advertisement@gooya.com |
|
به نقل از روزنامه کيهان لندن اول جولاي
از دست آوردهای مثبت فرهنگی 25 ساله اخير گرايش لايه هايی از نسل جوان به فلسفه سياسی و تفکر انتقادی است. نقد سنت های ملی و مذهبي، نقد نحله های فکری صد و اندی سال اخير ايران، نقد گذشته و حال و شک در احکام، ارزش ها و مفاهيم پذيرفته شده را می توان از ويژه گی های مهم دهه 70 و 80 به شمار آورد.
در حالی که تفکر انتقادی در داخل ايران به تدريج جای عمل مبتنی بر شور و رمانتيزم را می گيرد و بر تيراژ کتاب ها و شمار مخاطبان مباحث فلسفی افزده می شود، در ميان متفکران و فعالان سياسی غيرمذهبي، جز در مواردی انگشت شمار، بحث های سياسی هنوز در حد ترجمه، کلی گويی و گاه جدل های تکراری در جا می زند. ايرانيان خارج از کشور نيز، جز يکی دو نمونه، به رغم برخورداری از آزادی بيان و دست رسی آسان به منابع، نتوانسته اند مباحثاث سياسی را به سطح فلسفه سياسی ارتقاء دهند.
فرهنگ توليد انديشه و تخييل است و سياست فن مديريت جامعه. اين دو در فلسفه سياسی با هم پيوند می يابند. در غرب، حتا در يونان و رم قديم، سياست ،اغلب، در بستر فلسفه سياسی شکل می گيرد و تحولات فرهنگی پيش زمينه چرخش های مهم سياسی است. برنامه های سياسی در اين جوامع حاصل مباحث نظری است پس گذر از آن ها نيز بدون بحث های عميق نظری ممکن نيست. ارتباط تنگاتنگ سياست و فلسفه سياسی از شاخص های توسعه موزون جوامع غربی است. در ايران، جز در مواردی انگشت شمار، نه فلسفه سياسی که روان شناسي، منافع گروهی و فردی و مواضع ناگزير، سياست را شکل می دهند و در اغلب موارد سياست نظری نه مبنای سياست عملی که توجيه گر آن است. فقر فلسفه در ايران را از دلايل فقر فلسفه سياسی می دانند.
مدرنيته که در اروپای غربی روندی درون زا و حاصل نيازهای درون جوش جامعه بود چون امری خارجی بر جامعه ما فرود آمد. در دوران مشروطه آشنايان به فرهنگ غرب کوشيدند مفاهيم فلسفه سياسی اروپا را با اسلام و فرهنگ ايرانی تطبيق دهند. اما ايرانی کردن غرب، روندی که از آن به تقليل فرهنگ غرب تعبير می کنند، نازاتر از آن بود و هست که به تکوين فلسفه سياسی منجر شود. مذهبی ها، اصلاح طلب و سنت گرا، از مشروطه به بعد، در مقابله با مدرنيته و در مبارزه با سلطنت، چپ و ليبراليزم، با نوشتن در باره حکومت اسلامی به تدوين فلسفه سياسی برخاستند.
ناسيوناليزم عصر رضا شاه زمينه ای مناسب برای تاريخ نويسی به وجود آورد. مشيرالدله پيرنيا با فرا رفتن از شيوه سنتی تاريخ نويسی ايرانيان «تاريخ ايران باستان» را با روالی نرديک به شيوه علمی نوشت. نيما يوشيج با تاليف «ارزش احساسات» نظريه ادبی مدرن را در ايران بنيان نهاد. فروغی اولين کتاب تاريخ فلسفه غرب به زبان فارسی را تاليف کرد. با اين همه فلسفه سياسی به توجيه استبداد محدود شد. چپ ها و ليبرال ها نيز در زمينه فلسفه سياسی جز چند نوشته ساده و چند ترجمه دستآوری نداشتند.
