست آمده از سوی محافل فرانسوی، جزئيات طرح صدام- بختيار را اينگونه بر ملا کرد: «ستاد مشترک ارتش عراق قرار بود در عرض کمتر از يک هفته خوزستان– به قول عراقيها عربستان- را اشغال کند و کردها مناطق کردنشين را در دست بگيرند و روز ۵ اکتبر در اهواز شاهپور بختيار حکومت آزاد تشکيل دهد.» (۶)
بختيار خودش هم تحت فشار رسانه هايی که به حقايق معامله وی در بغداد پی برده بودند، يک ماه بعد از حمله عراق اظهار کرد که با صدام موافقتی شامل ۳ بند انجام داده بود: «به زير کشيدن خمينی، برقراری روابط حسنه بين دو کشور و حل مسئله کُرد يکبار برای هميشه.» (۷)
خوب است يکبار ديگر فراز آخر سخن او را بخوانيم: "حل مساله کرد يکبار برای هميشه!" اصلاً مشکل نيست که متوجه شويم که حل مسئله کرد يکبار برای هميشه، معنايش چيست؟ اين راه حل چيزی جز سرکوب و کشتار نمی توانست باشد. زيرا صدام اگر قرار بود مساله کردستان را از طريق مسالمت آميز حل کند لاز م بود با موضوع خودمختاری کردها که خواست طالبانی و بارزانی می بود کنار آيد واحتياجی به همکاری با بختيار نداشت. آری، اين راه حل يکبار برای هميشه، همان راه حلی بود که صدام بعد از پايان جنگ با ايران به آن دست زد و پس از بمباران شيميايی حلبچه و سياست ارعابی سنگين به ويران کردن بيش از ۸۰۰ دهکده پرداخت و از اين طريق بسياری از کردها را به سمت به جنوب کوچ داد. آقای بختيار نيز می دانست که حتی افراطی ترين حزب کردستان، يعنی حزب کومله، نيز طالب خودمختاری بود و بنا براين برای حل مسئله کردهای ايرانی و پذيرفتن خودمختاری احتياجی به موافقت با صدام و امضای موافقتنامه نبود. خلاصه اينکه وقتی بختيار می گويد می خواهد مسئله کردها را در همکاری با صدام و به نحو يکبار برای هميشه حل کند، معنايی جر اتخاذ راه حلهای خشونت آميز و کشتار کردها نمی توانست داشته باشد.
شرط ديگری که آقای بختيار با سياسی بازی، بسيار مبهم اعلام کرده بود، يعنی بندی که از برقراری روابط دوستانه بين دو همسايه حکايت می کرد، نشان دهنده قيمتی است که او در برابر حمايتی که صدام از او می کرد، بايد می پرداخت. در باره اين شرط که از حسنه کردن روابط بين دو کشور همسايه سخن گفته شده بود بايد ديد منظور از برقراری روابط حسنه از ديد صدام حسينی که در آن زمان در موقعيتی برتر قرار داشت و می توانست شرايط را به بختيار ديکته کند، چه بود؟ يعنی از ديد صدامی که در تلويزيون آشکارا قرارداد الجزيره را پاره کرده بود. علاوه بر اين، شورای فرماندهی عراق، که در واقع کسی جز خود صدام نبود، نيز ۳ شرط، که در واقع حکم تسليم سرزمينهايی از وطن به متجاوزان بود، را پيش شرط پايان بخشيدن به جنگ کرده بود. بختيار در حالی که منابع مالی، تبليغاتی و نظامی اش کاملاً از طرف صدام حسين است، در چه موقعيتی برای تعيين شرط برای صدام است؟ او در چه موقعيت مستحکمی بود که بتواند از آن موضع با صدام وارد مذاکره شود؟ و اصلا ايجاد روابط دوستانه، بدون پذيرفتن شروط عراق، چگونه امکان وجود پيدا می کرد؟
۱۱. دوره پشيمانی
بختيار از زمانی که بر او مسلم شد صدام در حمله نظامی شکست خورده است، سعی کرد تا حدی که لطمهای به کمک های مالی صدام به وی و گروهش وارد نشود، ميان خود و صدام فاصله بيندازد. به دليل مدارک و افشاگری های غير قابل انکاری که دال بر نقش او در تشويق صدام به حمله به ايران وجود داشت، بارها خود را ناچار ديد به گونه ای وانمود کند که مثلاً از مخالفان حمله عراق به ايران بوده است. برای مثال، در کتاب يکرنگی وی می گويد: «در بالا احساس شخصيم را توضيح دادم و گفتم که جنگی که توسط عراق آغاز شد نتيجه مستقيم تحريکات خمينی