contact@korosherfani.com
www.korosherfani.com
با هر چه بحراني تر شدن اوضاع عراق اين احتمال قوت گرفته است كه آمريكا براي يافتن راه حلي به اقدامي «فرا عراقي» بپردازد. جمهوري اسلامي ايران كه مي داند رهايي آمريكا از باتلاق عراق، آغاز پرداختن جدي به اوست، تمامي تلاش خود را به كار گرفته است تا ايالات متحده را در كشور همسايه زمين گير كند. ايران و آمريكا به نوعي، جنگ اعلام نشده ي خود را در عراق آغاز كرده اند و احتمال انتقال آن به خاك ايران بسيار زياد است. اينكه چنين اتفاقي بيافتد يا خير و اگر بلي چه زماني، تابع برخي عوامل است كه بايد تحول آنرا دنبال كرد : اينكه آيا آمريكا موفق به سركوب مسلحانه ي قيام شيعيان مي شود، اينكه آيا اتحاد استراتژيكي ميان شيعيان و سني ها در اين كشور بوجود مي آيد، اينكه آيا مقاومت مسلحانه در عراق مي تواند زاينده ي يك جنبش مردمي و سراسري شود يا خير، اينكه آيا جمهوري خواهان در انتخابات آينده ي آمريكا به پيروزي مجددي خواهند رسيد يا خير و ....
شرايط فوق و احتمال برخورد نظامي آمريكا با ايران سبب شده است كه برخي از ايرانيان در داخل و خارج از كشور فعال گشته اند تا چنين امري را مورد ترغيب و تشويق قرار دهند. برخي از رسانه هاي فارسي زبان خارج از كشور با طرح اين موضوع و نظر خواهي از ايرانيان در تقويت اين فكر نقش مي آفرينند. تصور اينكه از طريق حمله نظامي آمريكا مي توان از شر رژيم فعلي رها شد و به آزادي و رفاه و دمكراسي رسيد به طور گسترده اي ميان ايراني ها رواج يافته و هر روز بديهي تر نيز به نظر مي رسد. آيا اين گرايش آگاهانه صورت مي گيرد ؟ آيا آمريكا مي تواند به ايران حمله ور شود ؟ آيا نتيجه چنين كاري دسترسي ايرانيان به دمكراسي خواهد بود ؟ نوشتار زير تلاش دارد تا با برخي داده ها و فرضيه ها را درباره پرسش هاي فوق بررسي كند.
وضعيت اعتراض گري در جامعه
پرداختن به اين گرايش عمومي ايرانيان نيازمند فهم چرايي پيدايش آن مي باشد. در اين مورد بايد ياد آوري كرد كه سركوب خونين، بي رحمانه و منظم اعمال شده از جانب رژيم، هزينه ي اعتراض گري را در داخل كشور آنچنان بالا برده است كه قبول پرداخت آن نيازمند انسانهايي است كه براستي آزاده اند و در آنها دو عنصر آگاهي و شجاعت شكل گرفته است. اين در حالي است كه در طول يك ربع قرن سركوب، استثمار، استحمار و وحشت آفريني، جمهوري اسلامي موفق به شكل دهي به جامعه اي منحط شده است كه خصلت نخست آن، ستم پذيري است. ملتي كه در اكثريت مطلق خود اسير ناخواسته ي اختناق و كنترل گري رژيم شده و به دليل نا آگاهي و يا دروني كردن ترس، سر در مقابل ظلم و استبداد جمهوري اسلامي خم كرده است و درمقابل روند غير انسان ساختن خويش دم بر نمي آورد. غارت ثروتها، فرار مغزها، صدور دختران جوان به عنوان برده ي جنسي، غارت آثار باستاني، گراني سرسام آور، محو فرهنگ كهن ايران، نابرابري طبقاتي بي سابقه، چند ميليون معتاد، وجود صدها هزار كودك خياباني، صدها هزار زن تن فروش، ميليونها فقير و بيكار، و ... منجر به اين نمي شود كه اكثريت مردم ايران با تكيه بر فهم و غيرت، فكر كمترين اعتراض جدي و جمعي را براي تغيير حيات فلاكت بار خود به سر راه دهند.