در سال های پر تلاطم 20 تا 32 در جبهه ليبرال ناسيوناليست های مصدقی و در جنبش چپ برای تدوين فلسفه سياسی تلاشی نشد. حزب توده در فلسفه و جامعه شناسی به کپی برداری و ترجمه های کتاب های دست دوم مارکسيستی اکتفا کرد. تنها مذهبی ها بودند که تلاش های خود را در زمينه های نظری ادامه دادند. در جناح اصلاح طلبان مذهبی مهندس مهدی بازرگان و دکتر يدالله سحابی کوشيدند اسلام را با علوم تجربی آشتی دهند و سنت گرايان در کار تدوين نظريه ولايت فقيه بودند.
دهه های 40 و 50 در تاريخ معاصر ايران درخشان ترين دهه های ادبيات و هنر بود. در اين دو دهه ولايت فقيه، که از آن می توان به عنوان نظريه ای منسجم و مشخص در فلسفه سياسی ياد کرد، در ميان سنت گرايان مذهبی مطرح شد. مهدی بازرگان، علی شريعتی و سازمان مجاهدين با گنجانيدن مفاهيمی چون عدالت اجتماعي، حکومت انتخابی صلحا و مبارزه با سلطه سياسي، فرهنگی و اقتصادی غرب آثاری در زمينه فلسفه سياسی تاليف کردند. اما نظريات ناهمگن و متناقض اصلاح طلبان مذهبی در فلسفه سياسی در برابر نظريه منسجم ولايت فقيه بيش تر به نوشته هايی نامنسجم، التقاطی شباهت می برد.
در جبهه چپ کوشش های خليل ملکی برای تدوين مبانی نظری راه سوم به دليل انزوای سياسی او و استبداد حاکم ناکام ماند. چپ به ترجمه های متون ساده روسی و چينی دل خوش داشت. احسان طبری حافظه غريب و استعداد خود را در توجيه نظری مواضع حزب توده و کپی برداری از متون مارکسيستی در بند کرد. در نوشته های امير پرويز پويان و مصطفی شعاييان رگه هايی از تفکر خلاقانه ديده می شد اما در جزوه های ايديولوژيک بيژن جزنی و مسعود احمد زاده کليات ساده شده، شور و شوق انقلابی و باورهای جزمی بر انديشه خلاق و تفکر انتقادی غلبه داشت. سلطنت نخست از گروهی از نزديکان امير اسدالله علم خواست تا با نگارش ديالکتيک انقلاب سفيد برای نظام فلسفه سياسی بنويسند. کار ناممکن نيمه تمام رها شد. همراه با تاسيس حزب رستاخيز گروهی کوشيدند تا از تاريخ ايران نمونه نوعی «نظام شاهنشاهي» را استخراج کنند. اين گروه مفهوم «نظام های اجتماعی و اقتصادی و تاريخي» را، که از مارکسيست ها وام گرفته بودند، پايه تدوين نوعی فلسفه سياسی قرار دادند که هدف آن توجيه استبداد شرقی متمايل به مدرنيزم يا دولت مقتدری بود که ايران صنعتی شده را به پنجمين قدرت دنيا بدل خواهد کرد. اين تلاش نيز به جايی نرسيد.
پس از انقلاب نظريه ولايت فقيه در تحقق خود نفی شد. تناقضات درونی و ناهمگنی های نظريه ولايت فقيه با واقعيت در همان روزهای آغازين پيروزی آشکار شد. قانون اساسی جمهوری اسلامی از سويی بر اسلامی بودن قوانين، اختيارات رهبری و شورای نگهبان تاکيد می کند و از ديگر سو به مردم اختيار می دهد نمايندگان مجلس و رييس جمهور را خود انتخاب کنند. آقای خمينی در دعوای مراجع محافظه کار قم و چپ مذهبی ميانه را گرفت. با حق رای زنان موافقت کرد. قيد حرام را از موسيقی برداشت. ربا را در معامله با بانک های خارجی مباح کرد ووو. خمينی گرچه با صدور فتواهای رفرميستی اجتهاد را در خدمت مصلحت نظام، حفظ قدرت، گذاشت اما دل با سنت و فقه جواهری داشت. اصلاح طلبان مذهبی در حکومت دينی با موقعيتی نو مواجه شدند. شيعه پس از قرن ها از اپوزيسيون به قدرت رسيده بود. بهشت موعود نظريه حکومت اسلامی در کوره عمل از جهنم استبداد، عقب ماندگی و فقر روزافزون سر درآورد. ثمره شکست و جدل های جناحی تحولات فکری گوناگون بود.