بود. حالا می گويم که چگونه من در حد امکاناتم کوشيدم که مانع بروز آن شوم. قبل از آغاز جنگ من با دولت عراق و نماينده آن دولت مذاکرات و گفتگوهايی داشتم. خود آنها با من تماس برقرار کردند. من مداوماً آنها را از جنگ عليه ايران برحذر داشتم. وقتی فضا برای آنان ديگر قابل تنفس نبود باز به آنها پيشنهاد کردم که خمينی را منزوی کنند و از اين راه وسائل سرنگونی اش را فراهم آورند. … از زمان جنگ طبعا روابط من با رهبران عراق قطع شده است بی آنکه به دشمنی گرائيده باشد.» (۸)
البته از آنجا که دروغ را بدون تناقض نمی شود ساخت، وی فراموش می کند توضيح دهد که اگر مخالف حمله عراق به ايران بوده است، چرا در همان آغاز تجاوز صدام عليه کشورمان که همه نگاهها متوجه او و به ويژه روابط او با صدام و ديدارهای او از عراق شده بود، رسماً مخالفت خود را اعلام نکرد؟ آيا حتا همين امروز دوستانش می توانند مدرکی که دال بر مخالفت او با حمله عراق به ايران است، نشان دهند؟ اما تا بخواهيد مدارک در تشويق، همراهی و موافقت او با حمله عراق به ايران، همچنان که پاره ای از آنها در اين تحقيق آمده است، وجود دارد. بختيار چرا سفرهای مکرر خود را با هواپيمای خصوصی دولتی عراق، و به خصوص سفر به عراق را که همزمان با شروع جنگ و ناپديد شدنش در چهار روز اول جنگ بود، مدتها پنهان می کرد و بالاخره اين مطبوعات فرانسوی بودند که آنرا افشا کردند؟ مگر سعی در ممانعت از حمله عراق و کشتار هموطنان که عملی قهرمانانه و نه خائنانه می بود، نياز به پنهان کاری داشت؟ ديگر اينکه، سخنان خود وی صراحت دارد بر اين که او از طرح حمله اطلاع داشته است و اين نشان از اين دارد که او در حلقه محارم صدام بوده است. زيرا کسی که مدعی است با نقشه صدام مخالفت کرده است، لاجرم بايد پيشاپيش می دانسته است عراق قصد حمله به ايران را دارد.
سئوال اول اينست که به چه علت صدام، با وجود نفرتی که از ايرانيان در دل داشت، يک ايرانی را در زمره محارم خود قرار داده بود؟ ديگر اينکه چگونه عِرق ملی وی، اگر می داشت، به او اجازه داد سکوت کند و نه تنها فرماندهان ارتش را از اين طرح آگاه نکند بلکه، بدتر، کودتای نوژه را تدارک کند و اسباب متلاشی شدن هرچه بيشتر ارتش را فراهم آورد! آيا نفرت او از رژيم آنقدر بود که حاضر شد وطن، ويران و کنام دشمن شود، فقط برای اينکه وی از آقای خمينی و ديگران انتقام گرفته باشد؟ تناقضی که در درون هر ناراستی ای وجود دارد و کم حافظگی دروغگو، موجب فراموشی می شود. او فراموش می کند و نمی گويد که چرا از دادن هواپيماهای سوپراتاندارهای فرانسوی به عراق برای حمله به ايران دفاع می کرد؟ و چرا به صدام رهنمودهای استراتژيک برای شکست ايران ارائه می داد؟ به اين گفته ها به نقل از مجله پاری مارچ توجه کنيد: «شاهپور بختيار در مصاحبه با مجله فرانسوی پاری ماچ در دفاع از قرض دادن هواپيماهای سوپراتاندار فرانسوی به عراق گفت: عراقيها به جای دون کيشوت بازی طی سه سال اخير که باعث کشته شدن هزاران ايرانی شدند که من محکوم می کنم، بهتر بود به ترمينال خارک حمله می کردند تا شاهرگ حياتی ايران راببرند.» (۹)
متاسفانه جنايت رژيم در قتل وحشيانه وی، به آقای بختيار اجازه نداد تا به اعترافات داوطلبانه يکی از وزرای صدام، آقای حامد الجبوری، گوش کند که علناً اظهار کرد جورج براون، وزير خارجه دوران حزب کارگر انگلستان که مأموريتهای غير رسمی را بر عهده می گرفت در کنار شاهپور بختيار از مشوقان اصلی صدام برای حمله به ايران بودند. او همان کسی است که در روزهای پيش از نخست وزيری بختيار به ايران رفت و در مراجعت گفت: بختيار را به نخست وزيری رساندم.