عمق مسخ اجتماعي به حدي است كه حتي به ظاهر آگاهترين اقشار جامعه مانند دانشجويان و اساتيد دانشگاه ها، به يك طريق يا به طريق ديگر، به شرايط جهنمي و منحط كنوني تن داده و براي سكوت توجيه ناپذير خويش توجيهات فراواني را مطرح مي كنند. ميليونها ايراني اسير بديهيات روزمره ي زندگي بوده و مشغول حل مشكلات ابتدايي حيات اقتصادي خود و خانواده شان هستند. دگرديسي ايرانيان به سوي تبديل شدن به ملتي ترسو و ظلم پذير در سالهاي بعد از انقلاب آنچنان شدت يافته است كه محافظه كاران چند روز پيش، در مرداد سال ،1383 هوس كرده اند براي سخت گيري در باره رابطه ي ميان زن و مرد كار را به جايي برسانند كه به قول يكي از نمايندگان مجلس هفتم و درباب جدا سازي دختران و پسران در دانشگاه ها «حتي امام خميني هم با اين كار آن زمان مخالفت كرد.» اينكه امروز مجلس هفتم به خود اجازه مي دهد همچنان براي به زنجير كشيدن هر چه بيشتر مردم طرح و نقشه بكشد نشان مي دهد كه آخوندها هنوز بر روي ظرفيت ظلم پذيري جامعه حساب مي كنند. تا اينجا نيز هر چه خواسته اند كردند و برده داري قرن بيست و يكم همچنان در ايران ادامه دارد.
در چنين شرايطي، معدود آزاديخواهان جامعه به سرعت مورد شناسايي و سركوب قرار مي گيرند و جامعه با آنان همراهي نمي كند. زندانهاي رژيم پر از جوانان، دانشجويان، روزنامه نگاران و دگر انديشاني است كه به دليل عدم حمايت جامعه در سياهچال هاي رژيم مورد زجر و آزار و شكنجه قرار مي گيرند. حركت هاي اعتراضي پراكنده كه اغلب هم جنبه ي صنفي دارد به سرعت سركوب شده و تبديل به يك جنبش عمومي نمي شوند، زيرا ساير نيروهاي اجتماعي كه در اوج فقر و مشكلات هم هستند نمي توانند به همديگر بپيوندند. در همه جاي جامعه سايه ي ترس، جهل و انفعال سايه انداخته است.
نتيجه ي اين كه جامعه ي ايراني در نوعي بن بست اجتماعي و رواني قفل شده است و قادر نيست خود را از شر وضعيت كنوني رها سازد. ايمان به خود را از دست داده، معدود قهرمانهايش را تنها مي گذارد، ارزش هاي ديرينه اي كه استخوان بندي فرهنگ اعتراض اجتماعي اش را تشكيل مي داده پايمال گشته، اعتمادش به طور مكرر مورد بدترين نوع خيانت ها واقع شده، شريك ناخواسته ي مجرمان حاكم شده، ضرورت بها پرداختن براي آزاد سازي خود را نمي شناسد، ستم پذيري را عادي و جبري تلقي كرده و توانايي و شجاعت قيام و طغيان را ندارد. بر اين مبنا، تبديل به ملتي شده است كه در بالاترين حد تغيير طلبي اش آرزو مي كند كه نيرويي از دست غيب بيايد و نجاتش دهد. اين كه اين دست نجات از واشنگتن بيايد يا جايي ديگر چندان برايشان مهم نيست. چون «از خود بيگانه» شده به «بيگانه از خود» پناه برده است.
موقعيت اپوزيسيون
از سوي ديگر، آنچه به عادت از آن تحت عنوان اپوزيسيون ايراني نام مي برند براي تغيير شرايط داخل كشور فاقد قدرت كافي مي باشد. سازمانهاي ريز و درشت اپوزيسيون كه در طول بيش از بيست سال مبارزه ناكارآ فرسوده و درمانده شده اند با تكيه بر استراتژي بقا سعي مي كنند ردي از خويش برصحنه ي سياسي نگه دارند تا هم وجدان سياسي خود را آرام سازند و هم شايد در فرداي «ايران آزاد شده توسط ديگران»، جايي و سهمي و نقشي براي خود بيابند. هيچ يك از آنها حاضر به پذيرش همكاري واقعي با ديگري در قالب جبهه و اتحاد و غيره نيستند و هر يك با نفي سايرين خود را بهترين و محق ترين مي دانند. اپوزيسيون ايراني ديگر زاينده ي اميدي جدي در دل جامعه نيست و دهها كانال راديويي و تلويزيوني و صدها سايت اينترنتي متعلق به مخالفان خارج از كشور رژيم قادر نيستند به طور عملي منشاء حركتي خطر ساز براي رژيم باشند. به همين دليل، بخش مهمي از اپوزيسيون نيز با فراموش كردن رسالت خود به صورت علني يا ضمني اميد بسته است كه شايد يك نيروي بيگانه بيايد و «كار را تمام كند» و يا حداقل «كار را شروع كند». عدم درك اپوزيسيون از ضعف هاي ريشه اي خويش سبب شده كه بدون توجه به ضرورت برخي از تغييرات كيفي در ديدگاه ها يا عملكرد خويش، به كمي كاري و تكرار بازگفته ها مشغول است و شهامت و شعور «تغيير خود» براي «تغيير جامعه» را نيافته است. نبود پيشنهاد جايگزين سراسري و معتبر از جانب اپوزيسيون، نااميدي ايرانيان را عميق تر كرده است. اپوزيسيون ناتوان جامعه ي منفعل را تغذيه مي كند و جامعه، با انفعال خويش، اپوزيسيون را ناتوانتر مي سازد.