مهدی بازرگان، آن گونه که در يکی از آخرين سخن رانی های خود گفت، در پايان عمر به اين نتيجه رسيد که هيچ الگوی سياسی و اقتصادی را نمی توان از اسلام استنباط کرد. بازرگان پس از نزديک به نيم قرن تلاش نظری و عملی برای استخراج فلسفه سياسی از قرآن جدايی دين از حکومت را پذيرفت. برای ديگران، به ويژه مذهبی های جناح چپ، چنين چرخشی آسان نبود.
جدايی دين از حکومت به معنای آن است که رأی انسان (حاکم مستبد يا اکثريت مردم) می تواند رأی خدا را لغو کند. پذيرش اين مفهوم برای مسيحيان چندان دشوار نيست. در عهد جديد، چهار انجيل پذيرفته شده، هيچ قانونی در باره چگونگی اداره امور اجتماعي، سياسی و اقتصادی جامعه و در باره نحوه تنظيم روابط انسانی نيامده است. اصلاح طلبان مسيحی می توانند در همه متون ديني، جز اناجيل چهارگانه، به عنوان نوشته انسان ها، که از خطا بری نيستند، شک کنند. حتا اناجيل چهارگانه نيز نه کلام مستقيم خدا که روايت مريدان مسيح از گفتار و کردار او است. در قرآن و عهد قديم، تورات، قوانين دينی واجب الاطاعه در امور سياسي، اجتماعي، اقتصادی و زندگی شحصی فراوان است. قرآن کلام مستقيم خدا است. بنيادگرايان و اصلاح طلبان اسلامی در اين نکته اشتراک نظر دارند که حکم ابدی خدايی بر رأی زمينی آدمی ارجح است. اختلاف اين دو گرايش نه در اعتبار ابدی و ارجحيت حکم الله که در تفسير قرآن و در استنباط های متفاوت فقهی است. جدايی دين از حکومت و دموکراسی به معنای آزاد شدن بشر از احکام الله است. دموکراسی به اکثريت رأی دهندگان حق می دهد که رأی خدا را باطل کنند. محدود کردن دين به امری شخصی به معنای ناديده گرفتن بخش هايی از قرآن است که به امور سياسی و اجتماعی و اقتصادی معطوف است.
جناح چپ اسلامی در دو دوره رياست جمهوری آقای رفسنجانی از مناصب کليدی به حاشيه قدرت رانده شد. گرايش مدرن تر اين جناح به اصلاح طلبان مذهبی پيوست. اين بار متفکرانی که اغلب به حلقه «کيان» تعلق داشتند، و به ويژه دکتر عبدالکريم سروش، در خلق ايده های جديد و در طرح مباجث مهم نقش برجسته ای ايفا کردند. نظريه ولايت فقيه ايديولوژی رسمی حکومت اسلامی بود. نقد اين نظريه و تدوين نظريه ای اسلامی اما متفاوت در زمينه سياست، فلسفه سياسی را به محور بحث های اصلاح طلبان مذهبی بدل کرد. بنيادگرايان در توضيح ولايت فقيه از منابع سنتی فقه و کلام شيعه و از برداشت های فلسفی احمد فرديد سود می جستند. اصلاح طلبان، با تلفيق عناصر مکاتب گوناگون و متضاد، نظريه «مردم سالاری ديني» را در مقابل دمکراسی ليبرال ها و ولايت فقيه بنيادگرايان تدوين کردند. يکی از رقبای قديمي، چپ سنتي، از صحنه خارج شده بود.
