14 خرداد سال 68 ساعت 8 صبح انعکاس خبري ايران را تکان داد : "روح قائد بزرگ خمینی کبیر به ملکوت اعلي پيوست " صداي گوينده که همراه بغض و تأثري عميق بود مو بر تن هر شنونده اي راست مي کرد.
انگار آب سردي بر پيکر ايرانيان فرو ريختند . چند ثانيه اي قلب ها از حرکت و تپشش ايستاد و بهت سراسر ايران را فرا گرفت . اينهمه دعا براي سلامتي امام و اينهمه "خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار" باد هوا شده بود . صدامي که دعا مي کرديم هرچه زودتر بميرد نمرد که هي€d ، رهبر کبير انقلاب زودتر از او دنيا را وداع گفته بود و ايشان تا سال 83 قرار بود زنده بماند.
از آنجائي که تا حال هر شعاري داده ايم معکوسش مستجاب شده بنابراين فکر مي کنم تا انقلاب مهدي صدام ملعون همچنان زنده بماند ، هر روز جوانتر بشود و در عرصه خبرسازترین سیاستمدار باقی بماند.
اما ... آيا مرگ مردان بزرگ تاريخ به همين سادگي حقيقت داشت؟ بله ... بنظر مي رسيد نتنها حقيقت داشت که واقعيت نيز داشت . آيت الله روح الله مصطفوی )خميني( غروب روز گذشته اش با قلبي مطمئن! و نفسي آرام! دار فاني را وداع گفته و به ديار باقي شتافته بود . مرد خبرساز قرن بيستà3 که بيشک با انقلاب سال 57 به شهرت جهاني رسيده و حکومت ديکتاتور پهلوي ها را از هستي ساقط کرده بود ، ديده از جهان فرو بست و راست ها يا محافظه کاران حکومتي )البته مطمئناً مي دانيد که راست ها و محافظه کاران سال 57-68 همان اصلاح طلبان خندان فعلي هستند( را يتيم کرد و شد آنچه که امروز م'ed بينيم. بقول یکی از آقایان هرچه امام رحمت الله علیه کاشت امروز اعوان و انصار آقای سید علی حسینی (خامنه ای) دارند برداشت می کنند.
بنيانگذار حکومت کريمه! جمهوري اسلامي ديگر وجود خارجي نداشت .
مردي که در زمان ورودش به ايران به گفته خودش هيچ احـساسي نداشت .
مردي که بـقول رايـــج عـمومــي " با بــــليـزر آمد و با فــــريـزر رفت" .
مردي که با ورودش ولوله اي در ايران به پا کرد و جنايت هاي وحشتناکي آفريد .
مردي که در طول ده سال حدود يک ميليون جـوان ايراني را به باد فـنا داد آنهم براي هـيچ.
مردی که در طول 2 سال ابتدای حکومتش فرزندان رشیدی را به جرم «محارب با خدا و ولی خدا» به جوخه های اعدام سپرد که بعضاً بین 14 تا 24 بیشتر سن نداشتند. بدین سان بود که روی ضحاک سفید شد و در ردیف مفاخر ایران قرار گرفت!
مردي که در آخرين ماه هاي حياتش به توطئه جنون آمیز پسر بر ضد بزرگان جمهوري اسلامي پي برد و اواخر عمر را به نوعي در احساس سرخوردگي ، بي اعتمادي و قهر نسبت به پسري گذراند که سوداي رهبري ايران دستش را به خون افراد زيادي آغشته کرده بود. و تنها در آخرين ديدار خانگي و در زمان عظيمت به بيمارست!ان بود که پيشاني پسر را بوسيد و علي الظاهر مورد عفوش قرار داد.