بدين گونه ملت ايران، در وسيعترين معناي خود و شامل ايرانيان داخل و خارج از كشور،فعال يا غير فعال، از بدست گرفتن مهار سرنوشت تاريخي خويش عاجز شده است. اين عجز به طور طبيعي تعيين سرنوشت ميهنمان را به نيرويي «غير ملي» واگذار مي كند. دو نيرو در اين باره مطرح هستند : رژيم جمهوري اسلامي از يكسو و اراده هاي بيگانه از سوي ديگر.
جايگاه رژيم
رژيم حاكم بر ايران كه مركب از مافياي روحاني-بازاري است در شرايط تاريخي حساسي از حيات مخرب خود به سر مي برد. سرمايه داري تجاري سنتي، كه از بازاريان، نوسرمايه داران كهنه گرا و نيز آخوند-ميلياردهاي بعد از انقلاب تشكيل شده است، در مقابل يك انتخاب حساس قرا گرفته است. در حالي كه غارت بي سابقه و عظيم 25 ساله ي ايران بسياري از منابع تاراجگري اين طبقه ي مافيايي را به سوي پايان خود برده است، شرايط جهاني شدن سرمايه و رشد اشكال ديگري از فعاليت اقتصادي در داخل كشور، موقعيت اين طبقه ي اجتماعي را كه قدرت سياسي را نيز در اختيار دارد به طور جدي به خطر انداخته است. در اين شرايط نوين، يا اين طبقه بايد به گشودن اقتصاد كشور و پذيرش واقعيت هاي جديد سرمايه داري جهاني در منطقه تن در دهد و يا از طريق روش هاي مقابله اي، فضاي عمومي فعاليت اقتصادي و تحرك اجتماعي و سياسي را ببندد. انتخاب نخست سبب رشد كمي و كيفي سرمايه داري غير تجاري شده و از اين طريق، صحنه ي اقتصادي جامعه از انحصار مافيايي اين طبقه خارج مي شود. اين شكست انحصار، به معناي تقسيم ثروتها و لذا تقسيم سودهاست. سرمايه داري سنتي حاكم كه با تكيه بر چرخه ي تجاري صادرات نفت، واردات كالاهاي مصرفي و واسطه گري، به كسب درآمد غير توليدي مشغول است از قرار گرفتن در مقابل يك سرمايه داري صنعتي و توليدي به شدت وحشت دارد. بخصوص اگر اين سرمايه داري پشتوانه و ريشه ي خارجي داشته باشد و از توان فن آوري بالا برخوردار باشد.
رژيم حاكم بر ايران، كه متشكل از اين سرمايه داري سنتي تجاري و مدافع منافع طبقاتي آنست، مي داند كه باز كردن اقتصاد كشور به روي فعاليت هاي توليدي با خود تغييرات اجتماعي، سياسي و فرهنگي را نيز به همراه مي آورد. از جمله، ضرورت قانون سالاري و تامين امنيت سرمايه ها كه مستلزم پايان دادن به عمل كردهاي وحشيانه اي مانند خصوصي سازي هاي مافيايي، حذف اجباري رقبا و اختصاص منابع به خودي ها مي باشد. جناح راست حاكم كه نماينده ي سياسي مستقيم اين سرمايه داري سنتي است در حال حاضر بانگراني بسيار زياد مراقب اوضاع است و با قدرت وارد عمل شده تا تمام زمينه هاي تغيير نامطلوب خود را خفه و سركوب كند. نمونه ي بارز آن تعطيلي فرودگاه جديد خميني بود. مافياي وابسته به سپاه پاسداران كه شريك دزدي هاي اين سرمايه داري بازاري غارتگر است وارد عمل شد تا اجازه ندهد يك ورودگاه هوايي مهم در خارج از كنترل مستقيم اين مافيا آغاز بكار كند. نبايد فراموش كرد بيش از يك سوم واردات كل كشور از طريق قاچاق صورت مي گيرد. ارزش پولي اين ميزان از واردات بالغ بر 10 ميليارد دلار مي باشد و تحت نظر مافياهاي مورد حمايت دستگاه هاي امنيتي، انتظامي و قضايي حاكميت به كار خود مشغول است.