پيروزی های انتحاباتی به اصلاح طلبان دينی فرصت داد تا قوه مجريه و مقننه را در دست گيرند. اين پيروزی ها اما تناقضات مردم سالاری دينی را آشکار و شکست نظری رفرميست های مذهبی را زمينه سازی کرد. برخی شکست را مقطعی و نتيجه مقاومت محافظه کاران ارزيابی کرده و به عملی بودن مردم سالاری ديني، سازگاری حکومت اسلامی با آزادی و ادامه اصلاح طلبی مذهبی در ايران باور دارند. برخی با عقب نشينی از مواضع قبلی به نظارت دين به جای حکومت آن، نظريه مکتب آيت الله خويی و سيستاني، رضا داده اند. انگشت شماری از متفکران اين گرايش به جدايی دين از حکو معتقد شده و به نتيجه ايی رسيدند که مهدی بازرگان سال ها پيش به آن رسيده بود.
به رغم توفان های فکری 25 سال گذشته بخش هايی از اپوزيسيون غيرمذهبی همچنان سياست بيگانه با فلسفه سياسی را ادامه می دهند. سياست بدون فلسفه سياسی در تاريخ معاصر ايران زيان ها به بار آورده و فرصت ها سوخته است. رفتار چپ سنتی پس از فروپاشی بلوک شرق و کردار هواداران خارج از کشوری جبهه دوم خرداد پس از شکست اصلاح طلبان مذهبی دو نمونه گويا از سياست بدون فلسفه سياسی است.
با فروپاشی شوروی واقعيت سخت زميني، و نه انديشه انتقادي، چپ ايران را به بازبينی جهان بينی خود مجبور کرد. معدوی از نيروهای چپ به بازنگری انتقادی بينش، انديشه ها و مفاهيم بنيادين خود برخاستند. انبوهی ديگر اما نقد ناگزير را تنها تا برخی احکام پی گرفتند. به جای ديکتاتوری پرولتاريا، انقلاب دموکراتيک و اقتصاد دولتی به مفاهيمی چون دموکراسي، روش های مسالمت آميز و عدالت اجتماعی چنگ انداختند اما بينش و ارزش های بنيادين بر جای ماند. اگر تحول از انواع گوناگون کمونيزم ايرانی به دموکراسی خواهی با نقد همه جانبه همراه می شد زمينه باروری برای تدوين فلسفه سياسی فراهم می شد. اين فرصت از دست رفت.
پس از انتخاب آقای خاتمی به رياست جمهوری بخش هايی از اپوزيسيون غير مذهبی خارج از کشور به هواداری از برنامه جبهه دوم خرداد برخاستند. بخش مهمی از هواداران خارج از کشوری جبهه دوم خرداد را چپ هايی شکل می دادند که با استبداد دوران شاه مبارزه کرده بودند. در دوران انقلاب از حکومت اسلامی خمينی در برابر سوسيال دموکراسی بختيار و در سال های اول انقلاب از بنيادگرايان خط امام در مقابل ليبرال های اسلامی نهضت آزادی حمايت کرده بودند. از عواملی چون اعتقاد چپ سنتی به «راه رشد غير سرمايه داري» و تقدم «مبارزه ضد امپرياليستي» بر «مبارزه برای دموکراسي» به عنوان دلايل اين جهت گيری ها نام می برند و عوامل مهمی از جمله اعتقاد به ديکتاتوری پرولتاريا و بيش از آن، همگنی فرهنگی بخش اعظم چپ ايران با گرايش های ضد مدرنيته را می پوشانند. ولايت فقيه به تعبير خمينی حکومت مستضعفان و ديکتاتوری پرولتاريا به تعبير چپ ستنی استبداد زحمتکشان فقير بود. «راه رشد غير سرمايه داري» چپ سنتی را اقتصاد دولتی کابينه چپ گرای آقای موسوی تحقق داد. شيطان بزرگ خمينی همان سرکرده امپرياليسم جهانی چپ ايران بود. چپ اروپا از متن اومانيسم و جنبش های روشن گری و عقل گرايي، از نقد فلسفه کلاسيک آلمان و اقتصاد سياسی ليبرال های انگليس و از متن مدرنيته برخاسته بود و چپ ايران از جامعه ای اسلامی و ماقبل مدرن. در هر دو جنبش اسلامی و چپ ايرانی ايمان بر عقل، شور بر تفکر ، مطلق گرايی بر نسبيت و استبداد بر آزادی غلبه داشت.