۱۲. نقش دلارهای صدام در فعاليتهای بختيار
چند سال بعد از ورود بختيار به فرانسه وافشاگريهای رسانه های فرانسوی در رابطه با سرازير شدن پول از سوی دولت صدام به جيب آقای بختيار، وی ناچار شد وجود چنين رابطه ای را بپذيرد هرچند هيچگاه وارد جزئيات آن نشد. برای مثال، وی در مصاحبه با راديو فرانسه اعتراف کرد که: «عراقيها از آنجا که منافع مشترک داريم به من کمک می کنند.» (۱۰) مجله پاری ماچ بعد از اين مصاحبه تيتر زد: "شاهپور بختيار از عراقی ها که بر خلاف شيخ نشينها عليه رژيم ايران موضع گرفته است، تجليل کرد." (۱۱)
البته بختيار هيچ گاه از نوع و ميزان اين کمکها سخن نگفت و اين بر عهده خبرنگاران حقيقت ياب افتاد تا نوع اين کمکها را افشا کنند. تا الان آنچه معلوم است اين است که فقط صدام نبوده که گروه بختيار را انباشته از پول کرده بود، بلکه ديگر کشورهای عربی و بسياری ديگر، نيز اين کار را می کرده اند. طبق تحقيقات روزنامه نگاران فرانسوی، ژان ايو اپرون و ژان نوئل تورنيه در کتاب قتل شاهپور بختيار، طی ده سال فعاليت نهضت مقاومت ملی به رهبری بختيار ۵۰ ميليون دلار به حساب اين سازمان ريخته شده است و حدود ۴۰۰ نفر در فرانسه و ديگر کشورهای اروپايی از اين منبع ارتزاق کرده اند. خلاصه تحقيق اين دو روزنامه نگار بدين قرار است که با اين پولها گروه بختيار تنها در شهر پاريس چندين دفتر در مناطق گرانقيمت شهر باز کرده بودند. هرچند پول صدام حسين به راحتی اجازه اينکار را می داد، عربستان هم گاه کمک مالی می کرد. تنها در يکی از سفرهای بختيار به عربستان بختيار با يک چمدان ۵۰۰ هزار دلار پول باز می گردد تا حدی که بين سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ نهضت مقاومت ملی در وضعيت مالی بسيار خوبی بسر می برد و به يمن کمکهای صدام و شيخ نشين ها، ولخرجی هم کم نمی شود. اما از سال ۱۹۸۵ اوضاع آرام آرام تغيير می کند، زيرا ظاهرا کشورهای عربی از خود می پرسند آيا از دست اين سازمان کاری ساخته است؟ از سال ۱۹۸۵ به بعد ورودی پولها به صندوق بختيار که عبدالرحمن برومند مسئوليت آنرا به عهده گرفته بود، کم و کمتر می شود. يکی از دلايل اين کم توجهی عراقيها و عربها به گروه بختيار شايد اين بوده است که آنها متحدی سازمان يافته تر و قوی تر ديگری به نام مسعود رجوی و سازمان مجاهدين خلق پيدا کرده بودند. اين در حالی است که هنوز بختيار با عراقيها تماس دارد و راديو ايران از عراق برنامه پخش می کند. (۱۲)
۱۳. سرانجام بختيار