جناح راست كه دريافت حضور اصلاح طلبان در بدنه ي حاكميت مي تواند زمينه ي ورود و رشد سرمايه داري غير تجاري را فراهم كند به فكر واكنش افتاد، به سرعت دوم خردادي ها را از صحنه سياسي جارو كرد و در حال حاضر در حال بستن و قفل كردن تمامي راههاي نفوذ شكل هاي ديگر فرا رسيدن اين سرمايه داري نوين است. اين مافيا كه تسلط خود را در داخل كشور از طريق مسخ سازي تود ه ها، سركوب و اختناق امنيتي برقرار ساخته است و از بابت اپوزيسيون عقيم خارج از كشور نيز خيالش راحت است، تنها نگراني خود را اراده ي قدرتهاي خارجي مي داند كه مي خواهند و مي توانند اين خوان يغما را به طريقي از چنگشان درآورند. به همين دليل نيز نهادهاي نظامي رژيمي كه نماينده ي اين سرمايه داري سنتي است وظيفه دارند تا امنيت ساختاري نظام را از هر طريق و از جمله با دستيابي به سلاح هاي كشتار دسته جمعي تامين كنند. «سپاه پاسداران انقلاب اسلامي» به مثابه «لشگر مزدوران سرمايه داري اسلامي» عمل مي كند و بابت تامين امنيت نظام حق دارد در اين غارت كشور با آخوندها و بازاري ها سهيم باشد. كوشش شبانه روزي رژيم و هزينه كردن ميلياردها دلار براي دستيابي به فن آوري اتمي در واقع در اين راستاست. رژيم كه مي داند ايالات متحده، با استقرار نزديك به 200 هزار نيرو در منطقه ي خليج فارس، زمينه ي تغيير دهي برخي حكومت ها مانند او را در راستاي استراتژي «خاورميانه ي بزرگ» آماده مي سازد، دريافته كه بايد به صورت پيشگيرانه و لذا تهاجمي با موضوع برخورد كند.
در اين باره، چنانچه در ابتداي مقاله اشاره شد، تلاش رژيم بر تبديل عراق به باتلاق و كشتارگاه نيروهاي آمريكايي متمركز است تا با وارد ساختن يك شكست عمده به ايالات متحده اين كشور را وادارد كه در استراتژي خاورميانه اي خود تجديد نظر كند و تغيير رژيم ايران را تبديل به تحمل رژيم ايران كند. يعني جايي در استراتژي خاورميانه اي خود براي بقاي حكومت جمهوري اسلامي تدارك بيند. سرمايه گذاري رژيم در آتش افروزي در عراق از طريق و به اميد سوار شدن بر يك بستر نارضايتي عمومي مردمي مي باشد. كاري كه آخوندها هم در زمان انقلاب در ايران و هم بعد در جنوب لبنان تجربه ي عملي آنرا دارند. در عراق نيز مردم، اعم از شيعه و سني، كه از قتل، اشغالگري، اهانت، جنگ، بيكاري و فقر خسته اند آماده اند تا براي تغيير شرايط دست به اسلحه ببرند. در چنين شرايطي براي شبكه ي وسيع نظامي، تبليغاتي و امنيتي رژيم كار دشواري نيست كه اين نارضايتي را به سمت يك جنگ داخلي و يك شورش مسلحانه هدايت كند. كاري كه مقتدي صدر با اهدافي كمابيش مشابه در حال انجام است. رژيم مقابله ي فعال خود با آمريكا را در خاك عراق آغاز كرده است و بايد منتظر واكنش فعال آمريكا در اين باره باشد.
نقش اسرائيل در اين ميان
از سوي ديگر دو قدرت بزرگ حاضر در خاورميانه – آمريكا و اسرائيل- در شرايطي به سر مي برند كه نمي توانند بدون رفتن به سمت اشكال راديكال حل و فصل مسائل منطقه اي، عمل كنند. نخست سرنوشت اسرائيل مطرح است. راستهاي اين كشور كه قول تشكيل «اسرائيل بزرگ» را در دو دهه نخست قرن بيست و يكم به يهوديان مهاجر و سرمايه گذار در اين كشور داده اند بدنبال آن هستند تا با نسل كشي فلسطيني ها و جذب گسترده ي مهاجران يهودي شرايطي را بوجود آورند كه بتوانند در يك مقطع مناسب، با طرح تئوري معروف هيتلر، به نام «فضاي حياتي»، به اشغال سرزمين هاي باقيمانده ي فلسطيني بپردازند و بعد هم زمينه را براي توسعه ي اين اشغال گري به سوي ساير سرزمين هاي عرب ادامه دهند. اجراي اين طرح كه با مشكلات بسيار و از جمله مقاومت سرسختانه ي فلسطيني ها روبرو شده است نيازمند تضعيف كامل كشورهاي عرب و مسلمان خاورميانه است تا با دست باز به ادامه اين پروژه بپردازد. نبايد فراموش كرد كه عراق صدام حسين نخستين حامي مالي فلسطيني ها بود و بنابراين بقايش براي اسرائيل غير قابل تصور مي نمود. براي همين، دولت يهود نياز مبرم به حضور نظامي آمريكا در منطقه دارد تا از طريق ماشين جنگي ايالات متحده اين بخش از اهداف خويش را به پيش برد. فعاليت گسترده ي ماموران اسرائيلي در عراق و بخصوص در كردستان عراق نشان دهنده ي تصميم اين كشور براي استقرار دراز مدت و فعال در مرزهاي ايران، سوريه و تركيه در خاك عراق مي باشد. اسرائيل عراق را به صورت پايگاهي براي هدايت عمليات بر عليه ايران مي بيند.