در همان زمان که برخی از نيروهای چپ و ملی و طرفداران مشروطه و سلطنت خواهان جدايی دين از حکومت بودند، طرفدار غير مذهبی جبهه دوم خرداد بر امکان گذار به دموکراسی در چارچوب قانون اساسی و حکومت اسلامی پای می فشردند. پس از شکست اصلاح طلبان مذهبی اغلب هواداران جبهه دوم خرداد به هواخواهان جدايی دين از حکومت پيوستند. اما اين چرخش نيز چون چرخش های قبلی بدون نقد مواضع گذشته و دور از مباحثات نظری رخ داد. اگر به جای لاپوشانی و توجيه مواضع قبلی به نقد عميق و ريشه ايی می پرداختند، اگر نقد را تا مبانی انديشه های خود پی می گرفتند، زمينه های باروری برای تکوين فلسفه سياسی خلق می شد.
در ميان جوامع اسلامی ايرانيان شايد از ديگران به دموکراسی مشتاق تر باشند. اسلام در جهاد گسترش يافت و از همان آغاز خواستار مديريت جوامع بر اساس احکام الله بود. پيامبر و خلفای راشدين رهبران دينی و سياسی بودند. در صد و اندی سال گذشته اسلام با برافراشتن پرچم مبارزه با سلطه غرب به ناسيوناليست ها نزديک شد و با شعار حمايت از مستضعفان به سوسياليست ها و کمونيست ها. استبداد حاکم بر بيش تر جوامع اسلامی با سرکوب نهادهای مستقل از دولت، مردم را از سازمان های سياسی و صنفی محروم کرده و با سرکوب آزادی بيان راه را بر آشنايی با آراء گوناگون می بندد اما با سازمان روحانيت به مدارا برخورد می کند. در بيش تر جوامع اسلامی مردم برای بيان نارضايتی های خود مفری جز نهادهای مذهبی در اختيار ندارند. سرکوب رقبا و جاذبه شعارهای ضد غربی و پوپوليستی اسلام را در همه جوامع اسلامی به نيرويی سياسی بدل کرده است. در ايران اما جاذبه های حکومت دينی رنگ باخته است. ايرانيان در صد ساله گذشته مدرنيزم استبدادي، ناسيوناليزم بی برنامه، پوپوليزم چپ سنتي، بنيادگرايی و رفرميست اسلامی را به بهای سنگين تجربه کرده اند. جست و جو برای چشم اندارهای نو در راه است.
نسل جوان ايران در مقايسه با جوانان دهه های قبلی برای آموختن و تحقق دموکراسی بخت و امکان بيش تری دارد. در دهه های قبلی استبداد حاکم و سلطه ايديولوژيک چپ سنتی بر روشنفکران مانعی بزرگ برای رشد تفکر انتقادی بود. جهانی شدن، انقلاب ارتباطات، فروپاشی بلوک شرق و شکست ايديولوژيک چپ سنتی و شکست هر دو جناح اسلامی راه را بر جست و جوهای نسل جوان هموار کرده است. برای پيوند زدن تفکر انتقادی و سياست، برای تدوين فلسفه سياسی موقعيتی مناسب به دست آمده است.