حال می توان از کسانی که سعی می کنند از بختيار شخصيتی دانا، ملی و ايراندوست بسازند و او را در کنار مصدق قرار دهند و گاه هم از او به عنوان چهره فروزان تاريخ ايران ياد کنند، پرسيد که با شناختی که از مصدق و حساسيت بسيار شديد او نسبت به اصل استقلال و آزادی داريم، کداميک از حرکتهای سياسی بختيار که شمه ای از آن در اين تحقيق آمد با روش و منش رهبر ملی ايرانيان دکتر مصدق همخوانی دارد؟ آيا عدم استقلال بختيار در مقابل آمريکا، همکاری اش با دشمن برای ايجاد کودتا در وطن، تشويق دشمن و همکاری با بعثيها برای حمله به ايران، پذيرفتن دهها ميليون دلار پول از صدام و سلطانهای فاسد عرب نفتی و ديگران و... را می توان با معيارهای ايرانيت که در بخش اول ذکر شد تبيين کرد؟ آيا از ديد هر مصدقیِ راستين، کسی که استقلال وطن را زير پا بگذارد و با دشمن در حمله به وطن تبانی کند، خائن به استقلال وطن خوانده نمی شود؟ آيا اين بی حرمتی تمام به مصدق نيست که نام بختيار را در کنار نام قهرمان استقلال و آزادی بر اصل موازنه عدمی قرار دهيم؟
چرا برخی که خود را در جمع نيروهای ملی تعريف می کنند، به خود اجازه می دهند در تاريخ جعل روا داشته و به نسل جوان، به خصوص نسل جوان در ايران تحت استبداد که در سانسور اطلاعاتی شديد قرار دارند، دروغ بگويند و نيروهای محرکه ای را که می توانند در تحول ايران از استبداد تاريخی به مردم سالاری نقشی اساسی بر عهده گيرند نسبت به نيروهای ملی نااميد سازند؟ همه وظيفه داريم که تاريخ وطن را، با تمام ابعادش با مردم خود و به خصوص با نسل جوان، در ميان بگذاريم. جعل در تاريخ، به خصوص در شرايط بحرانی حاضر، که رژيم و مخالفان قدرت طلبش تلاش دارند تا منابع تاريخ را به انحصار خود در آورند، تا بدين وسيله آينده را مطابق اميال خود معين کنند، جفای محض به مردم ايران و عملی بس ناجوانمردانه است. هر کس يا گروهی که سياست را نه روش رسيدن به آزادی، بلکه دستيابی به قدرت می شناسد و برای رسيدن به اين هدف، هر روشی را مجاز می داند، نه تنها آلترناتيو و يا جانشين مناسبی برای استبداد خانمانسوز فعلی نيست، بلکه بيش از حاکمان فعلی بايد از او پرهيز کرد.
اينکه بختيار در درون خودش و برای دوستان و نزديکانش واقعا چگونه انسانی بود، مانند بسيار انسانها، ما علم کافی درباره قضاوت کردن در اختيار نداريم. ولی علم و اطلاعات کافی برای قضاوت در مورد بختيار سياستمدار در عرصه عمومی داريم و اين اطلاعات همانگونه که قدری از آن در اينجا عرضه شد به ما می گويد که در کار سياسی برای او قدرت اصل بود و نزد وی هدف وسيله را نيز توجيه می کرد و چون قدرت اصل بود، مفاهيمی چون استقلال، آزادی و مردمسالاری، حکم دست آويز را داشته اند وگرنه، او بايد می دانست در مردمسالاری، حاکميت با مردم است و آزادی بدون استقلال، وجود پيدا نمی کند. در يک کلام، سيره وی در انقلاب و جنگ نشان می دهد برای استقلال و آزادی وطن ارزش واقعی قائل نبود.