براي اسرائيل اهميت دارد كه رژيم ايران، با وجود اينكه كمترين مشكل و تهديد عملي براي او محسوب نمي شده و نمي شود، به سلاح اتمي دست نيابد. زيرا اين امر مي تواند سبب تحريك ساير كشورهاي عربي براي دستيابي به سلاح هاي اتمي شود و از اين طريق، خطر امنيتي براي اسرائيل بوجود آورد. بنابراين، دستيابي ايران به سلاح اتمي نه به طور مستقيم كه به گونه ي غير مستقيم است كه مي تواند براي اسرائيل خطرساز شود و به همين دليل، دولت يهود تلاش خواهد كرد مانع از دستيابي رژيم ايران به بمب اتمي شود. اين تلاش از طريق آمريكا هماهنگ و عملي خواهد شد.
آينده آمريكا در منطقه
از سوي ديگر آمريكا كه نمي تواند آينده ي سخت اقتصاد بيمار خود را بدون سلطه ي عملي و مستقيم بر منابع و بازارهاي خاورميانه تصور كند، بارها از رژيم ايران خواسته است كه با گشودن بازارهاي اين كشور و بالتبع برقرار روابط عادي با آمريكا بقاي خود را تامين كند. اما سرمايه داري سنتي حاكم در ايران كه مي داند در پشت اين خواست، تقسيم سودهاي نجومي و چه بسا حذف شدن تدريجي خودش از صحنه سياسي و اقتصادي منتظر اوست پيوسته مذاكرات را به شكست كشانده است. بن بست مذاكرات كه تا زمان بقاي اين سرمايه داري در قدرت در ايران ادامه خواهد يافت آمريكايي ها را به سوي اشكال ديگر باز كردن قفل اقتصاد ايران هدايت مي كند. آمريكا در نهايت براي ادغام ايران در طرح تسلط خاورميانه اي خود بايد رژيم فعلي را تعيين تكليف كند. يا در پاي ميز مذاكره، يا در ميدان جنگ. حالت اول بسيار بعيد است، زيرا پاي منافعي در ميان است كه نه سرمايه داري آمريكا مي تواند در جارچوب منطقه اي و جهاني از خير آن بگذرد نه سرمايه داري سنتي حاكم بر ايران براي بقاي اقتصادي و سياسي خود. دسترسي يكي به اين منابع محروميت ديگري را مي طلبد، زيرا اين دو نوع سرمايه داري متعلق به دو دوره ي تاريخي متفاوتند و از حيث كاركرد قادر به مصالحه و همكاري با هم نيستند. يكي بسته شدن را مي طلبد ديگري باز شدن را ايجاب مي كند. اتفاقي كه در نهايت با سرمايه داري آل سعود در عربستان روي خواهد داد. رژيم ايران بر اين باورست كه اگر قرار باشد با مذاكره، موضوع حل و فصل شود بهتر است با دمكراتها پاي مذاكره نشست تا جمهوريخواهان. به همين دليل است كه رژيم روي پيروزي جان كري كانديداي حزب دمكرات حساب باز كرده است.
اهميت ايران در انتخابات آتي آمريكا
اما به نظر مي رسد كه جمهوري خواهان ممكن است در اين باره قدري شتاب زده تر عمل كنند. يعني منتظر اين نشوند كه ببينند تكليف انتخابات چه مي شود. بر عكس، آينده ي انتخاباتي جرج بوش به قدري در خطر است كه جبهه ي او بايد قبل از آغاز انتخابات دوم نوامبر حركت مهمي را آغاز كند تا اعتبار از دست رفته ي ناشي از كارنامه ي حكومت فعلي در عراق را باز بخرد. به نظر مي رسد كه استراتژي آنها مي تواند «جبران شكست در عراق» با «پيروزي در ايران» باشد. چنين فرضيه اي براين اساس استوارست كه در جريان تبليغات انتخاباتي جمهوري خواهان براي باز انتخاب بوش عليه جان كري كانديداي دمكرات، محور اصلي مورد تاكيد بوش موضوع امنيت آمريكا و مبارزه با تروريسم است. در حالي كه دمكرات ها كارنامه ي بد اقتصادي و اجتماعي او را به باد انتقاد گرفته اند، در عين حال كه از فرو رفتن در باتلاق عراق نيز اظهار نگراني مي كنند. باند مافيايي حاكم بر قدرت در آمريكا كه اقتصاد نظامي آمريكا را فعال كرده و درآمدهاي ميلياردي نصيب شركت هاي بزرگي مانند كارلايل و هاليبورتون نموده است نمي تواند به اين راحتي قدرت سياسي را به دست دمكرات ها بسپارد. رقمي كه اين شركت ها بابت تغيير استراتژي خاورميانه اي آمريكا بايد بپردازند بسيار سنگين است و به همين خاطر برايشان مي صرفد كه با براه انداختن ماجرايي ديگر در ايران كفه ي ترازوي انتخاباتي را به سمت خود جلب كنند. نبايد فراموش كرد كه هئيت حاكمه ي فعلي آمريكا داراي خصلتي استثنايي است و آن اينكه براي نخستين بار به طور تقريبي تمامي اعضاي بلند پايه حكومت آمريكا خود از تجارتگران و روساي شركت هاي بزرگ اقتصادي اند : جرج بوش رئيس جمهور آمريكا كه در قالب شركت نفتي خانوادگي با پدرش به معاملات ميلياردي با عربستان مشغول است، معاون وي ديك چني كه بزرگترين سهامدار شركت هاليبورتون مي باشد، دونالد رامسفلد مشاور شركت هاي بزرگ است و حتي جان آشكرافت وزير دادگستري آمريكا از دلالي مالي كوتاهي نمي كند. براي هئيت حاكمه فعلي پيروزي در انتخابات نه تنها حفظ قدرت سياسي بلكه رونق فعاليت اقتصادي شركت هايشان مي باشد.