آيت الله مصطفوی نتوانست دست از غرورش بر دارد و احکام اشتباهي را که صادر کرده بود باز پس گيرد و در زمان حياتش طلب عفو کند و بقولی حلالیت بطلبد اما افسردگي و ملال حاصل از درک عمق فاجعه هيچگاه او را در روزهاي آخر رها نکرد و پيشرفت سرطان چند ساله اش را سريعتر کرد بطوريکه عمل موفقيت آميز آخر ه'e3 راهي از پيش نبرد . رهبر کبير انقلاب هرگز حاضر نشد در طول درمان نام آيت الله منتظري را که در وصيت نامه سياسي الهيش بعنوان رهبر آينده ايران درج شده بود حذف کند و نام ديگري را در آن بگنجاند. بدين گونه بود که در روز انتصاب آقاي حسيني بعنوان رهبر ايران جاي نامها عوض شد و تمام تعريف و تمجي!دي که از آيت الله منتظري شده بود بنام سيد علي حسيني تمام شد. سید علی حسینی ایی که با فریب دادن یادگار امام توسط آقای علی اکبر بهرمانی (رفسنجانی) تمام رقیبانش از سر راه برداشته شدند و در آخر با دور زدن خود احمد مصطفوی (خمینی) به کرسی ولایت فقیه دست یافت و مترسک سر جالیز ہ7یران شد.
بدین شکل بود که بعد از مرگ خمینی کبیر ، نابسامانی و هرز رویهای مفرط بعد از آن و رفع بسیاری از تعصبات ناشی از شخصیت کاریزماتیکی که نزد وفاداران به او وجود داشت بسیاری به فکر کردن روی آوردند و گذشته را مروری کردند. اکثر این وفاداران از سرخوردگی اعمال رهبر خود و زندگی هایی کà5 در آن دوران به تباهی کشیده شده بود ، روی به انتقاد از آقای حسینی آوردند و شروع به تختئه ایشان کردند و همچنان امام امت! را مبری از اشتباه و خطا می دانستند و بسیاری دیگر راه سپری شده گذشته را یکسره اشتباه خوانده و جمهوری اسلامی را تکرار استبداد سلطنتی آنهم به شکل دینی آن می دان!سته به گوشه ای خزیدند تا شاید بدین سان با فراموشی چهره شان اعمالشان هم از افکار عمومی پاک شود.
اما بنظر می رسد اشکالی در کار وجود دارد که از چشم ما مغفول مانده است. چرا مصطفوی کبیر که اگر قبل از انقلاب ترور ، مرعوب ، مرحوم یا وادار به سکوت می شد اکنون بعنوان یک متفکر بزرگ حتی بزرگتر از شریعتی تبدیل می شد ، امروز مانند جان لاک ها نوعی نفرت و بدبینی را به دنبال می کشد ؟
آیا این عروس هزار داماد قدرت اینقدر جذبه و افسون دارد که نظریه پردازان را منحرف می کند یا اینکه نظریه ها در بوته عمل اشتباه از آب در می آیند ؟ شاید بگویید اطرافیان یا بقولی انصار انقلاب آن را به انحراف می کشند؟
چرا اکثر نظریه پردازان در عمل نوعی دیکتاتوری پیشرفته را رهبری می کنند ؟
یادم میاد روزی یکی از دوستان از من پرسید فکر می کنی اگر دکتر (شریعتی) به قدرت می رسید ما جامعه آزادی داشتیم ؟ دکتر تبدیل به یک دیکتاتور نمی شد ؟
advertisement@gooya.com |
|
شاید علت تلفیقی از چرا های بالا باشد. نظریه پرداز تا نظریه اش به عمل در نیاید مشکلاتش بروز نمی کند چون در ذهن نوعی جامعه ایده آل وجود دارد و بشکل کلی به مشکلات توجه می شود اما در عمل چون نظریه جواب نمی دهد و از اصول نظریه پرداز تخطی فراوانی صورت می گیرد روشنفکر مذهبی و غیر مذ_e5بی برای اثبات افکار خود یا بقولی تطبیق شرایط ذهنی ایشان با شرایط عینی جامعه دو راه پیش رو دارد : اول اینکه شرایط ذهنی را تغییر دهد تا با شرایط وجودی و عینی جامعه مطابقت کند که این امر محتاج تجدید نظر در کل نظریه و به واقع کل زندگی نظریه پرداز است و این یعنی کناره گیری? مسالمت آمیز از قدرت و اعتراف به اشتباه بودن نحوه تفکر در کل زندگی که اصولاً با توجه به انس نظریه پرداز به نظریات خود غیرقابل اجراست. دوم اینکه رو به تغییر شرایط عینی آورده شود تا با شرایط ذهنی منطبق گردد که در صورت مقاومت که عمدتاً از سوی روشنفکران صورت می گیرد نتیجه اش می شوہf کشتار ، استبداد ، غارت ، زیر پا گذاشتن عدالت و در دید کلی زیر پا گذاشتن شرافت ، آزادی و حیثیت انسان ها برای یک مقصود و آنهم احیای شرایط ذهنی! که در عمل دیده شده در غالب موارد با شکست روبرو شده است.