اگر او به استقلال و آزادی همچون محمد مصدق باورداشت هيچگاه دستور بمباران کردن واحدهايی از نيروهای مسلح را نمی داد و اگر ذره ای به آزادی باور داشت هيچگاه در دوران نخست وزيری اش دستور طرح و اجرای کودتا و زندانی کردن بين ۱۰۰ – ۲۰۰ هزار نفر را نمی داد. به طور قطع در کودتايی که او در نظر داشت، مانند هر کودتای ديگر در هر جای ديگر جهان، حتما ارباب جرايد و روزنامه نگاران مخالف از اولين دستگير شدگان می بودند. مگر می شود تصور کرد که کودتايی انجام بگيرد و بيش از ۱۰۰-۲۰۰ هزار نفر زندانی شوند ولی مطبوعات ضد بختيار (که در آن زمان تقريبا شامل تمامی مطبوعات می شد) به فعاليت خود آزادانه ادامه دهند؟
او به اصل استقلال اعتقادی نداشت و برخوردی ابزاری با اين اصل داشت و در اين رابطه است که تکرار اين سوالات بنا به اهميت آن لازم می آيد. مگر ممکن بود يک نيروی مصدقی از کارتر اجازه همکاری با خمينی را بگيرد و وقتی از سوی آمريکايی ها مخالفت می بيند، از دستور کارتر اطاعت کند و بعد برای پوشاندن حقيقت (=اطاعت از نظر کارتر) به اطرافيانش دروغ بگويد؟ مگر ممکن است که يک مصدقی مشوق صدام برای حمله به ايران شود، به خدمت ارتش او برای تجاوز به ايران در آيد، طرح کودتای نوژه را بريزد، و خود و دستگاهش دريافت کننده دلارهای صدامی و سلطانهای فاسد نفتی باشند و ديگران باشند؟ ظاهرا وی نيز مانند آقای رجوی بر اين نظر بود که اگر پيروز شود، بازخواستی نخواهد بود زيرا از پيروز کسی سئوال نخواهد کرد؟
ناگفته نماند صدام، مانند هر سياستمدار ديگر که قدرت را اصل می داند، هيچ علاقه خاصی به شخص فارسی زبانی به نام بختيار نداشت و از زمانی که فهميد که دفتر و تشکيلاتی که صدها مزدبگير در اروپا دارد، برای بعثيها کارايی ندارد، و از زمانی که به رجوی هم ميوه ممنوعه قدرت را خوراند و صدام توانست او را هم به خدمت خويش در آورد، عراقيها به بختيار کم لطف شدند و بخش اعظم بودجه وی را قطع کردند. بی کفايتی ها و فساد در دستگاه بختيار بدان حد شد که دهها ميليون دلار صدامی و غير صدامی بباد هوا رفت تا جايی که مجبور شد که خانه اش را نيز بفروشد و وقتی که بعد از قتل فجيعانه اش فرزند وی به خانه زنگ زد و گوشی برداشته نشده بود اولين چيزی که به ذهنش رسيده بود اين بود که حتما پول تلفن داده نشده و تلفن را قطع کرده اند. و در اين اوضاع و احوال چه زود همکاران سينه چاک وی، حال که کيسه را خالی يافتند، رهبر را در خانه اش درحومه پاريس تنها گذاشتند. در کنار او تنها تنی چند بيش نمانده بودند، که در اين ميان نزديک ترين فرد به او آقای بويراحمدی بود، که خود را يار غار بختيار نمايش می داد. اما زمانی که رژيم مبلغی حتما بسيار بيشتر از ۵۰۰۰ هزار فرانک حقوق ماهانه اش به او پيشنهاد کرد، پول را پذيرفت و در حق رئيس خود خيانت کرد و آدمکشان رژيم را به خانه بختيار راه داد و بدين وسيله سر رهبر را تقديم رژيم کرد.
۱۴. سخن آخر: سياست در دو معنا
در بررسی مقايسه ای تاريخ سياسی از ديرباز تا امروز، هم در ايران و هم در جهان، می توان دو پارادايم مختلف سياسی را مشاهده کرد: ۱. سياست ورزی به مثابه روشی برای رسيدن به قدرت ۲. سياست ورزی به مثابه تمرين استقلال و آزادی. داستان تاسف انگيز آقای بختيار نشان می دهد که حقيقت استقلال و آزادی ايران زير ابر نمی ماند و روزی بر همگان تجلی می کند و بسياری به اين حقيقت اذعان خواهند کرد. وجه مميزه وطن انديشی به سبک ايرانی از وطن پرستی ناايرانی در همين منطقه خودمان در همين جاست. جامعه ايرانی همواره آبستن جنبش برای استقلال و آزادی بر مبنای انديشه موازنه عدمی است.