گزارش هاي پراكنده اي كه از اين سوي و آن سوي به گوش مي رسد حكايت از احتمال بروز وقايعي در ماه هاي قبل از ماه انتخابات يعني ماه نوامبر دارد. روزنامه گاردين در گزارشي اخير اعلام مي داشت كه «با هدف قرار دادن ايران توسط آمريكا، ممكن است پاييز با يك خبر غافل گير كننده روبرو شويم.» اين روزنامه با اشاره به روند رو به افزايش تنش در روابط ميان ايران و آمريكا در مورد برنامه هاي هسته اي اين كشور پيش بيني مي كند كه در «آستانه انتخابات نوامبر» آمريكا دست به اقداماتي عملي بر عليه ايران بزند. اقداماتي كه ميتواند شامل «حمله جراحي وار يا عمليات مخفي به كمك نيروهاي ويژه» باشد.
آمريكا و اسرائيل به طور مشترك بر آنند تا با بمباران مركز اتمي ايران هر يك اهداف خويش را تامين كنند. اسرائيل خطر گسترش تلاش براي دستيابي به سلاح اتمي را در خاورميانه از ميان ببرد و نشان دهد كه هر كشور مسلمان عربي كه به اين فكر افتد با هواپيماهاي دولت يهود سرو كار خواهد داشت. در آمريكا نيز بوش مي تواند اين حمله را با بوق و كرنا به حساب تعهد عملي خود در قبال حفظ امنيت شهروندان آمريكا معرفي كرده و بگويد كه با اين «هدف غير قابل بحث» بوده كه به مراكز اتمي ايران حمله ور شده است. اين امر با قدري كار تبليغاتي مي تواند اعتبار مهمي براي بوش به همراه آورد و سرنوشت انتخابات را به نفع او رقم زند.
اين نقشه كه تنها براي حفظ منافع دو دولت اسرائيل و آمريكا مي باشد اما توهمات زيادي را در ذهن بسياري دامن زده است و تبديل به روزنه ي اميدي براي برخي از ايرانيان شده است.
آرزومندان ايراني حمله ي آمريكا
بسياري از ايرانيان بر اين باورند كه با چنين حمله اي رژيم رو به سقوط خواهد رفت. اين در حاليست كه چنين احتمالي بسيار ضعيف است. پايه هاي دوام رژيم بر روي تاسيسات اتمي آن نيست كه با از دست دادنش سقوط كند. بنابراين چنين رابطه اي بيشتر از آنچه در عالم واقع باشد در عرصه ي ذهن است. ليكن نبايد اين احتمال را از نظر دور داشت كه اين حمله با واكنش ايران مواجه شود و اين واكنش مانند گلوله ي برف افزايش يافته و به سمت يك رويارويي واقع پيش رود. البته بعيد است كه تحت سفارش لندن، رژيم با يك چنين روش انتحاري عمل كند، اما نبايد برخي احتمالات را از نظر دور داشت.