از این روست که باید گفت قرار گرفتن رهبر ایدئولوگ آنهم به شکل مادام العمر در رأس یک نظام خطای مطلق و بازگشت به نقطه صفر است. زیرا یک انسان مجری بهتر می تواند نظریه حکومتی اش را تغییر دهد و بسوی مقصد راهنمایی کند چون دلبستگی و آمیختگی روحی با نظریه ندارد. اینگونه است که امروز !در غرب دیگر به ایئولوژی و ایدئولوگ بهایی داده نمی شود.
آقای مصطفوی جزء همین گروه بود. رهبری که برای رسیدن به مقاصد نظری متکی به مذهب خود سعی در عوض کردن عینیت جامعه کرد اما هرگز موفق نشد و جز مخدوش کردن چهره خود و مذهب مورد حمایتش کاری صورت نداد.
امروز شاید جوابی هم به آن دوست عزیز دادم که ز دکتر گفته بود. بله ... شاید دکتر شریعتی هم در صورت رسیدن به رهبری سعی در تغییر عییت جامعه می کرد که باز آینده ای بهتر از آقای خمینی و حرف و حدیث های پشت سرشان نمی داشت. شاید باید بگویم همان بهتر که فوت کرد و در اذهان بعنوان یک انسان! صاحب اندیشه جاوید ماند نه یک ...
ام از اینجا که بگذریم ذکر يک خاطره شاید خالي از لطف نباشد. مادر يکي از اعداميان سال 62 که يکي از عالي رتبه گان روحاني ايران را ترور کرده بود در سؤالي از مأمور زندان پرسيد : چرا پسرم را آزاد نمي کنيد . زندانبان با لهنی متعجب و آمیخته به خشم گفته بود خانم او پدر ما رہ7 کشته است . مادر که گوشش از اين گفته ها پر بود خطاب به زندانبان گفته بود مگر شما چند تا پدر داريد که هر دفعه می گویید يکشان کشته شده. اینچنین بود که بسياري در غم و ماتم از دست رفتن پدرشان غوطه ور بودند و بسياري ديگر هم البته در دل شادمان بودند که دعاهای هر روزه یا حتی هر لحظه شان ذ1ا خداوند مستجاب کرده و انتقام کشته شدن بستگانشان را با زجر گرفته ، بقولي خداوند دير مي گيرد اما سخت مي گيرد. عده اي تقيه پيشه کرده در مقابل برادران حزب اللهي مي زاريدند و در برابر آشنايان بشکن مي زدند و مي رقصيدند. در بين اين خوشحالان بچه ها نيز حضور فعالي داشتند ، از آن جهت که امتحا!ن ثلث آخرشان تا اطلاع ثانوي تعطيل شده بود و تا يک هفته از شر امتحانات رهائي يافته بودند.
بعد از چند سال سالگرد رهبر کبير انقلاب تنها چيزي را که به ياد حداقل تهرانيها مي اندازد اين است که برنامه ريزي کنند تعطيلات دو روزه خرداد را در کجا بگذرانند.
پس زنده باد! رهبر مرحوم ...