برای مثال، در همين دوران معاصر، اين مصدق است که بر می خيزد تا اعلام کند که سياست در انديشه موازنه عدمی يعنی روشی برای تحقق استقلال و آزادی و آزاد شدن خود و وطن. مصدق چون راسخ در اين انديشه بود در تمامی برنامه های سياسی خود شديداً وفادار به اصل استقلال و آزادی بود. بر همين مبنا او کيش شخصيت و اسطوره سازی را منفور می شمرد، و اعلام می کرد که هيچ سازمان و گروهی حق ندارد روزنامه ای را به بهانه توهين به او ببندد. مصدق بر سر اصل استقلال با هيچ نيروی انيرانی سازش نکرد و بر اصل موازنه منفی، همانگونه که نفت را در جنوب ملی کرد، شيلات شمال را نيز ملی کرد. وقتی شخص از سياست روش آزاد شدن را می فهمد، برخوردی بسيار متفاوت با مسائل دارد. ولی بختيار که از سياست جز لايه قدرت آن را درک نمی کرد، همان کاری را کرد که اگر مصدق زنده بود و خبر آن را می شنيد، چه بسا از شدت غم قالب تهی می کرد. اين کار بختيار نه تنها بسوی دشمن انيرانی رفتن بود، بلکه بی حرمتی و توهين به همه کسانی است که وفاداری به مصدق را در شيوه و عمل پاس داشته اند.
و در اينجا به منظور هر چه عينی تر کردن بحث در باره اتخاذ روش موازنه عدمی در سياست اجازه می خواهم نوشته را با يک خاطره شخصی به پايان رسانم: اولين بار که اينجانب برای تحقيق دانشگاهی ام در باره تاريخ انقلاب با ابوالحسن بنی صدر ديدار و مصاحبه کردم، چند هفته ای از ترور بختيار نگذشته بود و من که اخبار حملات شديد بنی صدر به رژيم و محکوميت ترور بختيار را در روزنامه ها خوانده بودم، يکی از اولين سئوالاتم از بنی صدر اين بود: «آقای بنی صدر شما بختيار را خائن می دانستيد، ولی برای من جای تعجب است که از چه رو در حالی که تمامی کسانی که سالها در کنار او نان خورده اند، در گوشه و کنار پنهان شده اند و چيزی در دفاع از وی نمی گويند، شما هر روز در مطبوعات فرانسه مصاحبه می کنيد و با شدت ترور او را محکوم و رژيم ايران را متهم می کنيد و خونخواه او شده ايد؟» بنی صدر پاسخ داد: «اين درست است که زمانی که هوادارانش در گوشه و کنار پنهان شده اند من خونخواه او شده ام و اين نيز درست است که من بختيار را خائن می دانستم و می دانم و اين به اين علت است که دشمن را به خاک وطن آورد، ولی فراموش نکنيم که خائن نيز قبل از خيانت کردن يک انسان است و تمامی حقوق، مثل حق حيات، ذاتیِ همه انسانهايند. بنابراين کسانی که در خانه اش سر وی را بريدند جنايتکارند و بی ترديد عملی مغاير حقوق انسان مرتکب شده اند. اين قتل وحشيانه، بختيار را از حق حيات محروم کرد و من از اين حق است که دفاع می کنم.»
دکتر محمود دلخواسته
انگلستان
* در آخرين روزهای نگارش اين مقالات مدارک متعددی که شامل گزارشهايی در مورد آقای بختيارند از طبقه بندی محرمانه سازمان سيا و نيز دولت انگليس به تازگی خارج شده اند که متاسفانه به علت مجال تنگ فرصت استفاده از آنها در اين نوشته به دست نيامد. قصد اينست که در صورت لزوم از اين مدارک در مقاله ای ديگر استفاده شود.