سناريوي بمباران تاسيسات اتمي ايران براي كشورمان يك فاجعه تاريخي واقعي محسوب مي شود. تعدد و پراكندگي مراكز اتمي ايران طوريست كه حمله و تخريب آنها به صورت يك خط عمودي از شمال به جنوب ايران را شامل مي شود و آنچنان فاجعه انساني و زيست محيطي براي كشورمان به همراه خواهد داشت كه بي شك منجر به محو هميشگي بخشي از سرزمين و تمدن ايران خواهد شد. گزارش هاي مفصلي منتشر شده است كه نشان مي دهد حتي به كاربردن اورانيوم فقير شده، كه به مراتب اثرات مخرب آن كمتر از راديو اكتيويته متششع از اورانيوم غني شده است، آثار غيرقابل جبراني بر سلامت جسمي و رواني افراد در معرض خود دارد. يك مطالعه پزشكي بر روي برخي از افغانهاي منطقه ي ننگرهار در افغانستان نشان مي دهد كه آنها به دليل استشمام دود ناشي از انفجار گلوله هاي آمريكايي كه حاوي اورانيوم فقير شده بوده اند مبتلا به علايمي مانند سردرد، تب، خستگي، ناراحتي هاي عضلاني و بي نظمي هاي عصبي شده اند. اين گزارش حكايت از وجود بيش از استاندارد مواد راديو اكتيويته در فضاي جغرافيايي اين منطقه حكايت مي كند. در عراق و به دليل مصرف اين مواد در جريان جنگ نخست خليج فارس وضع به مراتب بدتر از اين است. حتي سربازان آمريكايي كه با اين گلوله ها سرو كار داشته اند به مشكلات مهم جسمي و عصبي دچار شده اند. دهها هزار نفر در عراق به دليل سرطانهاي ناشي از پخش اين مواد در محيط زندگيشان جان سپرده اند. آثار ايزوتوپ هاي اورانيوم موجود در محيط طبيعي تا 4 هزار سال دوام خواهد آورد. حداقل زمان پيش بيني شده براي پاكسازي محيط از آثار اين مواد 2500 سال برآورد مي شود. در طول اين مدت حيات گياهي و حيواني در اين مناطق دستخوش تغييرات غير طبيعي شده و منجر به پيدايش موجوداتي خارق العاده و خارج از هنجارهاي طبيعي مي شود. حتي جنين زنان باردار تحت تاثير اين تشعشعات دچار نارسايي هاي ژنتيك شده، بصورت غير طبيعي رشد مي كند و موجوداتي ناقص الخلقه را توليد مي كند. در عراق اين پديده هر سال در حال افزايش است.
اينك بايد لحظه اي تصور كرد كه با بمباران مراكز اتمي ايران چه مناطقي از كشور و به مدت چند هزار سال به صورت آلوده و چه بسا غير قابل زيست در خواهد آمد. نگاهي به نقشه ي پراكندگي مركز فعاليت هاي اتمي ايران نشان مي دهد كه چگونه مهمترين مناطق كشور مي تواند پس از بمباران اين مراكز براي هميشه آلوده شود : آذربايجان، رشت، تهران، اراك، نطنز، اصفهان، يزد، بوشهر.
صدها هزار كيلومتر مربع از محيط طبيعي ايران و ميليونها ايراني در چنين واقعه اي محكوم به نابودي آني يا تدريجي خواهند بود. نبايد فراموش كرد كه كسي از ميزان پيشرفت رژيم ايران در ميزان غني سازي اورانيوم اطلاع دقيق ندارد و چه بسا، بمباران يكي از اين مراكز منجر به نوعي از تخريب انفجاري شود كه ابعاد آن قابل پيش بيني نباشد. براي اسرائيل اين امر چندان نگران كننده نيست. رئيس ستاد مشترك اسرائيل موشه يعلون در گفتگويي با روزنامه ي يهودي «يديعوت آحرنوت» در كمال بي تعارفي آنچه را كه اسرائيل براي تمام خاورميانه آرزو مي كند، در مورد ايران بدين گونه به زبان آورد : « با ايران بايد برخورد سياسي نظامي كرد تا اينكه به سرنوشت عراق دچار شود.»
advertisement@gooya.com |
|
امروز عراق فرداي ايران
اشاره به وضعيت فعلي عراق بي دليل نيست. نگاهي كوتاه به موقعيت اين كشور به خوبي نشان مي دهد كه اسرائيل و آمريكا براي ايران نيز مي توانند شرايط مشابه اي تدارك ببينند : عراق تبديل به كشوري اشغال شده گشته كه تا كنون بيش از بيست هزار نفر از مردمش در جريان يك سال و چهار ماه گذشته كشته شده اند، دهها هزار نفر مجروح، هزاران نفر در زندانهاي مخوف مانند ابو غريب تحت شكنجه و آزار و تحقير قرار مي گيرند، تمام زير بناي اقتصادي آن ويران شده است، قادر به صدور نفت نيست، موزه آثار چند هزار سال تاريخش به غارت رفت، بيكاري در اوج خود است، كشور به دست حكومتي سپرده شده است كه در راس آن چند مامور آدمكش سازمان سيا قرارداده شده اند، مملكت در آستانه تجزيه قومي-منطقه اي و چه بسا جنگ داخلي چند ده ساله قرار دارد، بستر مناسب براي كسب قدرت توسط نيروهاي راديكال مذهبي باز شده، قراردادهاي كلان اقتصادي به ضرر كشور و به نفع كمپاني هاي بزرگ يهودي–آمريكايي بسته شده، اسرائيل پايگاه هاي جاسوسي خود را در مناطق مختلف كشور مستقر كرده و آمريكا هر روز چند ده شهروند عراقي را به اسم شورشي و تروريست قتل عام مي كند. هيچ چشم انداز روشني در مقابل عراق نيست.
كارشناسان سازمان ملل اظهار داشته اند كه بر اثر بمبارانهاي زيرساخت هاي اقتصادي در جريان جنگ نخست خليج فارس و دوازده سال محاصره عراق به مرحله ي «عصر زمينداري» بازگشت. يعني چيزي شبيه به افغانستان تحت اشغال.
آن دسته از ايرانياني كه در داخل و خارج فكر مي كنند از دل تجاوزگري آمريكا و اسرائيل به ايران چيزي بهتر از افغانستان و عراق درخواهد آمد به احتمال زياد در اشتباهند زيرا تنها چيزي كه براي واشنگتن و تل آويو مهم نيست سعادت و آسايش مردم ايران است. چگونه مي توان به حسن نيت اسرائيل باور داشت وقتي رئيس ستاد مشتركش اينگونه سفارش دچار ساختن ايران به سرنوشت مشابه عراق را مي كند. آيا واشنگتن جز در پي رونق بخشيدن به اقتصاد جنگي آمريكا چيز ديگري در ايران مي خواهد ؟ دراين ميان ملت ايران كه بارها و بارها براي نجات خود از دست استبداد داخلي به نجات بخش بيروني روي آورده و پاي اعراب و مغول و انگليس ها را به ايران باز كرده است، اين بار نيز در حال ارتكاب همان خطاي كهن خود است. ليكن اين بار آثار تخريب نجات بخشي خارجي چنان خواهد بود كه در ايران نه از تاك نشان ماند و نه از تاك نشان.
به جاي درافتادن در چنين موقعيت مفلوكي كه قرار باشد نجات بخشمان رژيم جنايتكار اسرائيل و يا حكومت سلطه جوي آمريكا باشد، آيا بهتر نيست از خود روي نگردانيم، به خود بازگرديم و به ياد آوريم كه درتاريخ مان كاوه، ابومسلم ، بابك، امير كبير و مصدق را داشتيم كه براي حفظ حرمت انسان ايراني مبارزه كردند و حتي جان دادند ؟ چرا بايد بپذيريم كه از ترس مرگ خودكشي كنيم. چرا بايد از ترس سپاه پاسدارن رژيم راه را براي سپاه چهارم آمريكا باز كنيم ؟ آيا حاضريم حقارت اشغال كشورمان را بپذيريم تا نبود شجاعت نبرد با رژيم را جبران كنيم ؟
آنچه دراين ميان باورش سخت است اينكه مردم ما، اگر همين حمايتي را كه از ورود آمريكا به ايران دارند، از يكي از جناحهاي اپوزيسيون به عمل مي آوردند، اين جناح مي توانست به جايگزيني معتبر و جدي در صحنه ي سياسي تبديل شده و راهگشا باشد. اما اينجا نيز ايرانيان از خود بيگانه، بيگانه را بر خودي ترجيح مي دهند، همانند اتومبيل خارجي نسبت به اتومبيل داخلي.
و در پايان بايد از ايرانياني كه اينگونه دست به دعا نشسته اند تا هواپيماهاي اسرائيلي و تانك هاي آمريكايي برسند و مملكت شان را آزاد كنند پرسيد آيا مي دانند به چه كاري مشغولند ؟ آيا بايد آينده ي فرزندانمان را به قاتلان كودكان عراقي و فلسطيني بسپريم ؟ آيا در مقابل تبديل بخش عظيمي از ايران به صحراهاي خشك آلوده به راديو اكتيويته احساس مسئوليت مي كنيم ؟ آيا مي دانيم كه ايراني هاي وابسته به سيا و موساد هم كم نيستند كه بيايند و نقش كارزاي، چلبي و علاوي از نوع ايراني را بازي كنند ؟ از خود بپرسيم : آيا اين بخاطر ترس و وحشت ما از رويارويي با رژيم ضد ايراني حاكم نيست كه اينگونه دست به دامان دشمنان ايران شده ايم ؟ شايد وقت آن باشد كه از خود بپرسيم چه كسي بايد تعيين گر فرداي ايران باشد : مردم ايران ؟ رژيم ضد مردمي و ضد ملي جمهوري اسلامي ؟ آمريكاي مجبور به تاراج گري ؟ يا اسرائيل جنايتكار ؟ وقت پاسخ دادن صريح به اين پرسش فرا رسيده است. تاريخ فردا شاهد كنش امروز ماست.