**نويسنده به مشکلات متدولوژيک نقدهای تاريخی آگاه است و می داند که که با تغيير زاويه ديد تحليلهای تاريخی نيز امکان تغيير دارد. کوشش بوده است در اين تحقيق بر مبنای انديشه موزانه عدمی عمل شود. اما هرگز نمی توان ادعا کرد که هيچ جا خطا صورت نگرفته است. از اين رو نويسنده از نظرات و ديدگاه های انتقادی خوانندگان گرامی صميمانه استقبال می کند. لطفا ديدگاه های خود را از طريق ايميل زير در ميان بگذاريد:
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
زيرنويس
۱- خبرگزاری فرانسه، ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۰
۲- Qutidien de Paris 3 October 1980
۳- متأسفانه پاره ای غرض ها و نيز دشمنی های سياسی مانع شده که اين نقش تاريخی/حماسه ای که محصول اعتماد و ايمان خلبانان قهرمان کشورمان به اولين رئيس جمهور ايران است به رسميت شناخته شود. اما شکی نيست که هنوز خلبانان و همافرانی که از تيغ هشت سال جنگ جان سالم بدر برده اند، به ياد دارند که چگونه در زمانی که نظر فرماندهی پايگاه وحدتی، به علت اينکه برای دفاع از دزفول تنها دو تانک و هفت توپ بيشتر در اختيار ارتش نبود، بر تخليه و انهدام پايگاه قرار گرفته بود، عملی که در نتيحه آن دزفول و سپس کل خوزستان سقوط می کرد، بنی صدر خلبانان را گرد خود آورده و در ميان اضطراب و خشم و ياس خلبانان، داستان رستم و اشکبوس از شاهنامه را برای آنان می خواند و از آنها می خواهد که در اين لحظه حساس تاريخی، رستم ايران باشند و ساعتی بعد از سخنرانی و پس از قرائت سرود ای ايران، در جوی سرشار از وطن خواهی شورانگيز، اين، دلاوران ايرانی، خلبانان و شيرمردانی که بسياری از آنها تازه از زندان رژيم آزاد شده بودند و افسرده دل نشان می دانند، دوباره جان گرفتند چنان که در آنها شور حيات ملی و انديشه وطن خواهی تلالو می کرد. آنها، بعضی حتی بدون کفش، به سرعت بر جنگنده های خود سوار شده و به معنای واقعی کلمه يک معجزه آفريذند. آن شيرمردان آسمان ايران، اعم از نيروی هوايی و هوانيروز، نه تنها در نبرد هوايی با جنگنده های عراقی، بلکه در نقش يک نيروی زمينی تانکهای صدام را که از کرخه نيز عبور کرده بودند مورد حمله قرار دادند و به ايثار باورنکردنی خلبانان نيروی هوايی و هوانيروزتعداد زيادی از تانکهای عراقی را منهدم کردند و لشکر بعثی را تا پشت کرخه به عقب راندند. کسانی که چنين اوضاع و احوال دشوار جنگی را تجربه کرده باشند می دانند که بر اين کار خلبانان شير دل ايرانی، که تمامی پيش بينی های متخصصان نظلمی غرب را نيز غلط از آب در آوردند، نامی جز معجزه نمی توان نهاد.
۴- تا آنجا که قرائن نشان می دهند آقای بختيار در اين غيبت چهار روزه تنها نبوده اند وکابينه اش را نيز که قرار بوده در اهواز مستقر شود، همراه خود برده بود. ولی هنوز از اعضای اين کابينه، جز تنی چند، نام کسی علنی نشده است. به اميد آن زمان که کسانی که در اين عمل ننگين دست داشتند برای جبران مافات، حداقل تا زنده اند به پيشگاه ملت و هزاران هزار قربانی مستقيم و غير مستقيم جنگ، و نابودی نسلی بر روی ميادين مين و از دست دادن فرصت رشد، سر فرود آورند و ضمن عذرخواهی از هموطنان خود، اين اطلاعات را با مردم در ميان بگذارند تا بيش از اين وجدان تاريخی ايرانيان از اين همه خيانت از سوی ايرانيانی که خود را ملی هم می نامند در رنج نماند.
۵- Qutidien de Paris 22 Octobre 1980
۶- روزنامه لوموند، ۲۱ ژوئن ۱۹۸۱
۷- لوموند ۲۳ نوامبر ۱۹۸۰
۸- کتاب يکرنگی از شاهپور بختيار ترجمه از فرانسه توسط مهشيد اميرشاهی۱۳۶۱ پاريس، ص ۲۶۳ . ناشر کتاب مشخص نيست
۹- مجله پاری ماچ، ۲۱، اکتبر ۱۹۸۳.
۱۰- آژانس فرانس پرس، ۲۹ ژوئيه ۱۹۸۰
۱۱- مجله پاری ماچ، ۲۸ ژوئن ۱۹۸۰
۱۲- Enquete sur l’assassinat de Chapour Bakhtiar, Jean-Yves Chaperon and Jean-Noel Tournier, Edition n° 1 Paris 1992